به ادامۀ گذشته، قسمت هشتم، مؤرخ 5 جون 2017

فقیرمحمد ودان

مروری بـر مجموعۀ از عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت هشتم

ادامۀ فعالیت نظامی و آمادگی های عبدالوکیل جهت

سقوط محمد داوود و انتقـال قـدرت به ببرک کارمل

در نتیجۀ کار تقریباً بیشتر از یک سال خویش است که عبدالوکیل در هوای اقدام به کودتا و سرنگونی نظام جمهوری سر از پا نمی شناسد، بنابرین از «تمایل عده یی از افسران نظامی پرچمی ها در اواخر سال 1353» (درست در حوالی زمان ملاقات قبلاً تذکاریافتۀ خود با عبدالاله وزیر مالیۀ رژیم جمهوری و توضیحات «صادقانۀ(!)» خویش به او) سخن میزند و درین زمینه نخست گفته های «جکتورن جان آقا، قومندان تولی گارد جمهوری، عضو حزب ... و نواسۀ خالۀ» خود را عَلم مینماید(رک: عبدالوکیل،همانجا، جلد اول، صفحه 173) و بعد از آن، این خودش است که نظر کودتا علیه رژیم را با «گل آقا آمر اپراسیون گارد» و «پسر خالۀ مادر» خود شریک می سازد و او بعد از اندکی صحبت و تبادل نظر میان همدیگر، به وکیل میگوید:«پس کردن محمد داوود، در گارد برای ما نه تنها بسیار آسان، بلکه بدون خونریزی امکان پذیر است و یک فیر و سوقیات عسکری و کشیدن تانک و توپ و طیاره ضرورت ندارد. زیرا درون ارگ عام و تام در دست ما رفقأ قرار دارد و اصلاً محمد داوود فهمیده و یا نافهمیده در محاصرۀ امنیتی رفقای گارد ما قرار دارد» (عبدالوکیل، جلد اول، صفحه 176). به تعقیب آن است که هم گل آقا و هم خودش دست و آستین بر میزنند و قرار اعتراف خودش، در خفا از رهبری حزب و حتی بمثابۀ «یگانه موضوعی»، از نوراحمد نور نیز «پنهان» نموده، به بسیج عمومی افسران حزبی جهت آمادگی برای کودتا آغاز مینمایند و مسئله را با «قومندان کوماندو رفیق هدایت الله» مطرح و «معلوم شد که هدایت الله هم حاضر و موافق به اقدام است»، بعداً با محمد رفیع رئیس ارکان قوای چهار زرهدار و به تعقیب آن با خلیل الله قومندان لوای 88 توپچی مطرح و به او در بارۀ «امکاناتی که در گارد و اطراف محمد داوود داریم» توضیح میدهد و در مقابل خلیل الله برایش میگوید:«با چنین امکاناتی که در گارد و اطراف محمد داوود داریم، این کار بسیار ساده است. چرا ما تا به حال این سردار را حفاظت و به قدرت نگه می کنیم». عبدالوکیل به این کمپاین در میان سایر افسران اردو ادامه داده و به این نتیجه میرسد که:«خلاصه اینکه، روحیۀ عدۀ زیادی از رفقای حزبی نظامی، عملاً فضای نظامی گری و کودتایی داشت» (رک: جلد اول، صفحات 173 ـ 178)

افزون بر آنکه عبدالوکیل به بسیج افسران اردو برای کودتا پرداخت، دامنۀ آن را به افسران پولیس نیز گسترش داده در زمینه مینویسد:[«به همن ترتیب، جمیل نورستانی که قومندان امنیۀ کابل بود آمادگی روحی و عملی خود را در زمینه نشان داده گفت:«باموجودیت فیض محمد[بحیث وزیر] و خودش در وزارت داخله تمام حوزه های امنیتی و قطعات منتظرۀ پولیس به اساس دستور آنها آمادۀ پذیرش چنین اقدام هستند»](عبدالوکیل،همانجا، جلد اول، صفحه  178)

سرانجام بعد از بسیج افسران اردو و پولیس برای کودتا، جلسۀ آخر دسته جمعی را نیز دایر مینماید. او در زمینه؛ چنین مینویسد:«خلاصه اینکه فضای رفقای نظامی که در ارتباط نزدیک کاری با آنها بودم، از این قرار بود. یک بار در اواخر سال 1353 در یکی از روزهای جمعه با عدۀ محدودی از رفقأ، بشمول محمد رفیع، گل آقا، هدایت الله، طرابشاه آمر اپراسیون کماندو، خلیل الله قومندان لوای 88 توپچی در منزل باغی مربوط به پدرم در قریۀ کمری برای صرف نان چاشت جمع شدیم. برای اولین بار چنین تجمع دسته جمعی دوستانه و رفیقانه داشتیم. درین نشست، بالای گرایشات متضاد دولت صحبت صورت گرفت و هیچ حرفی در مورد اقدام علیه محمد داوود گفته نشد. هدف از جمع شدن ایجاد فضای روحی بیشتر آنها برای اقدام بعدی بود. زیرا با آنها قبلاً بطور انفرادی در تماس بودم» (عبدالوکیل، جلد اول، صفحات 178 و 179، تکیه از ف. ودان).

