به ادامۀ گذشته، قسمت دوازدهم، مؤرخ 25 جون 2017

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت دوازدهم

فـاجعۀ تـرور استاد میراکبر خیبر و   

علل و عوامل این جنایت تکاندهنده

عبدالوکیل در مورد عامل و یا عاملین احتمالی ترور استاد میراکبر خیبر نوشته است که: «به مشکل میتوان تصور نمود که دولت در مجموع و مخصوصاً شخص محمد داوود این قتل را سازماندهی و یا از آن قبلاً آگاهی و مورد تائید قرار داده باشد. مگر اینکه اشخاص قدرتمندی چون وزیر داخله عبدالقدیر نورستانی و یا غلام حیدر رسولی وزیر دفاع، در هماهنگی آگاهانه و یا ناآگاهانه با سازماندهندگان اصلی و یا استخبارات خارجی، در عقب ترور میراکبر خیبر قرار داشته بوده باشند»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 247). همچنان او اشارۀ بسیار ضعیف و غیر مستقیم مبنی بر این دارد که: «حفیظ الله امین و طرفدارانش  از ترور میر اکبر خیبر و عواقب ناشی از آن که باعث زندانی  شدن رهبران حزب شد، به نفع شخصی و جناحی خود استفاده نموده اند»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 251).

در عین حال عبدالوکیل درین زمینه «آگاهانه و یا نا آگاهانه» برخی اعترافاتی دارد که هم گمانِ قرار داشتنِ «وزیر داخله قدیر نورستانی و یا غلام حیدر رسولی وزیر دفاع» را در عقب طرح ترور استاد خیبر و هم این اشارۀ ضعیف و غیر مستقیم خویش را رد مینماید که «حفیظ الله امین و یارانش» در چنین مسئله یی دخیل بوده اند. اینک اعترافات متذکره را مرور و مبتنی بر این اعترافات و برخی مستندات دیگر به نتیجه گیریهایی می پردازیم:

در قسمت های گذشتۀ این سلسله خواندیم که عبدالوکیل در یادداشهای سیاسی خویش بطور غیرعادی و مکرر تلاش بخرج داده است که نه تنها اختلافات سیاسی میان استاد میراکبر خیبر و ببرک کارمل را بخصوص در مورد آن بخشی از فعالیت های خویش که با افسران قوای مسلح و تدارکات کودتایی ای که به آن توسل می ورزید، انکار نماید؛ بلکه چنان وانمود سازد که آن دو درین زمینه به تفاهم با همدیگر عمل نموده و گویا ببرک کارمل نیز مسایل  مربوط به مسوولیت عبدالوکیل در امور نظامی را با وی در میان می گذاشت و اگر اختلافاتی هم درین رابطه وجود داشت، اول: این اختلافات نه میان ببرک کارمل و استاد خیبر بلکه میان استاد خیبر و نوراحمد نور بود و دوم: این اختلافات مؤقتی بود و بعد از مدتی رفع شد.

عقب اصرار مکرر و چه بسا بی مورد عبدالوکیل در زمینۀ عدم اختلاف میان میراکبر خیبر و ببرک کارمل، تلاشی خوانده می شود که پایه های استدلالی نظریات و تحلیل هایی را تضعیف نماید که این اختلافات، بخصوص مخالفت او را با کودتای نظامی علیه رژیم محمد داوود و همچنان مخالفت او با نقش شوروی را درین کودتا، انگیزۀ ترور استاد میراکبر خیبر خوانده اند. سوال تدقیق پذیر اینست که عبدالوکیل با وجود دشمنی مشهود و معروف و حتی تبارز کینۀ غیرقابل کنترول در محاورات روزمره علیه ببرک کارمل، چرا او از تائید حقیقت اختلاف میان کارمل و خیبر، بخصوص در مورد فعالیت های نظامی و ماجراجویی هایی کودتاگرانۀ خویش هراس دارد؟. عقب این تلاش چه رازی نهفته خواهد بود؟. در مورد این راز باید تدقیق بعمل آید:

