فقیرمحمد ودان

مؤرخ: اول می 2017

مروری بـر مجموعۀ از عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

 

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت اول

 

معمولاً علاقمندان کتاب و مطالعه در نخستین نگاه، افزون بر ظواهر پشتی، به عنوان کتاب توجه نموده چه بسا محتویات درونی، غنا و فقر این محتویات و درک و توانایی نویسندۀ آن را تصور و برین مبنی علاقه و عدم علاقه خود را جهت مطالعۀ کتاب روی دست خویش تبارز میدهد. بادیدن عنوان کتاب «از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان»، در ذهن هر خوانندۀ عادی تاریخ افغانستان و در نخستین نگاه، این سوال خطور مینماید که نویسنده در متن کتاب از «سقوط» کدام نظام دولتی به نام «جمهوری دموکراتیک افغانستان» با چنین ماهیت و ساختارهای آن بحث مینماید. زیرا:

1 ـ نظام دولتی با چنین نام و ماهیتی که بعد از کودتای نظامی هفت ثور 1357 و انتقال قدرت به حزب دموکراتیک خلق افغانستان، بر بنیاد اعتقادات ایدولوژیک این حزب و تصویب «خطوط اساسی وظایف انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان» تشکیل و به مرور زمان ساختارهای آن ایجاد و تکمیل و یک بار دیگر بوسیلۀ «اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان» مصوب 25 حمل 1359 «شورای انقلابی جمهوری افغانستان» تائید گردیده بود، «سقوط» داده نشده؛ بلکه این نظام دولتی بعد از اعلان سیاست «مصالحۀ ملی»، نفی مبانی ایدولوژیک ح. د. خ. ا و انفاذ قانون اساسی جمهوری افغانستان ـ مصوب لویه جرگۀ مؤرخ 8 ـ 9 قوس 1366 خورشیدی ـ تعدیل گردید (معتدل گردید، به تعادل گرائید و یا به تقسیم قدرت از روی عدالت تن در داد) و بدین ملحوظ به تدریج به نظام جدید دولتی با ساختار و ماهیت جدید (جمهوری افغانستان) مبدل شد. این پروسه کاملاً به شیوۀ دموکراتیک بعد از تائید اتفاق آرای کنفرانس سراسری مؤرخ 29 ـ 30 میزان 1366(18ـ 19 اکتوبر 1977) حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دست کشیدن داوطلبانۀ این حزب از انحصار قدرت، تائید اجلاس شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان و اعلام داوطلبانۀ انحلال این شورا بوسیله خودش، صورت گرفت.

2 ـ توأم با سوالیه فوق، زمانیکه خواننده، محتویات کتاب دو جلدی مورد بحث را ورق میزند و به عناوین و انتهای آن مجموعۀ دو جلدی نظر می افگند، پی می برد که نویسنده از ذکر «سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان» در عنوان کتاب، نه «سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان» بلکه «سقوط جمهوری افغانستان» در حمل ـ ثور 1371 را در نظر دارد، که اشتباهی است بزرگ و آنهم زمانی که چنین اشتباهی نه توسط یک شاکرد صنف پنج مکتب؛ بلکه توسط شخصیت سیاسی شناخته شدۀ مثل عبدالوکیل که چند سال قبل و حتی در وقت سقوط «جمهوری افغانستان»، نه تنها یکی از رهبران بزرگترین حزب شریک در حاکمیت دولتی و وزیر امور خارجۀ نظام متذکره بود؛ بلکه یکی از سازماندهنگان فعال سقوط جمهوری افغانستان و سخنگوی گروهی بود که مطابق «اعلامیۀ مشترک هیئت مجاهدین افغانستان و هیئت شوروی و روسیۀ فدرال» مؤرخ 15 نوامبر 1991 مسکو، نظام متذکرۀ دولتی را سقوط داد و بعداً «صلاحیت های دولتی را در افغانستان به حکومت انتقالی اسلامی» تسلیم و محفل تسلیمی آن را نیز سازماندهی و در تعمیر وزارت خویش (وزارت امور خارجه) دایر نمود.

