به ادامۀ گذشته، قسمت هفتم، مؤرخ: 31 می 2017

فقیرمحمد ودان

مروری بـر مجموعۀ از عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت هفتم

مخالفت استاد میراکبر خیبر و رهبری سازمان انقلابی

اردو بـا فعـالیت نظـامی عـبدالـوکیل و نتـایج نهایی آن

بررسی، تدقیق، تحلیل و نتیجه گیری از رویدادهای تاریخی، مؤید آن اند که بنابر حضور بی رقیب محمد داوود و شخصیت بی بدیل او در میان کادر رهبری نظام جمهوری و در جامعۀ افغانی و همچنان عدم توانایی افراد تحت تاثیر جناحهای دوگانۀ ح. د. خ. ا در رهبری نظام، جهت وادار ساختن محمد داوود به اطاعت بدون چون چرا ـ آنطوریکه بعدها در تجربه تحریک رقابت میان رهبران، جناح ها و فرکسیون های ح. د. خ. ا در زمان حاکمیت آن تبارز نمود ـ، مراکز سیاسی صاحب نظر اتحادشوروی را به این نتیجه رسانیده بود که یگانه افزار فشار بر محمد داوود وجود و حضور سازمانهای نظامی نیرومند «خودی» بوده میتواند و بس. به همین ملحوظ هم بوده میتواند که سلطان علی کشتمند در نقل قول که از او در قسمت قبلی این سلسله ذکر نمودیم بخاطر مبهم گذاشتن هویت مراکز فوق الذکر مفهوم «بعضی ها» را بکار برده اند. بخاطر اهمیت نقل قول مذکور و نتیجه گیری از آن بهتر دانسته می شود تا یکبار دیگر همین نقل قول را ذکر نمائیم:«حزب به وضاحت درک میکرد که با آن کمیت محدود خویش به مقیاس جمعیت کشور، با آن سطح پائین آگاهی سیاسی و طبقاتی زحمتکشان و پراگندگی آن و به ملاحظۀ عوامل نامساعد دیگر نمیتوانست صرف به اتکأ به جنبش توده ای مقاصد ضد ملی رژیم را نقش بر آب سازد. ولی بملاحظۀ شرایط موجود در کشور، بعضی ها به این پندار بودند، نیروئی که میتوانست تا حدودی پاسخگوی سوال مقابله با رژیم باشد، بسیج ارتش و تشکل سازمان نظامی حزب بود. بنابران ح. د. خ. ا توجه جدی و عاجل خویش را به بسط و تحکیم سازمان حزبی در میان نظامیان مبذول نمود و این تلاشها بزودی ثمرات معین به بار آورد». درین رابطه:

نخست: باید گفت که مضمون و محتوی نقل قول فوق الذکر سلطانعلی کشتمند نه تنها مغایر اصول برنامه ای حزب ـ که خود را معتقد به انقلاب اجتماعی میخواند ـ بود بلکه با اعتقادات پذیرفتۀ رهبری حزب ـ چنانچه در نقل قولی از خود سلطانعلی کشتمند نیز در قسمت قبلی این سلسله خواندیم ـ در مورد تشکیل سازمان انقلابی اردو نیز همخوانی نداشت.