در همین موقع عبدالوکیل به مانورهایی هم می پردازد تا از آمادگی های روحی افسران جهت مصمم بودن آنان برای کودتا، نیز مطمین گردد. مثلاً او در زمینه چنین مینویسد:[«برای اطمینان بیشترم و معلوم کردن آمادگی قبلی وی، یک شب بطور غیرمترقبه ساعت 9 شب، به خانۀ محمد رفیع ... رفتم. درحالیکه لباس خواب به تن داشت، در را باز کرد و من داخل منزل شدم. بعد از احوال پرسی گفتم: «امشب دستور داده شده که باید دست به کار شویم ـ منظورم قدرت را از نزد محمد داوود بگیریم ـ وی در حالیکه چهره اش یکباره از شنیدن این حرف، تغییر کرد گفت:«بسیار خوب! ظرف چند دقیقه لباس نظامی خود را می پوشم، نام شب داخل قطعه و گزمۀ شهری را دارم». در همین موقع که بخاطر تبدیلی لباس به اتاق دیگر میخواست برود، برایش گفتم:«صبر کنید، این یک شوخی بود. بیا داخل اتاق برویم و کمی صحبت کنیم».

خنده کرد و گفت:« بچۀ ظالم! اینکار که شوخی ندارد»] (عبدالوکیل،همانجا، جلد اول، صفحات 183 و 184، تکیه از ف. ودان). همین مسئله را سترجنرال محمد رفیع نیز ـ البته با الفاظ متفاوت ـ در خاطرات چاپ ناشدۀ سیاسی خویش ذکر نموده است.

باید گفت که عبدالوکیل خود معترف است که این همه اعمال ماجراجویانه را که بازی باسرنوشت افسران حزبی، حزب و در مجموع بازی خطرناک با نهضت ترقیخواهانه و تمام کشور بود، نه تنها بدون هیچگونه دستوری از جانب رهبری حزب، بلکه در اختفأ از آنها، در حالی انجام داده بود که آنرا یا خود «دستور» رهبری حزب خوانده و یا افسران مذکور چنین پنداشته اند. چنانچه خود او درین مورد چنین مینویسد:«این یگانه موضوعی بود که آن را از وی[(نوراحمد نور)] پنهان نمودم. زیرا اگر موضوع را با نوراحمد نور در میان میگذاشتم، وی حتماً روی احساس مسوولیت [عبدالوکیل غیر مستقیم و نا آگاهانه به عمل غیر مسوولانۀ خویش اعتراف مینماید ـ ودان] و یا ممکن روی محافظه کاری با ببرک کارمل و یا میراکبر خیبر در میان میگذاشت که باعث سلب صلاحیت من در کار با نظامیان در آن زمان، میگردید»(عبدالوکیل،همانجا، جلد اول، صفحه 176).

نخست باید گفت: در تمام موارد کار با افسران قوای مسلح که وکیل پیوست با نام ببرک کارمل از استاد میراکبر خیبر نیز نام می برد، دور از واقعیت و تلاش آگاهانه یی است تا چنان نشان دهد که گویا استاد میراکبر خیبر در جریان فعالیت های او درین عرصه قرار داشته و بعد از چندی با این فعالیت ها توافق داشته است. در حالیکه هم وکیل، هم نوراحمد نور و هم ببرک کارمل، آغاز فعالیت شان را درین عرصه از میراکبر خیبر و عده یی از اعضای کمیته مرکزی حزب پنهان نموده بودند که در جریان فعالیت و جلب و حذب آنان، افشا گردید و بعد از افشای آن میراکبر خیبر با این فعالیت ها مخالف بود.