عبدالوکیل در مورد ترور استاد میراکبر خیبر از نیات و گرایشات «طراحان ترور»، آنچه این طراحان «خوب میدانستند» و همچنان «یک پلان دقیق قبلی و همه جانبۀ» این طراحان، «بادرنظرداشت تأثیرات بعدی آن»، چنان دقیق و با جزئیات می نویسد که یا باید خودش طراح این جنایت بوده و یا حد اقل این طراحان را می شناسد، با آنچه که این طراحان «خوب میدانستند» و همچنان «با پلان دقیق قبلی و همه جانبۀ» آنان «بادرنظرداشت تاثیرات بعدی آن» از قبل آشنایی و در نتیجه بر نیات، اهداف و عملکرد این طراحان وقوف قبلی داشته است. این آشنایی و وقوف قبلی، بدون اعتماد طراحان ترور متذکره بر عبدالوکیل و بدون تفاهم و همکاری عبدالوکیل با این طراحان، ممکن و میسر بوده نمیتوانست.

عبدالوکیل در ارتباط به ترور استاد میراکبر خیبر؛ چنین مینویسد:«طراحان ترور خوب میدانستند که ترور میراکبر خیبر باعث عکس العمل شدید ح. د. خ. ا در برابر دولت میگردد. همچنان طراحان ترور بخوبی میدانستند که این ترور، نه تنها که باعث انشعاب و پراگندگی سازمانی هردو جناح ح. د. خ. ا، در مرحلۀ موجود نمی گردد، بلکه پروسۀ وحدت بوجود آمده در حزب را درین مقطع کوتاه زمانی توانایی بیشتر داده و تقویت مینماید. چنانچه تظاهرات بعد از ترور میراکبر خیبر این همبستگی و وحدت و یکپارچگی حزب و هواخواهان آن را نشان داد که با چه نیرویی به راه انداخته شد. ...

اینکه چرا میراکبر خیبر از جملۀ اعضای کمیته مرکزی ح. د. خ. ا مورد سؤقصد قرار گرفت، باید در مورد کمی صحبت شود. اگر ترکیب اعضای رهبری حزب و تمام پیچیدگی ها، حساسیت ها، رقابت ها و محاسبات گروهی و خصومت های قبلی جناحی را با تمام اجزای آن، مدنظر بگیریم، میتوان بدین نتیجه رسید که در صورتیکه نورمحمد تره کی بعد از وحدت، هدف ترور قرا میگرفت، نتیجه گیری آن در اولین فرصت از جانب اکثریت خلقی ها این بود که این ترور بنابر سوابق طولانی مخالفت پرچمی ها مخصوصاً ببرک کارمل با نورمحمد تره کی، در اوضاع و شرایط بعد از وحدت، از جانب آنها بخاطر کسب رهبری ببرک کارمل صورت گرفته است. لذا ترور نورمحمد تره کی را جناح خلقی ها، به پرچمی ها و شخص ببرک کارمل نسبت میدادند. همچنان اگر شخص ببرک کارمل ترور می گردید عین نتیجه گیری از جانب پرچمی ها بوجود می آمد که گویا خلقی ها و نورمحمد تره کی خواسته اند او را از سر راه خود بردارند تا به اهداف سیاسی آیندۀ شان برسند. بنابران در هردو صورت، هدف وحدت که موجودیت حزب واحد و یکپارچه و متحد بود بدست نمی آمد؛ بلکه برعکس، رویارویی خصمانه میان هر دو جناح تشدید و باعث انشعاب دوباره می گردید.