دوم: در نقل قول متذکره بر ادعای «مقاصد ضد ملی رژیم»،  نمیتوان صحه گذاشت. زیرا زمانیکه هر دو جناح ح. د. خ. ا در یک وقت و بر بنیاد «پندار» ارایه شده از جانب «بعضی ها»، «توجه جدی و عاجل خویش را به بسط و تحکیم سازمان حزبی در میان نظامیان» معطوف و کارعملی را آغاز کردند، به اعتراف عبدالوکیل «نخستین هفتۀ بعد از کودتا»ی 26 سرطان 1352 بود و در همین مقطع زمانی و حتی ماه های متعدد بعد از آن نیز، بخصوص رهبری جناح «پرچم» نه تنها «رژیم» را متهم به داشتن «مقاصد ضد ملی» نمی نمود، بلکه از این «رژیم»،از ترکیب رهبری آن که افراد «چپ» در آن کم نبودند و مهمتر از همه از مشی سیاسی مبتنی بر «بیانیۀ خطاب به مردم افغانستان» ـ که در اول سنبلۀ همان سال محمد داوود ایراد نموده بود ـ قاطعانه دفاع و آن را نوشته خود، مطابق به مرامنامۀ حزب خویش و مترقی میخواندند. بنابرین دلیل بذل «توجه جدی و عاجلِ»، به «بسط و تحکیم سازمان حزبی در میان نظامیان»، نه «مقاصد ضد ملی رژیم»؛ بلکه عامل دیگری محسوب می گردید. این عامل، بادرنظرداشت تجارب بعدی جزء تدارک افزار فشار بر محمد داوود و وادار ساختن او به اطاعت برده وار چیزی دیگری بوده نمیتوانست.

سوم: بعضاً و منجمله توسط عبدالوکیل و سلطانعلی کشتمند نیز افاده گردیده که گویا تشدید فعالیت نظامی ـ سیاسی جناح پرچم، بعد از آغاز و تشدید چنین فعالیت از جانب جناح خلق و تحت چنین اجباری صورت گرفته است. چنین ادعا بخاطری نمیتواند صحت داشته باشد که از یک طرف جناح پرچم سالها قبل «سازمان انقلابی اردو» را در جنب خود داشت، در حالیکه جناح خلق بعد از کودتای محمد داوود به تشکل چنین سازمان اقدام نمود و از طرف دیگر عبدالوکیل «در نخستین هفتۀ» بعد از کودتای محمد داوود به جلب و حزب تشدیدی خویش از میان افسران قوای مسلح و مستقل از سازمان انقلابی اردو آغاز نمود. بنابرین اگر عبدالوکیل قبل از حفیظ الله امین به کار در میان نظامیان آغاز ننموده باشد، به هیچوجه بعد از او نبوده است که استدلال اجبار متذکره پیش کشیده شود. واقعیت این است که عبدالوکیل و حفیظ الله امین همزمان به «مشورۀ» گویا «بعضی ها» به چنین کار آغاز و آن را مسابقه گونه و در رقابت باهمدیگر پیش بردند.

باید تذکار نمود که: چون استاد میراکبر خیبر و سازمان نظامی تاسیس شده بوسیلۀ او و تحت رهبری اش (سازمان انقلابی اردو)  بنابر اعتقادات و اصول پذیرفتۀ سیاسی شان، نمیتوانستند بمثابه افزاری برای چنین امری مورد اعتماد قرار گیرند. بنابرین با نادیده گرفتن سازمان انقلابی اردو، پنهان از استاد میراکبر خیبر و رهبری این سازمان، به نوراحمد نور و عبدالوکیل وظیفه داده می شود تا به تشکیل سازمان نظامی موازی اقدام نمایند. «در نخستین هفتۀ بعد از کودتا»، ډگرمن گل آغا (پسر خالۀ مادر عبدالوکیل) که عضو سازمان انقلابی اردو بود، بنابر ارتباط فامیلی از جانب عبدالوکیل ـ که تائید نوراحمد نور و رهبر حزب را نیز باخود داشت ـ دستور می گیرد که ارتباط خویش را بدون اطلاع با سازمان متذکره قطع و در سازمان جدید فعال گردد. بسیار زود سازمان انقلابی اردو بنابرعدم رعایت لازم اصول پنهانکاری از جانب عبدالوکیل، متوجه جریان فعالیت موازی تشکیلاتی از ادرس جناح پرچم حزب در میان نظامیان گردیده و این مسئله را با استاد میراکبر خیبر در میان میگذارند و زمانیکه استاد مسئله را با رهبر حزب و نوراحمد نور مطرح می کند، جز انکار پاسخی دریافت نمی نماید. این انکار چنین تصوری را ایجاد مینماید که گویا عبدالوکیل بنابر خصلت ماجراجویانۀ خویش بطور خود سرانه و بدون استیذان رهبری به چنین امری اقدام نموده است. به همین ملحوظ است که استاد میراکبر خیبر وکیل را نسبت فعالیت های نظامی او اخطار داده و به اخراج از حزب تهدید مینماید وعبدالوکیل هم بنابر اینکه صرف به هدایت شفاهی رهبر حزب  به همکاری نوراحمد نور به بیشبر کار تشکیلاتی ـ نظامی مؤظف گردیده و سایر اعضای رهبری حزب از آن اطلاع نداشته و کدام مصوبۀ رسمی نیز در زمینه موجود نیست، نه تنها از تهدید استاد میراکبر خیبر نسبت به خود، به رهبری حزب و یا طبق مندرجات اساسنامۀ حزبی به کنترول کمیته مرکزی حزب شکایت نمی نماید؛ بلکه بخاطر اغوای استاد میراکبر خیبر با عامل و منبع اطلاع او قطع رابطه نموده «دیگر تا وحدت دو جناح حزب» در 1356 با او تماس نمی گیرد، «ولی به کار با نظامی ها» تحت حمایت رهبر حزب و با شرکت نوراحمد نور مسوول تشکیلات «همچنان ادامه» میدهد.

