به ادامۀ گذشته، قسمت ششم، مؤرخ: 25 می 2017

فقیرمحمد ودان

مروری بـر مجموعۀ از عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

 

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت ششم

 

دیدگاهها و مواضع مختلف سیاسی

استاد میراکبر خیبر با ببرک کارمل

استاد میر اکبر خیبر مانند سایر رهبران حزب، نه تنها به مبانی و اساسات ایدولوژیک ح. د. خ. ا اعتقاد کامل داشت؛ بلکه درین میان شاخص ترین شخصیتِ مروج و مبلغ این ایدولوژی نیز محسوب می گردید. او باحفظ چنین اعتقادات، باتوجه به تجارب جهانی و منطقوی، در اتخاذ و تعمیل سیاست های جاری، روی دو اصل ذیل پافشاری میکرد و با سرسختی علیه لغزش ها درین دو زمینه مبارزه مینمود:

یکی اینکه: او معتقد بود که منافع ملی افغانستان، منجمله منافع و اعتبار نهضت ترقیخواهانۀ کشور می باید نسبت به آنچه رجحان داده شود که تحت شعار انترناسیونالیزم پرولتاری، منافع خاص این و یا آن کشورِ مشخص مستور نگهداشته می شود. او با سرسختی و بطور خاص تأکید مینمود که  منافع ملی و نهضت ترقیخواهانۀ کشور نباید تحت ساتر انترناسیونالیزم پرولتاری در پای منافع اتحاد شوروی قربانی گردد و درین رابطه و در آن زمان: به تجربۀ منفی حزب تودۀ ایران که با رجحان منافع شوروی، به یک حزب ناکام و تجرید شده از مردم ایران مبدل گردیده و در مقابل به تجربۀ مثبت حزب کنگرس هند که با رجحان منافع و ارزشهای ملی به یک حزب وسیع توده ای و تاثیر گذار بر وضعیت سیاسی هند مبدل گردیده است، استناد مینمود.

[«او [استاد میراکبر خیبر]، همیشه میگفت دوستی و احترام ما به کشورهای دیگر، بشمول کشورهای دارای نظام سوسیالیستی و حمایت و همراهی ما با مبارزات کارگران و زحمتکشان و جنبشهای کارگری در سراسر جهان و جنبش های ضد امپریالیستی در کشورهای جهان سوم، از هرچه بیشتر متناسب است به اندازۀ احترام آنها به استقلال و حاکمیت ملی ما و سهمگیری آنها در پروسۀ تحکیم استقلال ملی و رشد آزاد اقتصاد و فرهنگ ملی ما در راستای تحقق اهداف تاکتیکی و استراتیژی ترقی و انقلاب در کشورما. ... او توصیه میکرد:«با دماغ خود و در روشنی تجارب ملی ـ تاریخی وطن تان، در بارۀ میهن خویش بیندیشید؛ نی با مغز دیگران و نی با نقل قولهای طوطیوار ناشی از تجاربی که از لحاظ ملی و تاریخی با شرایط کشور تان همخوانی ندارد. تجارب دیگران در انطباق خلاق با شرایط وطن ما، قابل استفاده است»] (بارق شفیعی، غروب خورشید، صفحه 48، تکیه از ف. ودان)

در حالیکه ببرک کارمل انوار روشنی بخش و مظهر غلبه بر تاریکی ها را در پندار و گفتار و کرداری میدید که از «کرملین» صادر میگردیدند و بر همین بنیاد؛ وطنپرستی، منافع ملی و منافع نهضت ترقیخوانۀ کشور را در متن «سوتیست بودن» (شوروی گرایی) می پنداشت و با وضاحت میگفت: کسانیکه میگویند ما صد فیصد سویتیست هستیم اشتباه میکنند؛ ما هزار فیصد سویتیست هستیم. با چنین اعتقاد بود که:«ببرک کارمل عامل خارجی و بویژه نقش اتحاد شوروی و حزب کمونیست آن را در مقام مرکز هدایت و رهبری بین المللی نهضت کارگری، یا به تعبیر آن روزگار«جبهۀ صلح و سوسیالیسم» را، در افغانستان عمده و اساسی میدانست» (بارق شفیعی، غروب خورشید، صفحه 34، تکیه از ف. ودان).