حالا فرض کنیم که یکی از اعضای دیگر بیروی سیاسی و کمیتۀ مرکزی مورد سؤقصد قرا می گرفت... انعکاس توأم با همدردی در داخل حزب و جامعه به تناسب ترور میراکبر خیبر، تاثیرگزاری وسیع و همگانی نمیداشت. زیرا آنها به تناسب میراکبر خیبر، از اعتبار و شهرت بسیار وسیع در آن زمان در حزب و جامعه برخوردار نبودند. لهذا ترور یگانه شخصیتِ که از نظر طراحان این ترور میتوانست تمام اعضای حزب را بسیج نماید، بدون اینکه به وحدت حزب صدمه برساند و اختلافات را در داخل حزب دامن بزند ترور میراکبر خیبر خواهد بود. زیرا خیبر از جملۀ شخصیت های سیاسی بود که قبل از تاسیس حزب زندانی شده بود و شهرت خوبی در میان روشنفکران، ازجمله اعضای ح. د. خ. ا و هواخواهان خود داشت. همچنان وی در هنگام انشعاب در حزب، در رویارویی فردی با نورمحمد تره کی و رفقایش قرار نگرفته بود و عضو کمیته مرکزی در دوران انشعاب[در هنگام انشعاب خوانده شود ـ ف. ودان] نبود. لذا بطور طبیعی خصومت کمتر خلقی ها را بخود جلب نموده بود. میراکبر خیبر بعد [از] وحدت هر دو جناح، در مقامی نبود که باعث تشویش نورمحمد تره کی و هوادارانش شود. همچنان وی، از احترام خاصی میان پرچمی ها بنابر خصوصیات شایسته و سابقۀ طولانی مبارزه اش برخوردار بود. همچنان مسوولیت نظامی بعد از وحدت هر دو جناح [درست و دقیق آن چنین است: مسوولیت بخش نوایجاد سازمان نظامی را از همان ابتدای تشکیل آن در نخستین هفتۀ بعد از کودتای محمد داوود، نوراحمد نور بعهده داشت و مسوولیت بخش سازمان انقلابی اردو در سطح کمیته مرکزی حزب را با پس زدن استاد میر اکبر خیبر از رهبری این مسوولیت در تابستان 1355، رهبر حزب این مسوولیت را نخست بطور مؤقت به سلیمان لایق واگذار و به تعقیب آن در ماه جدی همان سال، مسوولیت رهبری این بخش نیز به نوراحمد نور سپرده شد ـ ف. ودان] به رهبری نوراحمد نور و این جانب در جناح پرچمی ها سپرده شده بود و خیبر بعد از وحدت دو جناح از این وظیفه کنار رفته بود [درست آن چنین است: نه بعد از وحدت حزب؛ بلکه بعد از تابستان 1355 از این وظیفه کنار زده شده بود ـ ف. ودان]. لذا ترور وی موجب پراگندگی سازمان نظامی نیز نمی گردید. ... لذا با جمعبندی مختصر، گفته میتوانیم که ترور میراکبر خیبر تاثیر وسیع در اذهان اعضای ح. د. خ. ا و جامعه داشت و ذهنیت همه را برای یک حرکت و نمایش بزرگ سیاسی و بعداً برای قیام نظامی، مساعد میساخت»(عبدالوکیل، جلد اول، صفحات 245 ـ 247، تکیه روی برخی جملات از ف. ودان).

اگر از جعلیات عبدالوکیل در نقل قول فوق مبنی بر زمان کنار زدن استاد میر اکبر خیبر از مسوولیت سازمان نظامی جناح پرچم ـ که خود سوال بر انگیز اند ـ نیز صرف نظر نمائیم، با عطف دقت به محتوی نقل قول متذکره، توجه خوانندگان عزیز را به مطالب ذیل جلب مینمایم:

1 ـ نخست لازم است توجه خوانندگان عزیز این سلسله را به تصویری جلب نمائیم که عبدالوکیل در پراگراف های نقل شدۀ فوق از ابعاد واقعی شخصیت استاد میراکبر خیبر ترسیم نموده است. این تصویر، کاملاً برعکس تصویری نادرست و منفی ای است که او در صفحات قبلی از استاد خیبر ارایه نموده بود. چنین تضادگویی، خود مؤید آن است که عبدالوکیل در خاطرات دو جلدی مورد بحث خود به بیان واقعیت ها متعهد نیست؛ بلکه به نیات و اهداف موضعی سیاسی خود رجحان داده و مطابق به این نیات و اهداف، حتی از یک واقعیت واحد و در عین زمان، دو تصویر متضاد ترسیم مینماید. چنین برخوردی؛ خود مؤید عدم صداقت او در برابر خوانندگان خاطرات سیاسی اش و در برابر تاریخ میهن است. به اصل موضوع ترور استاد خیبربرمیگردیم:

2 ـ بادرنظرداشت ادعای کاملاً درست و دقیق عبدالوکیل، چون هدف اصلی «طراحان ترورِ» استاد میراکبر خیبر، «ذهنیت» سازی «برای یک حرکت و نمایش بزرگ سیاسی و بعداً برای قیام نظامی» و بدین طریق سرنگون ساختن نظام جمهوریت و انتقال قدرت به ح. د. خ. ا بود، بنابرین این «طراحان» می باید افزون بر مسایل فوق الذکر به این دو موضعگیری استاد نیز بی توجه نبوده باشند که: اول ـ استاد خیبر مخالف انتقال قدرت دولتی با توسل به قیام و یا کودتای نظامی بود و دوم ـ اینکه با کودتای نظامی مورد نظر بخاطری هم مخالفت می ورزید، که این کودتا نه مبتنی بر ارادۀ مستقل افغانی؛ بلکه بحکم رهبری شوروی و بطور مشهود تحت تاثیر برخورد لفظی محمد داوود با برژنیف صورت می گرفت.

استاد خیبر فرد تحصیل یافتۀ نظامی بود، پیشتر از همه در بین نظامی ها و جهت تنویر سیاسی آنان  به کار سیاسی ـ سازمانی آغاز نموده بود. با نظامی ها شناخت گسترده داشت و مورد احترام و اعتماد آنها نیز قرار داشت. بنابرین «طراحان ترور» او، تشویش از آن داشتند که مبادا استاد خیبر بر بنیاد اعتقادات فوق الذکر خود در برابر کودتای نظامی مورد نظر شان موانع ایجاد نماید.

واقعیت اینست که همین دو موضعگیری فوق الذکر استاد میراکبر خیبر می باید باعث گردیده باشد تا دستور دهندگان کودتای نظامی علیه سردارمحمد داوود، او را بمثابه قربانی انتخاب و مسئله ترورش را مطرح و توسط عمال افغانی شان سازماندهی و مورد اجرأ قرار دهند؛ تا بدین صورت «با یک تیر دو فاخته را شکار نموده»: از یک طرف یک مخالف و مانع احتمالی کودتای نظامی موردنظرشان را از میان برداشته  و از طرف دیگر ترور همین شخصیت مخالف کودتا را بمثابه انگیزه جهت «ذهنیت» سازی «برای یک حرکت و نمایش بزرگ سیاسی و بعداً برای قیام نظامی» مورد سؤاستفاده قرار داده باشند. به همین ملحوظ هم است که عبدالوکیلِ شایق به کودتای نظامی، آگاهانه و به دلایل معلوم از ذکر این دو موضعگیری استاد خیبر بمثابه علل اصلی انتخاب او جهت ترور، خود داری نموده است.

  3 ـ مطالعۀ دقیق جملات نقل شدۀ فوق از عبدالوکیل، توجه به ارتباط آنان با سایر حقایق مسلم و انکشافات سیاسی ماه های اخیر حیات استاد میر اکبر خیبر، بررسی نقش شخصیت های مؤثر رهبری ح. د. خ. ا درین انکشافات و چگونگی روابط آنان با استاد میراکبر خیبر طی این زمان، میتوانند نتیجه گیری های قریب به حقایق تاریخی بوقوع پیوسته در رابطه به ترور سیاسی استاد را بدست دهند.