جاگزینی «سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان» به عوض «سقوط جمهوری افغانستان»، آنهم نه در یکی از پراگراف های داخل متن کتاب؛ بلکه در عنوان هریک از دو جلد مجموعۀ متذکره، نمیتواند ناشی از اشتباه تلقی گردد. بنابرین صرف دو دلیل را میتوان درین زمینه تصور نمود:

ـ یا«عضو هیئت اجرائیه شورای سراسری» حزب ما و «وزیر خارجۀ» آن وقت، در حدی از سواد سیاسی بی بهره بوده است که نتوانسته این دو نظام واقعاً و ماهیتاً متفاوت از همدیگر را که در مقاطع مختلف زمانی عینیت داشتند، از همدیگر تفکیک نماید.

 ـ یا نویسنده بنابر استیلای حالت ناراحتی روانی ناشی از تداعی ذهنی نقش خویش در «سقوط جمهوری افغانستان»، ناخودآگاه و یاهم آگاهانه به چنین تعویضی مبادرت ورزیده است.

دلیل اولی را نمیخواهم تائید نمایم، اما در مورد دلیل دومی آرزومندم خود جناب شان توضیح دهند!

 عبدالوکیل در پیشگفتار جلد اول مجموعۀ مورد بحث؛ مینویسد که:«بیان واقعیت ها و ضعف های ح. د. خ. ا درین اثر نه بخاطر آن صورت گرفته که مخالفین عقیدتی و سیاسی ما نظر خود را در بارۀ ما تغییر بدهند. بل این مطالب بخاطری بیان شده تا نسل های بعدی از آن درسهایی آموزنده ای را فراگرفته و اشتباهات ما را تکرار ننمایند»(عبدالوکیل،همانجا، جلد اول، پیشگفتار، صفحه «ث»، تکیه از ف. ودان). چنین نظر اگر صرف به هدف اثرگذاری تبلیغاتی بر ذهن خواننده صورت نگرفته و از اعتقاد نویسنده ناشی گردیده باشد، نویسندۀ آن قابل احترام و سرمشق قرار دادن است؛ ولی اگر برعکس آن، نویسندۀ مذکور تلاش آگاهانۀ مکرر و مستند انجام داده باشد که با توسل به آنچه که واقعیت نداشته، ح. د. خ. ا را نه تنها آنطوری نشان دهد که «مخالفین عقیدتی و سیاسی ما نظر خود را در بارۀ ما تغییر بدهند» بلکه «نسل های بعدی» را نیز فریب دهد، خود عدم صداقت خویش را در زمینه تثبیت و با وضاحت نشان داده که به خوانندگان و مخاطب های خود احترام نداشته است و خواسته به جعل تاریخ مبادرت ورزد. اکنون در زمینه؛ صرف به مثال مهم ذیل توجه خوانندۀ عزیز را جلب مینمایم:

عبدالوکیل در تبصره بر «خصوصیات» حزب دموکراتیک خلق افغانستان؛ چنین مینویسد:«در پهلوی اهداف و اهمیت تشکیل ح. د. خ. ا که از آن سخن گفته شد، این حزب دارای خصوصیات عمدۀ ذیل نیز بود: ... 4 ـ اعتقاد، پابندی و احترام به دین مقدس اسلام ...» (همانجا، جلد اول، صفحه 45، تکیه از ف. ودان). بار دیگر بازهم در زمینه؛ چنین مینویسد:«در ارتباط به اعتقاد، بابندی و احترام به دین مقدس اسلام، موضعگیری ح. د. خ. ا از ابتدای تاسیس اش بسیار روشن و واضح بود. چنانچه، به ارزشها و اعتقادات دین مقدس اسلام مانند اکثریت شهروندان مسلمان کشور چه در زمان قدرت و چه قبل از آن، پابند و معتقد بود ... متأسفانه، بعضاً دشمنان این حزب به ناحق و ظالمانه تبلیغات زهرآگین را علیه این حزب براه می انداختند و حزبی ها را به بی باوری مذهبی و دین ستیزی متهم مینمودند. ... باید اضافه نمود اگر استثناءً چند فرد بی نهایت انگشت شمار، زمانی در محافل خصوصی از روی احساسات، نه تعقل، مطالب نادرست در ارتباط به مسایل دینی و مذهبی بیان کرده باشند، این حرکات غیر مسوولانۀ افراد منفرد به هیچصورت انعکاس دهندۀ باور و اعتقاد تمامی اعضای ح. د. خ. ا در ارتباط به دین مقدس اسلام نمی باشد. چنانچه بعد از سقوط رژیم حفیظ الله امین، رهبران حزبی در مورد نقش رهبران دینی و مذهبی، توجه جدی نمود [نمودند]. همچنان در پابندی اعضای ح. د. خ. ا به باورمندی و اعتقاد به دین مقدس اسلام هرچه بیشتر پافشاری مینمودند. نجیب الله در اکثر بیانات خود آیاتی از قرآن کریم را قرائت و اعمال ضد اسلامی مخالفین را محکوم و مردم را به صلح و آشتی دعوت میکرد» (همانجا، جلد اول، صفحهات 48 و 49، تکیه بر برخی جملات از ف. ودان).

همچنان ایشان در متن کتاب با تأکید مجدد؛ مینویسند:«عدۀ محدود از رهبران و بعضی کادرهای حزبی، منفردانه معتقد به آرمانهای کمونستی بودند، نه آنکه به اساس برنامه و مشی ایدولوژیک حزب» (عبدالوکیل، از سلطنت مطلقه الی سقوط جمهوری دوکراتیک افغانستان، جلد اول، صفحه 94).

ادعاهای فوق میتواند در یک مقطع معین و بخصوصِ زمانی و آنهم در یک مضمون، مقاله و یا بیانیۀ تبلیغاتی، در همان مقطع گذرا، ضرور و در نتیجه مجاز دانسته شود. اما اگر چنین مسایلی، خلاف واقعیت در یک متنی نوشته می شوند که هدف آن سپردن عملکرد یک نیروی سیاسی، آنهم سپردن  «اشتباهات» یک حزب ناکام به «اوراق» تاریخ است، چنین نوشته یی، جز تلاش نویسنده برای محروم ساختن «نسل های بعدی» از «درسهایی آموزنده» و در نتیجه خیانت به این نسل و به اوراق تاریخ، چیزی دیگری تلقی شده نمیتواند. با چنین دیدگاهی، ادعا های فوق الذکر عبدالوکیل را توضیح میدهیم:

اصول خدشه ناپذیر احترام به خوانندگان مجموعۀ مورد بحث و برخورد صادقانه در برابر تاریخ کشور حکم مینمایند تا برای تفکیک آمیزه هایی از حقیقت و دروغ در جمله بندی های فوق؛ می باید به سه مسئله متفاوت از همدیگر توجه داشت:

1 ـ  اعتقادات ایدولوژیک ح. د. خ. ا را مارکسیسم ـ لننیسم، با قرائت گرایش به اتحادشوروی محتوا می بخشید. بنابرین پایه های فلسفی شناخت این حزب از طبیعت و جامعه «ماتریالیستی» بوده؛ بنابرین تدریس ماتریالیزم فلسفی و تاریخی، در کنار اقتصاد مارکسیستی و سایرعناوین دیگر، افزون بر جلسات نوبتی حزبی، جزء از نصاب تدریسی کورسهای آموزش حزبی نیز قرار داشتند.عبدالوکیل خود در جایی پیرامون «اجندای» جلسات سازمان نظامی؛ چنین مینویسد:«... در بخش دیگر و عمدۀ این جلسه، تدریس و دادن معلومات راجع به مسایل مختلف سازمانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی فلسفی بود»( جلد اول، صفحه 157).