رهبری سازمان انقلابی اردو بعدها افزون بر شواهد متعدد دیگر علیه عبدالوکیل؛ اسناد مبتنی بر دخالت نور احمد نور در امور نظامی را نیز بدست آورده و حتی درین زمینه افراد شاهدی را حاضر می سازند که در برابر رهبر حزب شهادت زندۀ مبنی بر دخالت نوراحمد نور ارایه نمایند. در تداوم این تلاشها است که جانبداری و در نتیجه دخالت رهبر حزب نیز پوشیده نمانده، مرزها معلوم میگردد و مبارزۀ درون حزبی ادامه می یابد.

شرح مختصر مبارزۀ فوق الذکر را محترم عبدالصمد ازهر مسوول «سازمان انقلابی اردو»، به همین تازگی ها در عکس العمل با ادعا های مطرح شده در کتاب مورد بحث عبدالوکیل، طی سلسله ای از نگاشته های شان مطرح و آن را  در برخی از سایت های انترنتی  و در صفحۀ فیسبوک خویش به نشر سپرده اند. ایشان در بخش چهارم این سلسله، بعد از توضیح دلایل سکوت و یا برخورد احتیاط آمیز خود در زمینه افشای حقایق مربوط به کار حزبی با نظامی ها حقایق بسیار مهمی را برای نخستین بار افشأ نموده اند که لازم دانستم بنابر اعتبار دست اول، آن را عیناً در ذیل مرور نمائیم:

 [«نگفته گی ها را بنا بر تدبیر و مصلحت و دلایل بالا، لازم ندیده ام و تا کنون برخوردم به این مسایل بسیار احتیاط آمیز بوده است. حتا آنچه در حریم کار سیاسی با نظامیان اتفاق افتاده بود، بر زبان و قلم نیاورده بودم. اما نشر کتاب مورد بحث و تفصیلاتی که از فعالیت مولف آن [(عبدالوکیل)] در میان نظامیان درج گردیده، مرا وادار ساخت، کم از کم در همین ارتباط که ساحه کاری من بوده، آن خود سانسوری را رفع کنم.