همه شخصیت هایی که می باید نسبت به هرکس دیگر، بیشتر از رازهای پشت پردۀ سازماندهی و تعمیل ترور استاد میر اکبر خیبر مطلع باشند ـ به استثنای غلام دستگیر پنجشیری و او هم به دلایل معلوم ـ ، ترور متذکره را اگر چه با نشانه گرفتن ادرس های مختلف، یک اقدام درون حزبی خوانده اند. اینک جزئیات افشأ شدۀ فوق الذکر توسط عبدالوکیل در مورد «پلان دقیق قبلی و همه جانبۀ» طراحان ترور، «بادرنظرداشت تأثیرات بعدی آن»، نیز بدون هیچگونه شک و شبه یی بر چنین حقیقت تأکید دارد. چرا چنین حکمی را باید تائید کرد؟:

زیرا با اتکأ به نقل قول فوق الذکر عبدالوکیل؛ «طراحان ترور» متذکره در نظر داشتند تا این ترور:

ـ «نه تنها که باعث انشعاب و پراگندگی سازمانی هردو جناح ح. د. خ. ا، در مرحلۀ موجود» نگردد؛ «بلکه پروسۀ وحدت بوجود آمده در حزب را درین مقطع کوتاه زمانی توانایی بیشتر داده و تقویت» نماید.

ـ شخصی را باید برای ترور انتخاب مینمودند که«اکثریت خلقی ها» نباید فکر کنند که ترور متذکره «بنابر سوابق طولانی مخالفت پرچمی ها مخصوصاً ببرک کارمل» صورت گرفته است و همچنان نباید «عین نتیجه گیری از جانب پرچمی ها بوجود می آمد که گویا خلقی ها» به چنین عملی اقدام نموده اند. در غیر آن «در هر دو صورت، هدف وحدت که موجودیت حزب واحد و یک پارچه و متحد بود بدست نمی آمد؛ بلکه برعکس، رویارویی خصمانه میان هر دو جناح تشدید و باعث انشعاب دوباره می گردید». یعنی به گفتۀ عبدالوکیل «طراحان ترور» نه تنها علاقمند «موجودیت حزب واحد و یکپارچه و متحد» بودند؛ بلکه میخواستند که این ترور به وحدت هرچه بیشتر حزب نیز ممد واقع گردد.

ـ این ترور می باید«تمام اعضای حزب را بسیج نماید، بدون اینکه به وحدت حزب صدمه برساند و اختلافات را در داخل حزب دامن بزند».

ـ  ترور مورد نظر «موجب پراگندگی سازمان نظامی» جناح پرچم «نیز» نگردد.

ـ و سرانجام ترور متذکره باید«ذهنیت همه را برای یک حرکت و نمایش بزرگ سیاسی و بعداً برای قیام نظامی، مساعد میساخت».

بادرنظرداشت نیات فوق الذکر طراحان ترور؛ بدون هیچنوع تردید و تشکیک و با اطمینان میتوان چنین نتیجه گرفت که:  دشمنان ح. د. خ. ا اعم از دولت (بشمول:«وزیر داخله عبدالقدیر نورستانی و غلام حیدر رسولی وزیر دفاع») و سایر نیروهای داخلی و یا خارجی، نمی خواستند و نباید شخصی را از میان رهبران این حزب ترور نمایند که این ترور به نتایج فوق الذکر منجر گردد؛ بلکه برعکس باید شخصی را برای ترور انتخاب می کردند که خلقی ها را بالای پرچمی ها و پرچمی ها را بالای خلقی ها مشکوک میساختند، وحدت حزبی تخریب و سازمانهای نظامی حزب پراگنده می شدند. بنابرین این ترور نه بوسیلۀ «دشمنان» ح. د. خ. ا؛ بلکه یا بوسیلۀ رهبران حزب، یا بوسیلۀ «دوستان» این حزب و یا در همکاری دوجانبۀ آنها و یا هم در همکاری دوجانبه برخی از افراد منسوب به این دو طرف طراحی، سازماندهی و عملی گردیده است. به همین ملحوظ:

این قلم با اتکأ بر حقایق منعکس شده در اعترافات فوق الذکر عبدالوکیل و بنابر سایر دلایل منطقی و عینی، ترور استاد میراکبر خیبر را امر صادر شده از جانب رهبری و سازمانهای استخباراتی شوروی آن وقت میدانم که بدون هیچنوع تردیدی توسط تعداد محدودی از عمال افغانی شان در رهبری ح. د. خ. ا عملی نموده اند. زیرا روسها حکم سرنگونی محمد داوود را توسط اقدام به کودتای نظامی صادر نموده بودند و استاد با چنین حکمی مخالف بود و مانعی باوجاهت و باالقوه درین زمینه محسوب می گردید. بی جهت نیست که ببرک کارمل ضمن صحبت در بارۀ «انقلاب اپریل 1978» به ولادمیر سنگیروف، که در آن موقع گزارشگر نظامی روزنامۀ پروادا بود؛ بدون نام گرفتن از اتحادشوروی؛ چنین میگوید:« یک نیروی نهایت بزرگ دیگر هم بود که حزب را بسوی کودتا رهنمون شد، دقیقاً همان نیرویی که زمانی افغانها را بسوی سقوط شاه سوق داد»(ببرک کارمل در گفتگو با ولادیمیر سنگیروف، سلسلۀ منتشر شده تحت عنوان: دوست وفادار شما، اسیر سریبریانی بور، بخش دوم، ترجمۀ فیاض نجیمی بهرمان، منتشرۀ سایت انترنتی دیدگاه، تاریخ نشر 19 نوامبر 2007 ، تکیه از ف. ودان). این «نیروی نهایت بزرگ دیگر» که «حزب را بسوی کودتا رهنمون شد»، بجز از ابر قدرت اتحاد شوروی، نیروی دیگری بوده نمیتوانست؛ به همین ملحوظ سنگیروف در جریان همین صحبت خود با ببرک کارمل، با بکاربرد نام اتحادشوروی ابهام متذکره را تصریح نموده است.

اکنون روی دریافت جواب به این سوال می باید دقت بعمل آورد که با حفظ علاقمندی و دخالت سازمانهای ویژۀ فعال شوروی در ترور استاد میر اکبر خیبر و طرح این ترور بوسیۀ آنها، این «این تعداد محدود از عمال افغانی شان در رهبری حزب»، چه کسانی می باید باشند که در سازماندهی و تعمیل این طرح نقش داشته اند؟:

هدف ترور از جانب عبدالوکیل چنین مشخص شده است که این ترور می باید:«ذهنیت همه را برای یک حرکت و نمایش بزرگ سیاسی و بعداً برای قیام نظامی، مساعد میساخت». بنابرین، می باید افرادی از رهبری حزب مسوولیت سازماندهی و اجرای طرح ترور استاد خیبر را داشته باشند که عرصۀ کاری، مسوولیت و علاقمندی «برای قیام نظامی» را دارا بوده اند. این افراد علاوه از منشی عمومی (نورمحمد تره کی) و نفر دوم رهبری (ببرک کارمل)، اعضای کمیتۀ نظامی بعد از وحدت دوجناح حزب (نوراحمد نور، داکتر شاه ولی، حفیظ الله امین و عبدالوکیل) را شامل میگردند.

برای تدقیق و جستجوی منطقی جهت تثبیت نسبی مسئله متذکره از میان افراد شش گانۀ فوق الذکر، باز هم به اصل ارایه شده بوسیلۀ خود عبدالوکیل در نقل قول فوق الذکر او مراجعه مینمائیم، که جهت چنین تحلیلی مدنظر گرفتن «ترکیب اعضای رهبری حزب و تمام پیچیدگی ها، حساسیت ها، رقابت ها و محاسبات گروهی و خصومت های قبلی جناحی را با تمام اجزای آن» توصیه نموده است.

اکنون توجه مینمائیم که میان افراد منسوب به جناح خلق در میان شش نفر فوق الذکر (بمثابه یک جناح حزب) و استاد میر اکبر خیبر کدام«پیچیدگی ها، حساسیت ها، رقابت ها و محاسبات گروهی» وجود داشت که باعث شده باشد تا آنها طرح ترور وی را سازماندهی و اجرا نموده باشند؟.

