فقیرمحمد ودان

 

به ادامۀ گذشته، مؤرخ: 5 می 2017

مروری بـر مجموعۀ از عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

 

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت دوم

 

یکی از عرصه های پیچیده، جنجالی و تا اکنون از بسا جهات مبهم در حیات و مبارزۀ سیاسی ح. د. خ. ا، بخصوص در حیات و مبارزۀ سیاسی جناح «پرچم» این حزب، کار سیاسی ـ تشکیلاتی آنان در قوای مسلح است. عبدالوکیل خود یکی از کادرهای شاخص حزبی است که بعد از کودتای نظامی 26 سرطان 1352 وارد کار درین عرصه میگردد. این اولین بار است که او نه تنها حقیقت وجود همزمانِ دو سازمان مخفی نظامی را ـ اگر چه بطور درهم و برهم و طی مدت زمان معین ـ در جنب جناح «پرچم» ح. د. خ. ا ثبت اوراق تاریخ سیاسی کشور می سازد؛ بلکه در ارایه و توضیح مسایل مربوطه، رقابت و حتی مخالفت میان کادر رهبری این دو سازمان و حامیان آنان را در رهبری این جناح، نیز  بطور مبهم افاده مینماید. مخالفتی که منبع و منشۀ مخالفت های نیرومند و اثرگذار بر سرنوشت سیاسی این جناح حزب، رهبری، کادرها و اعضای آن، منجمله شهادت استاد میراکبر خیبر و انکشافات بعدی آن را باعث گردید و عبدالوکیل در آنها نقش قابل توجه داشته است. بنابرین تدقیق و برسی این بُعد از حیات سیاسی جناح پرچم، می باید با تفصیل، دقت هرچه بیشتر و صداقت کامل صورت گیرد.

آنچه را که عبدالوکیل در مجموعۀ مورد بحث، تحت عنوان «ح. د. خ. ا (پرچم) چه زمانی فعالیت سیاسی را در قوای مسلح آغاز نمود» ارایه نموده، تصاویری مغشوشی از گفته ها و ناگفته ها، با آمیزه هایی از حقیقت و دروغ اند که خود خواسته از کارنامه های دو سازمان متذکره و کادر رهبری آنان و همچنان تاثیرات شان بر چگونگی انکشاف اوضاع کشور، در اوراق تاریخ ترسیم نماید و خوشبختانه درین زمینه و بخاطر تردید نادرستی های مطرح شده در مجموعۀ مورد بحثِ عبدالوکیل، محترم عبدالصمد ازهر مسوول یکی از این بخش های نظامی جناح «پرچم»، اخیراً و به تازگی بحث مفصلی را از دست اول به نشر رسانیده است که معتبر و در خور توجه است.  

افزون بر بحث صورت گرفته از جانب محترم عبدالصمد ازهر درین زمینه و تائید آن ، این قلم نیز لازم دانست مسایل مورد نظر را بطور تحلیلی ارایه و نتیجه گیری های ممکن شخصی خویش را از چگونگی انکشاف اوضاع تحث تاثیر کار سیاسی ـ نظامی جناح «پرچم» و بعد حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان ارایه نمایم. بدین ملحوظ در تدقیق و تحلیلی که می باید ارایه گردد، ایجاب مینماید تا نخست ببینیم که عبدالوکیل از این دو سازمان موجود نظامی در جنب جناح «پرچم»، کدام و چگونه تصاویری را خواسته است درج اوراق تاریخ نماید و در قدم دوم مطابق به واقعیت های تاریخی، مغشوشیت تصاویر ترسیم شده از این دو سازمان و شخصیت های رهبری کننده آنان رفع، علل این دوگانگی، اختلافات میان آنان و انکشافات تاریخی ناشی از این اختلافات در حد ممکن برملا گردند.