اکنون اگر عبدالوکیل از «حرکات غیرمسوولانۀ افراد منفرد» و بیان «مطالب نادرست در ارتباط به مسایل دینی و مذهبی» بوسیلۀ آنان یاد مینماید برخلاف آنچه نوشته، خود میداند که این «حرکات» آنان«انعکاس دهندۀ باور و اعتقاد» شان و ناشی از نظام آموزشی حزب بوده، ریشه در اعتقادات ایدولوژیک حزب داشتند و مسوولیت آن نیز به رهبرانی بر میگردد که ایدولوژی مارکسیستی ـ لینسستی شوروی گرا را بحیث مبانی فکری ـ سیاسی و عقیدتی حزب قرار داده و این ایدولوژی را وارد نظام آموزش سیاسی حزب نموده بودند، نه اینکه چنین برخورد غیرمسوولانه، ناشی از عملکرد «استثنایی» «چند فرد بی نهایت انگشت شمار» قلمداد شود که «زمانی در محافل خصوصی از روی احساسات، نه تعقل، مطالب نادرست در ارتباط به مسایل دینی و مذهبی بیان کرده باشند».

به مصداق اینکه «دروغگوی حافظه ندارد»، خود عبدالوکیل از یک طرف ادعای دروغین فوق را در برخورد حزب با دین مقدس اسلام مطرح مینماید و از طرف دیگر در همین مجموعه خویش بارها حقایقی را خودش در تردید آن مطرح نموده است؛ مثلا:

ـ در صفحۀ 42 جلد اول کتاب خویش، ضمن توضیح مختصات فردی نورمحمد تره کی، یکی از موسسین و رهبر جناح خلق و هم رهبر حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان؛ چنین مینویسد: «موصوف از دوران جوانی به مطالعۀ آثار مارکسیستی رو آورد و اعتقاد محکم به ایدولوژی سوسیالیسم علمی و حزب کمونیست اتحادشوروی و رهبری آن داشت».

ـ همچنان در صفحات 42 و 43 در مورد ببرک کارمل شخصیت دومی تاثیرگذار از میان مؤسسین حزب، رهبر جناح «پرچم» و هم رهبر حزب واحد ح. د. خ. ا؛ چنین مینویسد: ببرک کارمل«آهسته، آهسته در نزدیکی با سایر انقلابیون و عناصر ملی و مطالعۀ آثار دانشمندانی چون مارکس و دیگران به اندیشه های مترقی و سوسیالیسم رو آورد. ببرک کارمل بخاطری به این ایدولوژی رو آورد که از یک طرف، برای جاگزین کردن سیستم و نظام ظالمانۀ فیودالی، سرمایه داری و استعماری، بغیر از سوسیالیسم راه دیگری را سراغ نداشت و از جانب دیگر، آن را برای نجات کشور از فقر و عقبماندگی، یگانه انتخاب میدانست». باوجود بکاربرد کاملاً نادرست مفهوم «جاگزین کردن»(جابجا کردن، مستقر ساختن) در جمله بندی فوق، به عوض مفهوم معکوس آن (نفی کردن)، خواننده های محترم روی تأکید عبدالوکیل به «روآوردن» ببرک کارمل به «آثار مارکس و دیگران» و اعتقاد ایشان به «اندیشه های مترقی و سوسیالیسم» تمرکز نمایند.

ـ افزون بر آن عبدالوکیل مینویسد که: بعد از سازماندهی کمپاین خود سرانۀ خویش در میان افسران نظامی در سال 1353 جهت کودتای نظامی علیه رژیم جمهوری سردار محمد داوود، زمانیکه مسئله امکان کودتای نظامی و آمادگی خود را درین مورد به ببرک کارمل ابراز نمود؛ موصوف به او چنین گفته بود:«وکیل جان!از احساسات نیکت در مورد اینجانب که قدرت را بدست بگیرم، بسیار تشکر! من این احساست را در برابر خود چه از لحاظ حزبی و چه از لحاظ شخصی، درک میکنم و ممنونم. ولی خودت میدانی که متأسفانه ما در جامعه افغانی و محافل بین المللی بحیث یک نیروی سرخ و کمونیست بنابر فعالیت های ما طی بیشتر از یک دهه، معرفی شده ایم. از نشرات پرچم گرفته تا بیانیه هایم در پارلمان و تظاهرات و برخوردهای ما با مخالفین سیاسی چنین برداشت شکل گرفته است» (عبدالوکیل، از سلطنت مطلقه الی سقوط جمهوری دمکراتیک افغانستان، جلد اول، صفحات 179 و 180).