چنین تفاوت نظر میان استاد میراکبر خیبر و ببرک کارمل، بعضی اوقات در اتخاذ و تعمیل سیاست های جاری باعث بروز اختلاف میان شان میگردید. مثلاً استاد میراکبر خیبر با نشر شمارۀ فوق العادۀ جریدۀ پرچم بمناسبت صدمین سالگرد تولد لنین، با چنان گستردگی و برهنگی و همچنان با تائید علنی و رسمی لشکر کشی اتحاد شوروی بر چکوسلواکیا در سال 1968، به مخالفت جدی با ببرک کارمل که رهبر حزب بود، برخاست.

بادرنظرداشت چنین دیدگاه بود که استاد میراکبر خیبر لحظات قبل از ترور خود به عبدالقدوس غوربندی که یکی از اخلاص مندان او بود، چنین گفته بود:«جنبش ما را یک اختلاف بنیادی تهدید میکند و درین زمینه متأسفانه از سرنوشت احزاب مشابه که پیوسته قربانی بیجا دادند و بالاخره مجبور شدند به کپسول خود بخزند، هیچ پند و عبرت نگرفتیم. مطلب این است که مرز بین ارزشهای عقیده ای و ملی نادیده گرفته شده، هر دو به زیان جنبش خلط میگردند. اعتبار ملی که پایۀ اساسی عرصۀ تبارز سیاسی یک حزب است، قربان دنباله روی نمایشی می شود و تخریب میگردد. اختلاف اساسی من و کارمل در همین نکته است. من میگویم تکتیک و استراتیژی سیاسی حزب ما براساس تقدم خواستهای ملی و اجتماعی وطن خود ما اتخاذ گردد و کارمل برعکس پافشاری دارد. [او] خود را انترناسیونالیست پرشور و مرا ناسیونالیست تنگ نظر معرفی میکند و بصورت شرم آور اینجا و آنجا راپور میدهد و تبلیغات مینماید»(عبدالقدوس غوربندی، نگاهی به تاریخ ح. د. خ. ا، صفحه 59، تکیه از ف. ودان).

«پند و عبرت» را که از نگرفتن آن استاد میراکبر خبر شکایت داشت، ببرک کارمل بعد از گذشت بیشتر از بیست سال و زمانی طی مصاحبه ای با خبرنگار ایرانی تبار آلمانی بنام مصطفی دانش تبارز داد که در میان کانتیری در شهرک حیرتان بسر می برد. خبر نگار مذکور طی مطلبی تحت عنوان «خاطراتی از آخرین دیدار با ببرک کارمل در سال 1995 در حیرتان» که به مناسبت 25 مین سالگرد تهاجم شوروی بر افغانستان برای سایت بی. بی. سی نوشته بود، تصویری غم انگیزی از یک سیاستمدار فراموش شده ترسیم و تبصره مینماید که:«اتحاد شوروی تا آنجائیکه توانست از او بهره برداری کرد. اما امروز که مطرود شده، حتی از دادن ویزای سفر به او خود داری میکنند. او اجازه ندارد برای معالجه و دیدار خانواده اش به روسیه سفر کند». بسیار جالب، غم انگیز و بخصوص آموزنده است که خبر نگار مذکور در مورد ببرک کارمل که زمانی رهبر مسلم حزبی ما بود و همه او را «عزیز» میداشتیم؛ چنین مینویسد:[«موقع خدا حافظی با لحن خسته و دردآلود، از تنها حاصل عمر خود؛ چنین یاد کرد:«بزرگترین درسی که در زندگی گرفتم، این بود که هیچ کشوری نمیتواند به اتکای نیروی خارجی به آزادی و استقلال و پیشرفت دست یابد. باید به ارادۀ مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد، هر ملتی باید روی پای خود بایستد»](برگرفته شده از:

http://www.bbc.com/persian/afghanistan/2009/12/091223_v_babrak_karmel_danesh.shtml-)