مسئله اول: تصویری که عبدالوکیل از رقبای درون

حـزبی سیـاسی ـ نظـامی خویش تـرسیم نموده است

در مورد نخستین سازمان مخفی نظامی در جنب جناح «پرچم» ح. د. خ. ا؛ جناب عبدالوکیل چنین مینویسند:[«قبل از تاسیس ح. د. خ. ا تشکیلات مستقل و بسیار محدود بنام سازمان انقلابی اردو در سنبلۀ سال 1343  تحت نظر میراکبر خیبر که در آن زمان یک افسر نظامی بود، ایجاد گردیده بود. قسمیکه آگاهی دارم، تنها نورمحمد تره کی، ببرک کارمل و میراکبر خیبر که از جمله اعضای کمیتۀ تدارک کنگرۀ مؤسس بودند، از این جریان آگاهی داشتند. چنانچه سلیک هریسن محقق امریکایی که روابط نزدیک مخصوصاً در زمان گرباچوف با ارگانهای مختلف اتحادشوروی، از جمله مقامات کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحادشوروی و ارگانهای امنیتی آن کشور برقرار نموده بود، در صفحات 18 و 19 کتاب «پشت پردۀ افغانستان»، چنین مینویسد:«کمشنر نظامی پرچم (میر اکبر خیبر) تلاشهایش را برای سازماندهی با تمرکز افسران آموزش دیده در اتحادشوروی، در قالب «سازمان انقلابی قوای مسلح» ادامه داد. این افسران به داوود در کسب قدرت کمک کرده بودند. موقعیکه این گروه پس از شکلگیری ح. د. خ. ا ظاهراً منحل شد، منابع مطلع اتحادشوروی اظهار داشتند که «جی. آر. یو» با نادیده گرفتن دستورات کمیته مرکزی، خیبر و اطرافیانش را تشویق کرده بود که گروه را هچنان حفظ کنند».

این سازمان بعداً در جنب ح. د. خ. ا موجود بود. اعضای عمدۀ این سازمان به رهبری عبدالصمد ازهر عبارت بودند از:

عبدالصمد ازهر، مهرالحق قطره افسران پولیس، زبیح الله زیارمل، عبداللطیف انصاف و عزیزالرحمن افسران قوای زمینی و عالم وصال افسر قوای هوایی. بعداً عبداللطیف انصاف و عزیز الرحمن به زودی سازمان را ترک نمودند و عالم وصال در سال 1352 وفات نمود. متباقی سه تن دیگر، باز هم تا وحدت دو جناح ح. د. خ. ا در 12 سرطان 1356 فعالیت های خود را در قوای مسلح با آگاهی میراکبر خیبر و ببرک کارمل پیش می بردند. باید متذکر گردید که کار این سازمان طی سالیان متمادی در قوای مسلح محسوس و وسیع نبود و در محدودۀ رفاقت ها و شناخت های شخصی ادامه داشت و اعضای این بخش را یک رقم محدود تشکیل میداد. زیرا تلاش صورت می گرفت که به هیچ وجه، فعالیت های آنها نباید در ضدیت با برنامه و مشی عمومی ح. د. خ. ا در دهۀ دموکراسی قرار گیرد و باعث سؤتفاهمات با رژیم سلطنتی گردد. زیرا رژیم سلطنتی هر نوع فعالیت در قوای مسلح را از جانب احزاب سیاسی غیر قانونی و آن را تلاش برای براه انداختن کودتا میدانستند. بنابرین اعضای رهبری «سازمان انقلابی اردو» فعالیت خود را در زمان سلطنت تا کودتای 26 سرطان 1352 با بسیار احتیاط پیش می بردند. در زمان رهبری محمد داوود هم آنها کاملاً با احتیاط به فعالیت خود ادامه میدادند. چنانچه بعد از کودتای 26 سرطان عملاً عبدالصمد ازهر و زبیح الله زیارمل در وزارت امور داخله مصروف کارهای با اهمیت دولتی بودند و مجال تماس را با سایر منسوبین قوای مسلح برای جلب اعضای جدید به حزب، زیاد در اختیار نداشتند. البته فعالیت و نقش آنها در داخل دولت به نفع استقرار رژیم نوبنیاد درین مقطع زمانی، بسیار حیاتی و قابل قدردانی بود»](عبدالوکیل، از سلطنت مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان، جلد اول، صفحات 151 و 152).

با توجه به نقل قول فوق، دیده می شود که عبدالوکیل با مهارت و بکاربرد مفاهیم ظاهراً آرام و گویا بی غرض، خواسته است تلقین کند که «سازمان انقلابی اردو» متشکل از افراد «بسیار محدود» بود، «اعضای عمدۀ این سازمان به رهبری عبدالصمد ازهر»، بشمول عبدالصمد ازهر 6 نفر بودند که 2 نفر آنان «به زودی سازمان را ترک نمودند» و یک نفر دیگر «وفات نمود» و بدین ترتیب «متباقی سه تن دیگر» بدون آنکه چهار نفر و یا بیشتر گردند «تا 12 سرطان 1356» یعنی طی مدت 13 سال گویا با چنین وضعیت «فعالیت های خود را» چنان پیش بردند که «اعضای این بخش را یک رقم محدود تشکیل میداد»، «کار این سازمان طی سالیان متمادی در قوای مسلح محسوس و وسیع نبود و در محدودۀ رفاقت ها و شناخت های شخصی ادامه داشت» و علت این ضعف این بود که رهبری آن سازمان «فعالیت خود را بسیار با احتیاط» و «کاملاً با احتیاط» پیش میبردند تا «باعث سؤتفاهمات با رژیم سلطنتی» نگردند و «بعد از کودتای 26 سرطان عملاً عبدالصمد ازهر و زبیح الله زیارمل در وزارت داخله مصروف کارهای با اهمیت» بودند و این کارها (مقام ها) برای شان چنان «با اهمیت» بود که «مجال تماس را با سایر منسوبین قوای مسلح برای جلب اعضای جدید به حزب، زیاد در اختیار نداشتند».