وقتی مقام های بالایی، بعد از هر استدلال ما قناعت کرده، وعده محکم پایان دادن به این تشبثات می دادند[هدف محترم ازهر تشبثات نور احمد نور و عبدالوکیل در قوایی مسلح است ـ ف. ودان] به صورت مسلسل عهد شکنی می کردند، تا جایی که سخن تا سر زوری و دوری از منطق استدلال رسید، دریافتیم که پافشاری بر موضع اصولی ما، با در میان بودن پای میر اکبرخیبر که جانب حق را گرفته بود، منجر به انشعاب گستردۀ دیگر در حزب گردیده می توانست. با درک مسوولیت تاریخی، به خاطر حفظ وحدت حزب، مجبور شدیم آن سازمان نازنین را که طی سالهای دراز با خون جگر پرورده بودیم و هر عضو آن گنجینه غنی از دانش، تقوا، فضیلت، ایمان، وقف و ایثار بود و پسان ها نیز نه در برابر زور فاشیستی و نه در برابر دشمنان تمدن و ترقی سر تسلیم فرود آوردند و اکثر شان جان های شیرین شان را قربانی راه حق و عدالت کردند، دو دسته برای شان تقدیم و به آن بحرانی که عواقب ناگوار در پی داشته می توانست نقطه پایان گذاشتیم.

به منظور آگاه ساختن علاقمندان، ناگزیرم تقصیلات بیشتری خدمت شان عرضه بدارم:

رهبری سازمان انقلابی اردو (س. ا. ا)، تلاش های زیادی را، از طریق مباحثه و استدلال منطقی، به راه انداخت و با پشتکار و حوصله مندی، کوشید این خطر را از سر حزب دور کند. تا مدت زیاد عبدالوکیل و نور احمد نور از کار شان [در قوای مسلح] انکار می کردند. وقتی ما بِلگه ها[(شواهد و اسناد)] پیش می کشیدیم و از احتمالات خطیر هوشدار می دادیم، مقام های بالایی بر استدلال ما قناعت کرده وعده محکم برای پایان دادن به این تشبثات می دادند ولی دست اندرکاران این تشبثات با مانورهای متنوع، به صورت مسلسل عهد شکنی می کردند و برای ادامه این فعالیت ها، زمان کمایی می کردند. میر اکبر خیبر از ابتدأ تا انتها در موضع اصولی قرار داشته با سرسختی ازان دفاع می کرد. او زیاد کوشید با تاکید بر درست بودن و دقیق بودن کارِ مسوولان سازمان و مسلکی و پر ثمر بودن آن کار، و اعلام خطر از بی التفاتی ها به حساسیت کار درین ساحه و چهار نعل تاختن برای فتح سنگرهای بیشتر در رقابت با خلقی ها، رهبری حزب را قناعت دهد تا به این دوگانه گی خاتمه دهند. او مخالفتش را با دو مرکزیت و یا مرکز غیر از س. ا. ا، ابراز می داشت.

در یک مرحله، به جای میر اکبر خیبر، سلیمان لایق برای ما معرفی شد تا رابطه کاری ما را با مقام رهبری تامین کند [یعنی گام اول و یک جانبه جهت کنار زدن استاد میراکبر خیبر از مسوولیت سازمان نظامی ـ ف. ودان]. ولی برای ما گفته نشد چرا؟ در نشست اول دانستیم که لایق از کیف و کان اصل معضله اطلاعی ندارد. لاجرم مشکل خلق شده را با همه تفاصیل برایش بیان و خواستار کمک در حل آن شدیم. موصوف از ما راه حل را جویا شد. جواب ما آن بود که رفقای ملکی تشبثات خود را در نظامیان قطع کنند و اگر تا کنون پیش رفته اند لیست آن اشخاص جذب شده یا طرف کار شان را برای ما بدهند. ما این اشخاص را در ابتدا از دور تشخیص و بعد از حصول اطمینان از مساعد بودن شان، برابر با طرزالعمل خود به تدریج، وارد سازمان خواهیم کرد.