نویسندۀ این سطور، گزارش فوق الذکر مصطفی دانش و بخصوص بیان حقیقت فوق الذکر از زبان ببرک کارمل را بار بار خواندم و صادقانه میگویم که با مرور آن، گذشتۀ زندگی برباد رفتۀ سیاسی خودم، هزاران همسنگر سیاسی نسل خودم، حزب دیروزیم (ح. د. خ. ا)، کادرهای حزبی با سیماهای مصمم و چشمان نافذ (اعم از خلقی و پرچمی)، چهره های رهبران حزبی، سرهای برباد رفته و خون های ریخته شده و وطن ویرانم که هنوز هم خون و باروت در آن بیداد مینمایند، چون نوار فلم تاریخی از برابر چشمانم عبور نمود و بر این همه در سکوت خویش فریاد کشیدم و صرف توانستم بنویسم که: این همان درسی بود که استاد میراکبر خیبر به ببرک کارمل و دیگر رهبران حزب موعظه و محمد داوود در پیام خود به رهبری پرچمی ها حالی نموده بود. درسی که ببرک کارمل با عدم توجه به آن طی تجارب مکرر حیات و مبارزۀ سیاسی حتی شخصی خویش نیز بارها نتایج منفی بدست آورده ولی باز هم در عمل برخلاف آن نه تنها تا آخرین نفس های اتحاد شوروی و تا وقتی ادامه داد که دیگر هم از لحاظ نقش سیاسی و هم از لحاظ کهولت عمر برای او بسیار، بسیار دیر شده بود. تاثیرات روانی چنین تلقینات است که حتی امروز نیز بی توجه به آخرین نتیجه گیری ببرک کارمل از زندگی سیاسی ایشان، بعضی ها حتی نظام سرمایه داری فدراتیف روسیه را نیز اتحادشوروی تصور نموده، چشم امید «ترقیخواهانۀ دموکراتیک» و «انترناسیونالیستی پرولتاری» شان را کماکان به سوی «کرملین» دوخته اند.

بنابرین لازم است تا تمام رهبران سیاسی «راست» و «چپ» و «میانۀ» کنونی کشور ما و بخصوص نسل جوان علاقمند به سیاست، می باید اعتقادات استاد میر اکبر خیبر، سردار محمد داوود و در نهایت «بزرگترین درس» فوق الذکر را که ببرک کارمل از زندگی سیاسی خود گرفته است، می باید سرمشق عملکرد سیاسی امروز و فردای شان قرار دهند.

دوم: استاد میر اکبر خیبر شخصیت سیاسی معتقد به انقلاب اجتماعی بود و مبتنی بر اصول مندرج مرامی حزب، نه تنها بر این اصل تاکید مینمود بلکه با هرنوع عمل در مغایرت با این نظر به مخالفت بر میخاست و آن را به حال کشور و جنبش ترقیخواهانۀ آن مضر میدانست. به همین ملحوظ هم بود که با توصل به هر نوع توطئه، منجمله با توصل به کودتای نظامی جهت گرفتن قدرت دولتی مخالفت مینمود و توضیح میداد که با چنین روشی گرفتن قدرت دولتی آسان است؛ ولی از یک طرف بنابر عدم آمادگی جامعه و مردم در دفاع از چنین حاکمیت و از طرف دیگر بادرنظرداشت اوضاع کشور، منطقه و جهان حفظ قدرتِ بدست آمده مشکل است و هزینۀ سنگین چنین اشتباه را مردم و نیروهای ترقیخواه با جان و مال خود خواهند پرداخت.