این درست است که کار سیاسی ـ تشکیلاتی غیر قانونی در قوای مسلح، توسط یک سازمان انقلابی مخفی، می باید «بسیار با احتیاط» و حتی «کاملاً با احتیاط» صورت گیرد ولی اگر این احتیاط نه بخاطر حفظ جان اعضای سازمان و در مجموع حفظ نهضت انقلابی در اردو بلکه بخاطر جلوگیری از «سؤ تفاهمات با رژیم سلطنتی» چنان توأم با ترس و افراط رعایت گردد که مانع رشد و گسترش کمی و کیفی سازمان در سطحی شود که بعد از سپری شدن 13 سال هنوز اعضای سازمان «یک رقم محدود» را تشکیل و روابط میان اعضای آن نیز نه سیاسی ـ تشکیلاتی بلکه «در محدودۀ رفاقت های شخصی» باشد و رهبران سازمان هم بنابر «مصروفیت در کارهای با اهمیت» دولتی «مجال تماس را با سایر منسوبین قوای مسلح برای جلب و جذب اعضای» در اختیار نداشته باشند، این دیگر نه سازمان است و نه انقلابی.

عبدالوکیل با جمله بندی های حساب شدۀ فوق، بطور دقیق و برخلاف واقعیت خواسته است از سازمان انقلابی اردو، همین تصویر را به حافظۀ تاریخ انتقال دهد. بنابرین روایت های فوق و دلایل ارایه شده از جانب عبدالوکیل نسبت به کار و فعالیت «سازمان انقلابی اردو» و رهبری آن، برای انقلابیون وطنپرست در تمام جهان، بخصوص بنابر برخی مختصات روحیاتی برای انقلابیون وطنپرست افغانستان، که می باید جهت دستیابی به اهداف و آرمانهای شان حتی زندگی و جان شان را مایه بگذارند، غیر قابل قبول بوده، با واقعیت وجود و فعالیت این سازمان مطابقت نداشته و عبدالوکیل خواسته از رهبران این سازمان تصویری به تاریخ ارایه دهد که آنان را تسلیم طلب، محافظه کار، مقام پرست، تنبل و بیکاره معرفی نماید.

افزون بر آن: عبدالوکیل با چنگ زدن به دامن «سلیک هریسن محقق امریکایی که روابط نزدیک مخصوصاً در زمان گرباچوف با ارگانهای مختلف اتحادشوروی، از جمله مقامات کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحادشوروی و ارگانهای امنیتی آن کشور برقرار نموده بود»، بر خلاف واقعیت های که خود به آن وقوف دارد و میداند که ادعاهای متذکرۀ سلیک هریسن کاملاً بی پایه اند، با آن هم روی آن استناد نموده و بدین وسیله خواسته است بگوید که:

1 ـ «سازمان انقلابی قوای مسلح» که در سنبله 1343 تشکیل گردیده بود، «پس از شکلگیری حزب دموکراتیک خلق افغانستان ظاهراً منحل شد» ولی «خیبر و اطرافیانش» بر خلاف ارادۀ رهبری حزب «با نادیده گرفتن دستورات کمیته مرکزی»، تشکیلات «این گروه» را به «تشویق» سازمان استخبارات نظامی اتحاد شوروی«حفظ» و به فعالیت آن ادامه دادند. بنابر چنین برداشت، وجود «این گروه» تائید رهبری حزب را باخود نداشت.

ادعا های فوق سلیک هریسن در حالی از جانب عبدالوکیل تائید می گردد که خود او میداند، نامی را که هریسن از سازمان مورد بحث میدهد نادرست است، یعنی این سازمان نه بنام «سازمان انقلابی قوای مسلح» بلکه بنام «سازمان انقلابی اردو» وجود داشت. عبدالوکیل میداند که چون «سازمان انقلابی اردو» قبل از تاسیس ح. د. خ. ا تشکیل گردیده بود، بنابرین در تشکیل آن نمیتوانست ح. د. خ. ا دخیل باشد و همچنان بعد از آنکه این سازمان خویش را در جنب جناح «پرچم» حزب قرار داد، کمیته مرکزی ح. د. خ. ا (جناح پرچم) نه تنها هیچگاه تصمیم «انحلال» این سازمان را اتخاذ ننموده که رهبری این سازمان «با نادیده گرفتن دستورات کمیته مرکزی»، به فعالیت خود ادامه داده باشد بلگه بعد از قرار گرفتن آن در جنب جناح پرچم ح. د. خ. ا، وجود و ادامۀ فعالیت آن مورد تائید و حمایت کامل و اتفاق آرای رهبری حزب نیز قرار داشت.