سلیمان لایق در برابر دلایل و پیشنهاد ما قناعت نشان داد. به یقین که او هم موضوع را با جدیت آن در بالا مطرح و بعد از جر و بحث ها که گویا به قناعت رهبری پرداخته بود، از جانب نور احمد نور یک لیست درازی را برای ما آورد که گویا این همان لیستی است که ما خواسته بودیم و ایشان منبعد درین ساحه تشبث نمی کنند.

ما این لیست ها را زیر مطالعه گرفتیم. به زودی دریافتیم که چنین نامهایی در قطعات نشان داده شده یا در اصل وجود ندارند و یا اگر هستند اشخاص بی خاصیت یا در جهت متضاد قرار دارند. وقتی این حقیقت را با لایق در میان گذاشتیم، او دیگر نزد ما بازنگشت و معلوم بود که خود را ازین جنجال گند کنار کشیده بود.

مشکل به درازا کشید. در برابر شکایت های ما، نور و وکیل از دست درازی در سازمان ما انکار می کردند. تا آنکه یک افسر قوای هوایی عضو سازمان، در منزل مسوول قوای هوایی ما عالم وصال، در محضر ببرک کارمل و میر اکبر خیبر، شهادت داد که نور احمد نور بعد از صحبت با وی از وی خواسته است در حزب تنظیم شود و وقتی افسر مذکور گفته است در سازمان تنظیم است و ضرورتی به تنظیم دوباره ندارد، برایش گفته شده که مسوولان آن سازمان اشخاص مشکوک و بیشتر ازین مورد اعتماد رهبری حزب قرار ندارند.

این تضاد درونی میان دو بینش و موضع در مقامهای بالایی، حزب را به بحران کشانیده بود که روز تا روز ابعاد آن گسترده تر می شد. تصمیم گرفتیم راه پایان گذاشتن به این مشکل و جستن از بحرانی که حزب به آن سو می رود، را به هر قیمتی بیابیم.

ما که می دیدیم سریت سازمانی ما، در اثر تشبثات غیر مجاز، در برابر شمار زیادی از رهبران و اعضای ملکی حزب افشا شده، بیشتر ازین مانعی درین راه نمی دیدیم که معضله را در کمیته مرکزی حزب مطرح و آنها را از تفصیل وقایع و جریانات آگاهی داده، خواستار حل مشکل و مصؤن گرانیدن این ساحه خطیر کار گردیم. بنا بران، به مثابه آخرین و اساسی ترین تلاش برای پایان بخشیدن به بحران داخل حزبی، تقاضای تدویر جلسه کمیته مرکزی، و اجازه حضور برای ارائه توضیحات و طرح دیدگاه سازمان، را مطرح کردیم. بعد از اگر مگرهای زیاد در نتیجه پافشاری ما جلسه کمیتۀ مرکزی [در اواخر زمستان 1354]، در مرکز حزبی در بلاک ۲۴ میکرو ریان، دایر گردید.

اولین بار بود که طور علنی در یک جلسه حزبی ظاهر می گردیدم. یک گزارش ۲۲ صفحه ای را که با دقت تمام تهیه کرده بودم، می خواستم در محضر کمیتۀ مرکزی قرائت و توضیحات لازمه را ارايه بدارم. بعد از خوانش جمله یی چند، ببرک کارمل مرا ایست داده، تجویز نمود به خاطر مراعات محرمیت و احتراز از استراق سمع، اوراق ۲۲ گانه را برای حاضران، یک یک ورق توزیع کنم تا هر کدام شان بعد از خواندن به دیگری بگذراند. اعتراض کردم که درین صورت یکی صفحه اول را می خواند و آن دیگری مابینی یا آخر را و معلوم نیست بعد ازان کدام صفحه به دسترسش می رسد، که به این ترتیب همه چیز درهم و برهم گردیده اصل مطلب و استدلال گم می شود. سخنم را به همان دلیل محرمیت و امنیت رد کرد. پیشنهاد کردم حل بدیل اینست که صرف نفر اولی از صفحه اول به خواندن شروع و با آغاز صفحه دومی، اولی را به شخص دوم بسپارد تا به آخر، که به این گونه، تسلسل منطقی مسایل با مراعات تسلسل صفحات از میان نمی رود. باز هم به دلیل (!) اینکه وقت زیاد را می گیرد، نظرم پذیرفته نشد. خواندن اوراق آغاز یافت. من که در مقابل شان ایستاده ناظر احوال بودم، می دیدم عده یی علاقه یی به خواندن و دانستن موضوع و اصولیت آن، ندارند و آنهایی که علاقمند دانستن اند، با این سر درگمی چیزی سر شان نمی شود.