بادرنظرداشت چنین دیدگاه «سازمان انقلابی اردو» را که خود هسته های آن را پرورش و در تاسیس آن نقش برجسته داشت، از تفکر در مورد کودتا برحذر میداشت و کار و فعالیت آن را به تنویر منسوبان قوای مسلح و ترویج افکار و اندیشه های ترقیخواهانه در میان آنان منحصر می دانست. استاد معتقد بود که قوای مسلح  جزء از جامعه و آن هم بخشی است که تلاش بعمل آمده بدور از افکار ترقیخواهانه و در تاریکی نگهداشته شوند تا بمثابه افزار حفظ قدرت طبقات حاکمه ارتجاعی و سرکوب نهضت ترقیخواهانه مورد سؤاستفاده قرار گرفته بتوانند. بنابران او تأکید میداشت که با کار سازمانیافتۀ آرام و بی سروصدای تبلیغی و ترویجی، افسران قوای مسلح را می باید تنویر نمود تا در نهایت مانع آن گردد که قوای مسلح بمثابه افزار سرکوب نهضت ترقیخواه و جنبش های مردمی مورد سؤاستفادۀ طبقات حاکمۀ ارتجاعی قرار گیرد. این اصل در رهبری جناح پرچم کاملاً پذیرفته شده و مورد تائید همه؛ منجمله ببرک کارمل نیز قرار داشت. باتوجه به همین اصل پذیرفته شده است که سلطانعلی کشتمند؛ چنین می نویسد:«به صراحت باید گفت که هدف پرچمی ها از کار میان ارتش و ارتشیان هرگز توسل به زور و از این طریق رسیدن به قدرت نبود، بلکه هدف اساسی شان را، ارتقای سطح آگاهی سیاسی و اجتماعی منسوبین اردو در ردیف بخشها و گروه های دیگر مردم تشکیل می کرد»(سلطانعلی کشتمند، یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد اول و دوم، صفحه 319). ولی بعد از کودتای نظامی 26 سرطان 1352 و تاسیس نظام جمهوریت، ببرک کارمل و برخی دیگری تحت تاثیر «پندار» ارایه شده از جانب «بعضی ها»، به این اصل پابند نماندند. درین رابطه سلطانعلی کشتمند برعکس نقل قول خویش و با تغییر یکشبۀ عقیدۀ بنیادی و اصولی فوق الذکر حزب؛ چنین مینویسد:«حزب به وضاحت درک میکرد که با آن کمیت محدود خویش به مقیاس جمعیت کشور، با آن سطح پائین آگاهی سیاسی و طبقاتی زحمتکشان و پراگندگی آن و به ملاحظۀ عوامل نامساعد دیگر نمیتوانست صرف به اتکأ به جنبش توده ای مقاصد ضد ملی رژیم [هدف شان رژیم جمهوری تحت رهبری محمد داوود است ـ ودان] را نقش بر آب سازد. ولی بملاحظۀ شرایط موجود در کشور، بعضی ها به این پندار بودند، نیروئی که میتوانست تا حدودی پاسخگوی سوال مقابله با رژیم باشد، بسیج ارتش و تشکل سازمان نظامی حزب بود. بنابران ح. د. خ. ا توجه جدی و عاجل خویش را به بسط و تحکیم سازمان حزبی در میان نظامیان مبذول نمود و این تلاشها بزودی ثمرات معین به بار آورد»(سلطانعلی کشتمند، یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد اول و دوم، صفحه 318، تکیه از ف. ودان).

 در مورد محتوی نامؤجه و نادرست نقل قول فوق الذکر اخیر سلطانعلی کشتمند و اینکه چرا این «بعضی ها»، «پندار» مرتبط به «بسیج ارتش و تشکیل سازمان نظامی حزب» را مطرح نموده بودند، در قسمت بعدی همین سلسله وضاحت خواهیم بخشید ولی عجالتاً تذکار میداریم که همین «همین بعضی ها» که سلطانعلی کشمتند نخواسته به هویت آنان صراحت دهد، جز مراجع اتحادشوروی، کسانی دیگری بوده نمیتوانند. آنها بودند که همزمان و در نخستین روزهای بعد از پیروزی کودتای 26 سرطان 1352 و اعلام نظام جمهوریت، به هردو جناح حزب «پندار» متذکرۀ شان را «مشوره» داده بودند.

به هر صورت؛ بنابر عدول از ارزشهای اصولی اعتقادی و عدم پابندی به اصول قبلی حزب در زمینۀ کار با قوای مسلح بود که باعث بروز اختلافات جدید میان استاد میراکبر خیبر و ببرک کارمل گردید. زیرا:

استاد میراکبر خیبر مبتنی بر اعتقادات خویش پافشاری مینمود که موضعگیری حزب در برابر جمهوری سردارمحمد داوود و شخص او می باید بادرنظرداشت چگونگی سیاست های عملی و عملکرد نظام در برخورد با منافع ملی و منافع نهضت ترقیخواهانۀ کشور تنظیم گردد نه اینکه بی توجه به آن، گرایشهایی را محک قرار دهیم که از جای دیگر دیکته میگردند.

رجحان منافع ملی و منافع نهضت ترقیخواهانۀ کشور نسبت به منافع اتحادشوروی بوسیلۀ استاد میراکبر خیبر و دفاع سرسختانه اش از چنین دیدگاه طی زمان حیات حزبی اش، که سازمانهای استخباراتی و مراجع سیاسی اتحادشوروی را از چنین دیدگاه ها و عقاید او در جریان قرار میدادند، از همان اوایل تاسیس حزب، استاد میر اکبر خیبر را برای مراجع مذکور به شخصیت غیر قابل اعتماد مبدل نموده و بدین ملحوظ او پیوسته از این ناحیه متضرر و در داخل رهبری حزب نیز با مخالفت ها مواجه میگردید.