به هر صورت، در چنین حالتی و بعد از این همه اقدامات و بسیج افسران حزبی برای کودتای نظامی است که عبدالوکیل «با ترس و تشویش و نگرانی، موضوع بدست گرفتن قدرت دولتی را، برای اولین بار در یک روز آفتابی، در حال قدم زدن پیشروی مکتب مکروریان با ببرک کارمل مستقیماً در میان» گذاشته و چنین میگوید:«به نظر من رابطه و مناسبات ما با محمد داوود تا اخیر طوریکه فعلاً موجود است باقی نخواهد ماند و در آینده به تیرگی خواهد کشید. همین اکنون علایمی را مشاهده مینمائیم که محمد داوود با وصف ظاهراً مشی مترقی، با ما صادقانه عمل نمی کند، بالای ما اعتماد ندارد و ما را بحیث یک نیروی قابل اطمینان خود به حساب نمی آورد [جالب است عبدالوکیل لشکر بسیج نموده تا علیه داوود کودتا کند و با چنین عمل غیرصادقانه، غیر قابل اعتماد و غیر قابل اطمینان خود از محمد داوود توقع دارد که در برابر «ما صادقانه عمل» نماید، «بالای ما اعتماد» داشته باشد و «ما را نیروی قابل اطمینان خود حساب» نماید ـ ف. ودان]. ... از اینکه تا حدی ما را تحمل میکند، ناشی از ضعف وی است و عدم تسلط و عدم اطمینان وی بالای سایر نیروهای رژیم است... اگر خودت موافق باشی وی را به سادگی میتوانیم خلع قدرت کنیم و خودت و حزب قدرت را بدست بگیری، این کار به نظر من با امکاناتی که ما داریم، خیلی ها سهل و بدون کدام مشکل بزرگ در چند ساعت انجام شده میتواند (درین موقع از امکانات رفقای نظامی که با آنها تماس داشتم نام بردم).

ببرک کارمل در حالیکه از شنیدن سخنان من قیافه و رنگ و چهره اش تیره و تیره تر شده میرفت، بعد از ختم صحبت من، برای چند لحظه چنان عصبانی شد که بدنش میلرزید» (عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 179، تکیه از ف. ودان).

ببرک کارمل بعد از رد پیشنهاد وکیل و دلایل آن، به طرف وکیل نگاه کرده میپرسد:«یک سوال جدی از خودت می پرسم و صادقانه آن را باید جواب بدهی. آیا این مسایل را با رفقای نظامی خود در میان گذاشته ای یا نه؟» و عبدالوکیل هم با توسل به انکار نه تنها غیر «صادقانه» بلکه غیر«رفیقانه» نیز؛ چنین جواب میدهد:«صادقانه و رفیقانه میگویم که با هیچگدام شان این موضوع را طرح نکرده ام، صرف خواستم نظریات و آرزوی شخصی خود را در مورد گرفتن قدرت و گرایش های محمد داوود با شما در میان بگذارم». اگرچه ببرک کارمل به او میگوید که:«از این به بعد مرا نسبت به کارهای خودت در میان نظامیان، تشویش گرفت... حالا اگر دفعتاً کار را درین عرصه قطع کنی، ممکن سوالهای زیادی میان رفقای رهبری خلق شود. من برایت اطمینان میدهم که این موضوع را با رفقا خیبر و نور در میان نمی گذارم. زیرا این موضوع باعث سوؤتفاهمات میان اعضای رهبری هم میگردد» (عبدالوکیل، جلد اول، صفحات 180 و 181).

باوجود انکار فوق الذکرعبدالوکیل، دیده می شود که به ملحوظ معلوم ببرک کارمل هم نمیخواست و نخواست از افشای گرایش های ماجراجویانه و خلاف دساتیر حزب بوسیلۀ او، اعضای رهبری حزب را در جریان قرار دهد و یا برای تثبیت راست و دروغ او به کنترول حزبی وظیفه دهد. افزون بر آن دیده شد که ببرک کارمل نه «دفعتاً»؛ بلکه تا سقوط محمد داوود نیز نخواست و یا بنابرعللی نتوانست «کار» عبدالوکیل را «درین عرصه قطع» نماید. زیرا میتوان تصور نمود که در اختفا از رهبری حزب و حتی در اختفا از ببرک کارمل، عبدالوکیل به هیچوجه نمیتوانست و نباید این فعالیت ها را بدون پشتوانه و خودسرانه بعمل آورده باشد. مگر با توجه به چنین مسایل پشت پرده نبود که سردار محمد داوود هوشدار داده بود:«هم روس و هم امریکا در افغانستان برای منافع و اهداف خود شان کار میکنند و مقصد شان بهم اندازی افغانها است»؟. زیرا:

شواهد و حتی اعترافات ناخودآگاه خود عبدالوکیل نیز مؤید آن اند که ماجراجویی های نظامی او، از دید سازمانهای استخباراتی دولت و حتی برخی از دستگاه های استخباراتی منطقه پنهان نه مانده بود. چنانچه خود عبدالوکیل از «جابجا» ساختن و «تعبیۀ وسایل ضبط صوت» توسط ارگانهای اطلاعاتی دولت در سقف تهکاوی های «دفتر کار روزانۀ حزب و ببرک کارمل» و بعضی از منازل رهبران حزبی، از جمله منزل «ببرک کارمل، نوراحمد نور، میراکبر خیبر» و دیگران، دریافت «صندق بزرگی از کست های ثبت شده از اتاق استراحت قدیر نورستانی وزیر داخله در جوار اتاق کارش» بعد از «قیام نظامی 7 ثور 1357» و از «با اهمیت ترین اطلاعات استخراج شده از این کست ها» که «لست یک عده از اعضای ح. د. خ. ا از هردو جناح در قوای مسلح بود» حرف میزند. (رک: وکیل، جلد اول، صفحات 193 ـ 195). و حتی به نفوذ برخی مراکز استخباراتی کشورهای منطقه در درون سازمان نظامی خود اعتراف مینماید. همچنان حسین داوودی سفیر آن وقت ایران در کابل به بی. بی. سی نیز اظهار داشته است که هم خودش به حکم پادشاه ایران و هم از طریق سفیر امریکا در مورد «تصمیم های حاد» از جانب «عوامل کمونیست» به «پرزدنت داوود» اطلاع داده بود (رک: کتاب افغانستان در قرن بیستم از مجموعه برنامه های بی. بی. سی، گردآورنده ظاهر طنین، صفحه 193).

این اطلاعات و بی نتیجه ماندن ارسال «گله و شکوۀ» محمد داوود به رهبری جناح پرچم ح. د. خ. ا توسط اکرم عثمان ـ چنانچه در قسمت پنجم این سلسله مطالعه نمودید ـ، توأم با عوامل جانبی دیگر: اعم از اثرات استخباراتی کشورهای رقیب بخصوص ایالات متحدۀ امریکا و رژیم پادشاهی ایران، فشارهای نظامی گروهای فراری اسلامی مستقر در پاکستان و مورد استفاده رژیم ذولفقارعلی بوتو بمنظور ترسانیدن محمد داوود، پیش کش نمودن کمک های میلیارد دالری ایران و عربستان سعودی، نارضایتی محمد داوود از عدم اجرای کمک های وعده داده شدۀ اتحاد شوروی و سرد شدن تدریجی مناسبات میان دو کشور و غیره، پیوسته عدم اعتماد محمد داوود نسبت به رهبری پرچمی ها را تزئید و فاصله او را بیشتر و سرانجام به خصومت او منتج و برای تغییر مواضع سیاسی اش از «چپ» به «راست» زمینه ایجاد می نمود.

 باوجود اطلاعات محمد داوود از فعالیت های تخریبی هر دو جناح ح. د. خ. ا، او بخاطر اتحادشوروی نمیخواست در برابر آنها عکس العمل نشان دهد. به همین ملحوظ است که محمد عزیز نعیم برادر زادۀ محمد داوود (پسر محمد نعیم) به ماموریت پدر خود حین سفری در سال 1976 به مسکو، طی صحبتی با برنامۀ رادیو بی. بی. سی تحت عنوان «افغانستان در قرن بیستم» میگوید: «پدرم به برژنف گفت که، یک عده عناصری در افغانستان فعالیت میکنند و میخواهند آشوب برپا کنند و کارشکنی کنند که دولت یک روز در مقابل اینها باید موضع بگیرد. اما اینها طوری وانمود می سازند که گویا پشتیبانی شما را دارند. اگر این چیز حقیقت داشته باشد، این متضاد با روابط نزدیکی است که بین ما و شما وجود دارد. دیگر ما نمی فهمیم که این واقعیت دارد یا نه؟. برژنف دست خود را به میز زد و گفت قطعاً این واقعیت ندارد. ما در عقب اینها نیستیم و شما هرچیزی که با اینها می خواهید بکنید» (رو نوشت آواز محمد عزیز نعیم، در کتاب افغانستان در قرن بیستم از مجموعه برنامه های بی. بی. سی، گردآورنده ظاهر طنین، صفحات 194 و 195). برژنیف باوجود آنکه «دست خود را روی میز زد» و انکار نمود، به محمد نعیم دروغ میگفت، زیرا اسناد افشا شدۀ آرشیف های استخباراتی شوروی و حتی اعترافات خود عبدالوکیل، مؤید آن اند که سازمانهای استخباراتی اتحادشوروی چه قبل از ملاقات متذکره و چه بعد از آن با رهبری هردو جناح ح. د. خ. ا کماکان ارتباط داشته و پیوسته برای آنان «مشوره» میداد.  

ادامه دارد