به هر حال لحظه یی فرا رسید که گویا همه اوراق خوانده شده و نوبت به طرح پرسش ها رسیده بود. تردد جلسه را فرا گرفته بود. انگار کسی چیزی نخوانده و یا به راستی هم با آن شکل خواندن چیزی دستگیر شان نشده بود تا بر اساس آن سوالی را طرح می کردند.

بالآخر سلطان علی کشتمند لب به سخن گشود و از من پرسید ذبیح الله زیارمل چرا هنگام رو به رو شدن در بیرون، سلام نمی دهد؟.

در حالی که بر همه روشن بود که نظامیان در ملای عام حق سلام و مکالمه با اعضای علنی حزب را نداشته در انظار عامه باید مثل ناشناس و بیگانه پیش آمد می کردند، علاوه برآن این موضوع با معضله مورد بحث ارتباطی هم نداشت، حدس زدم که با طرح این موضوع، جلسه از مسیر اصلی خارج و قصه ما به اصطلاح مُفت می گردد. بنا بران برای قطع ادامه آن، بدون استدلال اضافی گفتم شما میتوانید زیارمل را به خاطر این نارضایتی تان احضار و مورد بازپرس قرار دهید.

پرسش دوم کشتمند این بود: رهبری حزب صلاحیت دارد سازمان های متعدد اتحادیه های کارگری، دهقانی و امثالهم را ایجاد کند، شما چرا در برابر یک سازمان دیگری که در جنب حزب ایجاد می شود، اعتراض دارید؟ گفتم ساحات کارگری و دهقانی، نظامی نیستند و چنین حساسیت ها دران عرصه ها وجود ندارد. شیوه کار علنی و مخفی به فرسخ ها تفاوت دارند. کشتمند، دیگر سکوت کرد و کسی دیگر نیز سوالی طرح نکرد.

خطاب به جلسه گفتم من امروز برای حل و فصل یک مشکل عمیق و بحران زا به پیشگاه شما، کمیتۀ مرکزی حزب خود عرایضی تقدیم داشتم و انتظار دارم راه حلی در برابر ما قرار دهید. ببرک کارمل رو به من کرده اوراق خوانده شده را نزد خود طلبید. از حضورم در جلسه و در جریان قرار دادن رفقا تشکر کرده افزود چون موضوع با اهمیت و محرم است، نگهداشت این اوراق لازم نیست و آنها را از بین می بریم. از من پرسید کاپی آنرا دارم؟. گفتم خیر. با این سخن اوراق مذکور را دو پاره کرده در زباله دان انداخت و گفت پسانتر باید به کلی محو شوند. چون در تهیه آن گزارش با استفاده از منابع تیوریک و جمع آوری و تکیه بر یک سلسله فاکتها، زحمت زیاد کشیده بودم، از این پیشامد در باطن خود رنجیدم ولی به روی خود نیاوردم. پسانتر از روی مسوده آن که هنوز محو نشده و در جای محفوظ قرار داشت، کاپی آن را تهیه و پنهان کردم. (با تأسف که این سند زرین، مانند دیگر اسناد، نوشته ها و کتاب هایم پامال حوادث خانمان برانداز بعدی گردید) منتظر ماندم در مورد عرایضم چه تصمیمی اتخاذ می کنند. درین مورد هم کارمل گفت شما بروید، ما در آینده نزدیک از تصمیم خود به شما اطلاع می دهیم.