2 ـ  تشویق «کمشنر نظامی پرچم (میر اکبر خیبر)» و «اطرافیانش» توسط سازمان استخبارات نظامی اتحادشوروی «جی. آر. یو»، جهت «حفظ» تشکیلات و فعالیت این «گروه» بدون درنگ در ذهن هر خواننده این مسئله را حک مینماید که استاد میر اکبر خیبر و اطرافیانش با «جی. آر. یو» ارتباط داشته و جی. آر. یو «مشوق» تداوم فعالیت و حامی سازمان انقلابی اردو نیز بوده است. هم عبدالوکیل نسبت به هر فرد دیگر و با وضاحت تمام میداند و هم افکار، مواضع و عملکرد استاد میراکبر خیبر و مسوولین سازمان متذکره در تمام طول حیات سیاسی شان با قاطعیت مؤید آن اند که ایشان نه تنها نمیتوانستند و نباید مورد اعتماد سازمانهای استخباراتی اتحاد شوروی و از جمله جی. آر. یو قرار گرفته بتوانند، بلکه بنابر برخی مقاومت های شان در برابر خواست های رهبری شوروی و ساختارهای ویژۀ آن کشور ـ منجمله جی. آر. یو ـ افتخار عدم اعتماد آنان را نیز کمایی نموده بودند، چی رسد که جی. آر. یو به استاد میراکبر خیبر مشوره بدهد و او نیز این مشوره را بپذیرد و عملی نماید.

3 ـ به ادعای تائید شدۀ سلیک هریسن از جانب عبدالوکیل، گویا رهبری سازمان انقلابی اردو نه تنها با سازمان استخبارات نظامی اتحاد شوروی ارتباط داشت، بلکه «تلاشهای شان را» نیز به آن متمرکز ساخته بودند تا«افسران آموزش دیده در اتحادشوروی» را به عضویت درین سازمان جلب و جذب نمایند. وکیل به وضاحت میدانست که هم استاد میراکبر خیبر و هم هیچگدام از مؤسسین سازمان انقلابی اردو قبل از تاسیس و در سالهای رهبری این سازمان در اتحاد شوروی تحصیل ننموده بودند و تمرکز آنان جهت جذب افسران آموزش دیده در اتحاد شوروی نیز نادرست است.

4 ـ چون در سقوط سلطنت اثرات نیرومند گرایش شوروی وجود داشت، بادرنظرداشت این گرایش،  عبدالوکیل خواسته است تائید کند که: «افسران» عضو سازمان انقلابی اردو «به داوود در کسب قدرت کمک کرده بودند». یعنی این سازمان بمثابه افزاری در جهت حفظ و تحکیم منافع شوروی بکار گرفته شده بود. در حالیکه عبدالوکیل نسبت به هر فرد دیگر بخوبی میداند که رهبری و اعضای سازمان انقلابی اردو ـ به استثنای شرکت خودسرانۀ فیض محمد با تصمیم شخصی خودش و مخفی نگهداشتن این تصمیم از رهبری سازمان ـ هچیگونه نقشی در کودتای داوود نداشته اند، بلکه رهبری و اعضای سازمان نظامی ای که «به داوود در کسب قدرت کمک کرده بودند»، «جبهه کمونیست های افغانستان» تحت رهبری عبدالقادر (بعدها جنرال و وزیر دفاع افغانستان) بود که با جابجایی عده ای از چهره های شاخص مربوط به این سازمان در اطراف محمد داوود، او را جهت سقوط سلطنت  تشویق و ترغیب و کمک نموده و حتی در آخرین لحظات، نسبت تبارز تردد بوسیلۀ داوود، او را جهت اقدام به کودتا تحت فشار نیز قرار داده بودند.

در اخیر این قسمت لازم است توجه نمود که: ممکن این سوال در ذهن هر خوانندۀ محترم خطور نماید که عبدالوکیل بنابر کدام علل و عوامل و چرا با شخصیت وطنپرست، آگاه، محبوب، متواضع و مورد احترامی چون استادِ شهید میر اکبر خیبر، با سازمان انقلابی اردو و کادر رهبری این سازمان، تا این حد خصومت ورزیده و میورزد؟. جواب به این سوال را با سایر مسایل مربوط، در بخش های بعدی این سلسله مطالعه خواهید نمود.

ادامه دارد