استاد میراکبر خیبر طی مدت زمان دوسال اول نظام جمهوری محمد داوود ـ که عبدالوکیل نیز به آن اشارۀ غیر مستقیم نموده ـ نه تنها خودش از نظام جمهوری محمد داود حمایت مینمود بلکه با توجه به خط مشی سیاسی نظام نوبنیاد جمهوری، با توضیح مختصات نظام و ترکیب رهبری آن، تأکید مینمود که می باید حزب جهت تشویق نظام و رهبر آن، از مواضع کنونی و سیاست های رسماً اعلان شده نظام حمایت راستین و صادقانه بعمل آرد. بنابرین استاد میراکبر خیبر، رهبران و کادرهای حزبی را هوشیارباش میداد که نباید حزب به تشبثاتی مبادرت ورزد که نظام و رهبر آن را بسوی عدول از مواضع و سیاست های اعلان شدۀ خویش و دشمنی با حزب بکشاند. به همین ملحوظ هم است که عبدالوکیل خود چنین نوشته است:«میر اکبر خیبر معتقد بود که حزب نباید با تشبثات و اقدامات شتاب زده در قوای مسلح، محمد داوود را علیه خود تحریک نماید» (وکیل،همانجا، جلد اول، صفحه 152).

در چنین حالتی است که کادر رهبری «سازمان انقلابی اردو» با پیروی از مشی عمومی حزب در پرهیز از گرایش به کودتا، بر بنیاد اعتقادات خود و تحت تاثیر افکار و مواضع استاد میر اکبر خیبر، به گفتۀ عبدالوکیل «فعالیت و نقش»، «بسیار حیاتی و قابل قدردانی» را «به نفع استقرار رژیم نوبنیاد درین مقطع زمانی» ایفا مینمودند (رک:عبداتوکیل،همانجا، جلد اول، صفحه 152) و «پندار» کودتا گرایانۀ «بعضی ها» را ماجراجویی، راندن نظام به مواضع ارتجاعی، تحریک آن در ضدیت با حزب و مضر به نهضت ترقیخواهانۀ کشور میدانستند. در حالیکه «پندار» دیکته شدۀ «بعضی ها»، و افراد گوش به فرمان شان در رهبری حزب، بر خلاف اصول پذیرفته شدۀ حزب و اعتقادات و مواضع میر اکبر خیبر و نادیده گرفتن وجود و حضور باالفعل 9 سالۀ سازمان انقلابی اردو و مستقل از این سازمان، «به بسط و تحکیم سازمان حزبی در میان نظامیان» در وجود یک ساختار مجزا و آنهم با مخفی نگهداشتن از برخی اعضای کمیته مرکزی حزب، بخصوص از استاد میراکبر خیبر و همچنان از رهبری سازمان انقلابی اردو مؤظف میگردند. «در روزهای اول» و حتی دقیقتر «در نخستین هفتۀ بعد از کودتا»ی 26 سرطان 1352 است که عبدالوکیل جلب و جذب عملی را در اردو و آنهم «مخصوصاً با قطعۀ کماندو و پراشوت و گارد جمهوری»، به کمک «پسر خالۀ مادر» خود و تحت حمایت رهبر حزب (پسر عمۀ خود) در حالی آغاز مینماید که برخی از اعضای کمیتۀ مرکزی حزب با آغاز چنین فعالیت، در چنین مقطع زمانی و آن هم با نادیده گرفتن وجود و حضور سازمان انقلابی اردو مخالف اند. از اینجا است که دو موضعگیری، دو دیدگاه و دو سازمان مخفی نظامی مختلف در جنب یک جناح ح. د. ح. ا (پرچم) تبارز مینماید. به همین ملحوظ بود که استاد میراکبر خیبر، عبدالوکیل را مورد عتاب قرار داده میگوید: «کودتا میکنی، چه مقصد داری؟» و تهدیدش مینماید که:«از این به بعد با نظامی ها در تماس نباش در غیر آن از حزب اخراج می شوی!». اما نوراحمد نور و عبدالوکیل باوجود مخالفت استاد میراکبر خیبر و مسوولین سازمان انقلابی اردو، به کار سیاسی ـ تشکیلاتی شان در میان نظامیان ادامه میدهند. چگونه؟. این مسئله را در بخش بعدی توضیح خواهیم نمود.

ادامه دارد