هفته ها گذشت ولی از ابلاغ تصمیم خبری نشد. نه استدلال ما رد می شد و نه کدام فیصله کمیتۀ مرکزی صورت می گرفت.

بعد از چندی، ببرک کارمل شبی را[در ماه میزان 1355] با من و ذبیح الله زیارمل، در منزل زیارمل صبح کرد. طی آن شب علاوه بر بحث و بررسی موضع دولت، مواضع نیروهای سیاسی و احتمالات آینده، تمام جوانب معضله سازمان نظامی مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفت. در اخیر و بعد ازانکه همه چیز در روشنی آمد و مطمین شدیم حل مشکل در دسترس قرار گرفته است، خلاف انتظارما، کارمل گفت آیا حاضرید از رهبری دست بردار شوید؟ [ گام دوم و قطعی برای برکناری استاد میراکبر خیبر از مسوولیت سازمان و ادغام سازمان انقلابی اردو در تشکیلات نظامی نوراحمد نور و عبدالوکیل ـ ف. ودان]. جواب ما این بود که جنجال برخاسته بر سر رهبری نیست. همه اعتراض های ما به خاطر احتراز از ماجراجویی ها و افشاگری هایی بوده که مصوونیت سازمان و حزب را با خطر جدی مواجه می سازد. گفت اگر شخصی را برای رهبری سازمان معرفی کنم، قبول دارید؟. گفتیم چرا نه؟. شما که بهتر از هر کسی ما را می شناسید که کدام خود خواهی و خود محوری نداریم. ما در کنار رفتن و پذیرش رهبر نو مشکلی نداریم، مشروط برینکه اصول سازمان مخفی رعایت و مصوونیت آن یقینی گردد.

ببرک کارمل که انتظار نداشت ما به این ساده گی این پیشنهاد را می پذیریم، نتوانست خورسندی آمیخته با تعجب خود را پنهان کند. فی الفور گفت اگر رفیق نور را به این مسوولیت بگمارم، می پذیرید؟. هر دوی ما در جواب گفتیم رفیق نور شخصیت برجسته حزب و از احترام ما برخوردار است. تردیدی در تبعیت از او نداریم، اما باز هم تاکید برین داریم که نحوه کار خود درین عرصه را تغییر داده اصول مخفی کاری را به صورت جدی در نظر بگیرد.

قابل یاد آوریست که ببرک کارمل از سطح بلند تحلیل و گزارشی که به کمیتۀ مرکزی ارائه داشته بودم، و معلوم می شد آن ورق پاره ها را پسانتر با دقت مطالعه کرده است، تعریف و تمجید زیاد کرد.
در اولین نشستی که با نور احمد نور [در زمستان 1355] داشتیم و امور سازمان را برایش سپردیم، وی اعتراف نمود که آن لیستی را که به دست سلیمان لایق برای ما فرستاده بود، جعلی بود و ازان بابت معذرت خواست. بعد از چندین نشست با نور، برای ما گفته شد که نور مسوولیت کار نظامی با ولایات را گرفته و مسوول کار در مرکز عبدالوکیل می باشد. سپس جلسات ما زیر رهبری عبدالوکیل دایر می شد.

میر اکبر خیبر که در طول عمرش برای وحدت به شمول وحدت با جناح خلق، رزمیده بود، این تصمیم ما را توأم با دلواپسی از مصوونیت آینده کار، تایید و استقبال کرد. ما از مسوولیت کنار رفتیم، اما با کمال تأسف، در شیوه کار شان تغییر مثبتی نیامد. صدای اعتراض نیز پیوسته ناشنیده می ماند.