حقایق سرسخت و انکارناپذیر فوق بود که به «تبلیغات زهرآگین» بوسیلۀ «دشمنان این حزب» پایۀ عینی و مادی بخشیده، نه عمل احساساتی و دور از تعقل «چند فرد انگشت شمار». این حقایق بودند که  آنان را دشمنان حزب چه قبل از گرفتن قدرت و چه بعد از آن به بزرگترین افزار جهت تحریک مردم علیه حزب بکار می بردند.

بنارین؛ با توصل به دروغ در زمینۀ فوق، میتوان ذهن چند خوانندۀ عادی و بی خبر را در کوتاه مدت فریب داد. اما افراد آگاه، فعالین عرصۀ سیاست و علم و مراکز تحقیقاتی در سطح ملی و بین المللی، با مراجعه به نشرات حزب (جراید خلق، پرچم، روزنامۀ حقیقت انقلاب ثور و حتی همین کتاب دو جلدی خود عبدالوکیل)، تشخیص اهداف نزدیک و دورنمایی حزب، سخنرانی های رهبران و روابط سیاسی حزب با «احزاب برادر»، منجمله با «حزب کمونیست اتحادشوروی» به سهولت ماهیت ایدولوژیک حزب دموکراتیک خلق افغانستان و چگونگی برخورد آن را با عقاید دینی تشخیص و تثبیت نموده و مینمایند. بنابرین اگر ما به مردم خود صادق هستیم، باید بدون توسل به دروغ جهت فریب آنها، در کنار افتخار برخوبی های حزب دیروزی مان، صادقانه و با شجاعت به اشتباهات گذشتۀ تاریخی آن نیز اعتراف و بنابر این اشتباهات از مردم خویش معذرت بخواهیم.

2 ـ سیاست های رسمی دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان را (طی مدت ثور 1357 ـ ثور 1365) چه قبل از «سقوط رژیم حفیظ الله امین» و چه بعد از آن، نباید در عرصه برخورد با «دین مقدس اسلام»، با اعتقادات ایدولوژیک ح. د. خ. ا در آمیخت. در اتخاذ و تعمیل این سیاست ها، مدارای دینی بادرنظرداشت واقعیت های جامعۀ افغانی بطور مصلحت مد نظر بود و بنابرین درین سیاست ها نه تنها تبارز دین ستیزی معقول پنداشته نمی شد؛ بلکه به درجات مختلف و بادرنظرداشت اوضاع، به شخصیت ها (علمای دینی، خطیب ها، ملا امان و سایر خدام مساجد و تکیه خانه ها و روحانیون) و نهادهای دینی (مساجد، تکیه خانه ها، زیارتگاه ها) مساعدت های ممکن نیز بعمل می آمد و به همین منظور وزارت شیؤن اسلامی و اوقاف و شورای عالی علما و روحانیون افغانستان تشکیل و تاسیس گردیده بودند. چنین برخوردی با ادیان و مذاهب ـ منجمله با دین اسلام ـ حتی در جمهوری های مختلف اتحادشوروی صورت می گرفت و همچنان در کشورهای دارای نظام های دولتی «مدرن»، بخصوص کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری نیز براساس اصل «رواداری یاtolerance » که یکی از مهمترین ارزشها و اصول لیبرالیزم و دموکراسی جدید است، با ادیان و مذاهب صورت می گیرد.