بنا بر سرلوحه زرین ما (پیکار گمنام و قهرمانانه)، چسپیدن به رهبری و مقام، برای ما مطرح نبود. نه آنگاه، نه بعد از قیام نظامی ۷ ثور و نه بعد از ۶ جدی، نه در ساحه حزبی و نه در عرصه دولتی، مطالبه مقام و کرسی ننموده ام. گرچه رفقا مرا مستحق می دانستند اما خطور مطالبه این حق در ذهنم را نیز خجالت آور تصور می کردم. به همین دلیل تفویض صلاحیت رهبری سازمان به شخص دیگر اشکالی نداشت و به رغم تعجب ببرک کارمل، به ساده گی پذیرفته شد. ولی دلهره ما در باره مصوونیت و سرنوشت سازمان، باقی ماند.

به این گونه، سازمان انقلابی اردو را سپردیم، تا وحدت و حیثیت حزبی و وقار رهبران ما محفوظ مانَد.
فان وان دونگ و جنرال جیاب، آن رهبران نامدار انقلابی ویتنام، سخنان داهیانه یی در خصوص ضرورت گذشت ها و از خود گذری های بزرگ، به خاطر حفظ وحدت حزبی، برای عبدالوکیل بیان داشته، و رهبری پرچمی ها را از پذیرش سفارت ها وعدم گذشت و سر ننهادن در برابر خواسته های تره کی و امین، مورد ملامت قرار داده از تجربه خود در زمینه که تا سرحد بطلان هویت خود، از وحدت حزبی پاسبانی کردند و ثمره آنرا چیدند، حکایت کرده بودند( رک: عبدالوکیل، از سلطنت مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان، صفحات ۴۴۴ و ۴۴۵).

ما، دران وهله سرنوشت ساز همین کار را کردیم و در همان مقطع، با سر نهادن، از وحدت حزب چون مردمک چشم حراست کرده از پاشیده گی دگر باره آن، جلوگیری کردیم»](عبدالصمد ازهر، سلسلۀ از نوشته ها تحت عنوان: گذری و نظری برکتاب از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان، بخش چهارم، منتشرۀ سایت انترنتی هوډ، تاریخ نشر 21 مارچ 2017).

درینجا ضرور نیست روی توضیحات فوق از عبدالصمد ازهر تبصره صورت گیرد، اما نمیتوان در روشنی توضیحات او و سایر کادرها و رهبران حزبی، نسبت به این ادعای نادرست عبدالوکیل بی تفاوت ماند که او خلاف حقیقت و بنابر هدف مفهوم شده، مدعی است که استاد میر اکبر خیبر نه ماه ها قبل؛ بلکه بعد از وحدت حزبی از مسوولیت سازمان نظامی حزبی کنار رفته بود. او درین زمینه چنین مینویسد: «مسوولیت نظامی بعد از وحدت دو جناح [حرب]، کاملاً به رهبری نوراحمد نور و اینجانب  در جناح پرچمی ها سپرده شده بود و خیبر بعد از وحدت هر دو جناح، از این وظیفه کنار رفته بود» (عبدالوکیل، جلد اول، صفحه 247). معلوم است که عبدالوکیل با توسل به چنین دروغی خواسته است چنان وانمود کند که کنار رفتن استاد میراکبر خیبر از مسوولیت سازمان نظامی نه در نتیجۀ اختلافات او با ببرک کارمل، بلکه بصورت طبیعی بعد از وحدت دو جناح حزب صورت گرفته و پای اختلافاتی در میان نبوده است. راستی در ذهن هر خوانندۀ این سطور می باید پیوسته این سوال مطرح گردد که: چرا عبدالوکیل که در مقاطع مختلف زمانی هم با میراکبر خیبر و هم با ببرک کارمل خصومت شدید اش را مخفی نمیداشت، در خاطرات سیاسی خود بطور غیرعادی و مکرر تلاش مینماید اختلافات میان آن دو را کتمان و در نتیجه نشان می دهد که از برملا شدن آن وحشت دارد؟. نشود که نیم کاسه ای در زیر این کاسۀ خود داشته باشد؟.

ادامه دارد