بنابرین در انتظام سیاسی دو موضع متضاد فوق (اعتقادات ایدولوژیک ح. د. خ. ا و سیاست های جاری و تاکتیکی دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان در مورد دین اسلام) است که بعضاً «حرکات غیر مسولانۀ افراد منفرد» نه تنها از میان صفوف و کادرها؛ بلکه از رهبران حزب نیز صورت میگرفت که این «حرکات غیر مسولانه»، نیز ریشه در اعتقادات ایدولوژیک حزب داشت و از طریق نظام آموزشی حزب  به این «افراد منفرد» انتقال داده شده بود.

3 ـ اینکه «نجیب الله در اکثر بیانات خود آیاتی از قرآن کریم را قرائت و اعمال ضد اسلامی مخالفین را محکوم و مردم را به صلح و آشتی دعوت میکرد»، حقیقتی دیگر و جداگانه یی است که نباید آن را با دو حقیقت فوق و زمان مربوط به آنان درآمیخت و از آن برای فریب آذهان عامه سفسته ای مرکب از راست و دروغ بافت. زیرا این حقیقت به زمان طی مدت بعد از 14 ثور 1365 مربوط می گردد، نه به «موضعگیری ح. د. خ. ا از ابتدای تاسیس اش». حقیقت آنست که بعد از آنکه دوکتور نجیب الله در 14 ثور 1365 بحیث منشی عمومی کمیته مرکزی ح. د. خ. ا انتخاب گردید، او بادرنظرداشت تجربۀ منفی و ناکام «موضعگیری حزب دموکراتیک خلق افغانستان از ابتدای تاسیس اش» تا این تاریخ، اساسات عقیدتی ایدولوژیک مارکسیستی ـ لینسستی حزب، اهداف و سیاست های مبتنی بر این ایدولوژی را مغایر سطح رشد اجتماعی ـ اقتصادی افغانستان و نا منطبق با اعتقادات و ارزشهای فرهنگی کشور قلمداد نمود. بنابرین، طی مبارزۀ شدید درون حزبی، ایدولوژی مذکور را منتفی و اندیشۀ سیاسی مصالحۀ ملی را در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ـ منجمله عقیدتی ـ از طریق تدویر پلینوم ها، کنفرانس سراسری 1366 و سرانجام از طریق کنگرۀ سرطان 1369 حزب مطرح و تائید و جاگزین عقاید ایدولوژیک نمود و بدین ملحوظ نام حزب را نیز از «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» به «حزب وطن» تعدیل کرد. مبتنی بر قبول اندیشۀ سیاسی مصالحۀ ملی و تغییر بنیادی نظام آموزشی اعضای حزب است که «اعتقاد، پابندی و احترام به دین مقدس اسلام» در درون حزب و برای اعضای آن زمینه یافت.

توضیحات فوق باوضاحت، مستدلل و مستند مؤید آن اند که عبدالوکیل به این ادعای خویش صادق نیست که نوشته بود:« بیان واقعیت ها و ضعف های ح. د. خ. ا درین اثر ... بخاطری بیان شده تا نسل های بعدی از آن درسهایی آموزنده ای را فراگرفته و اشتباهات ما را تکرار ننمایند». زیرا او با مهارت و آمیزش راست و دروغ «درین اثر»، نه تنها «واقعیت ها و ضعف های ح. د. خ. ا» را در مورد برخورد آن با دین مقدس اسلام «بیان» ننموده بلکه تلاش نیز بعمل آورده که آن را پنهان و در نتیجه مانع آن گردد تا «نسل های بعدی» از آن آموخته و «اشتباهات ما را تکرار ننمایند».  اگر برخورد وکیل در کتاب دو جلدی مورد بحث او، با بیان «واقعیت ها و ضعف های ح. د. خ. ا» چنین باشد، در زمینه «واقعیت ها وضعف های» سیاسی شخص خویش درین کتاب چگونه برخورد نموده خواهد بود؟. جواب به این سوال را در بخش های بعدی این نقد پیگیری مینمائیم.

ادامه دارد