خود عبدالوکیل درین زمینه مینویسد:«وی[استاد میراکبر خیبر] در هنگام انشعاب در حزب، در رویارویی فردی با نورمحمد تره کی و رفقایش قرار نگرفته بود و عضو کمیته مرکزی در دوران انشعاب[در هنگام انشعاب خوانده شود ـ ف. ودان] نبود. لذا بطور طبیعی خصومت کمتر خلقی ها را بخود جلب نموده بود. میراکبر خیبر بعد [از] وحدت هر دو جناح، در مقامی نبود که باعث تشویش نورمحمد تره کی و هوادارانش شود». این در حالیست که غلام دستگیر پنجشیری توأم با «اختلاف نظر شدید ببرک کارمل و خیبر» از «افواهات و سخنانی» طی «آن روزها» در مورد «دید و بازدیدهای خیبر و لایق» با نورمحمد تره کی نیز یاد مینماید (رک: دستگیر پنجشیری، ظهور و زوال ح. د. خ. ا، بخش دوم، صفحه 58).

بنابر اظهارات فوق الذکر عبدالوکیل و در واقعیت هم، نه تنها هیچ دلیلی وجود ندارد که طرح و تعمیل ترور استاد میر اکبر خیبر از جانب افراد منسوب به جناح خلق در کمیتۀ نظامی متذکره صورت کرفته باشد؛ بلکه برعکس رهبری جناح خلق بنابر وجود اختلافات شدید استاد میراکبر خیبر با ببرک کارمل، میتوانستند از تداوم حیات استاد خیبر و فعالیت وی در جهت تضعیف مواضع ببرک کارمل و طرفداران او در رهبری حزب، نیزمستفید گردند.

ممکن بعضی ها استدلال نمایند که حفیظ الله امین بنابر خصلت ماجراجویانه اش، در غیاب سایر افراد رهبری جناح خلق (نورمحمد تره کی و داکتر شاه ولی) به این عمل ماجراجویانه دست زده باشد، چنانچه به طرح و تعمیل ترور علی احمد خرم مبادرت نموده بود. اول؛ چنانچه در قسمت های گذشتۀ این سلسله گفتیم که به دلایل مؤجۀ ارایه شده، استقلالیت او درین عمل (سازماندهی ترور علی احمد خرم) قابل قبول نیست و دوم؛ اگر هم قبول کنیم که او به ترور یکی از رهبران جناح پرچم اقدام مینمود، نه پروای حفظ وحدت دوجناح حزب را داشت (او از همان ابتدأ مخالف وحدت دو جناح حزب بود) و نه هم این دلسوزی را که شخصی را باید ترور کند که «ترور وی موجب پراگندگی سازمان نظامی [جناح پرچم] نیز نمی گردید»، بلکه برعکس او باید شخصی ر ا انتخاب میکرد که «ترور وی موجب پراگندگی سازمان نظامی [جناح پرچم]» می گردید و این شخص باید یا نوراحمد نور و یا هم عبدالوکیل می بود و یا هم هر دوی آنان.

بدین ملحوظ هیچ عقل سلیمی نمیتواند باور کند که ترور استاد میراکبر خیبر از جانب رهبری جناح خلق بطور جمعی و یا صرف از جانب حفیظ الله امین طرح و اجرأ گردیده باشد.

با مورد تردید قرار گرفتن طرح پلان ترور استاد خیبر توسط افراد منسوب به جناح خلق، اکنون می باید توجه را بسوی سه فرد باقیمانده از جناح پرچم، یکی از رهبران (ببرک کارمل) و دوتن عضو کمیتۀ نظامی (نوراحمد نور و عبدالوکیل) معطوف داریم. با در نظرداشت اختلافات شدید سیاسی میان استاد میراکبر خیبر از یک سو و ببرک کارمل، نوراحمد نور و عبدالوکیل از سوی دیگر، در دو مورد اساسی: اول؛ کودتای نظامی و دوم؛ آن هم بنابر حکم صادر شده از مسکو، تا سرحدی که ببرک کارمل، استاد خیبر رابطور لفظی به قتل تهدید نموده بود، نه تنها حکم دخالت این سه نفر را در سازماندهی و اجرای ترور استاد میراکبر خیبر بنیاد منطقی میدهد؛ بلکه دخالت ساختارهای ویژۀ اتحاد شوروی را که در کابل فعال بودند، در تنظیم طرح این مسئله نیز هرچه بیشتر توجیه پذیر می سازد.

ممکن بعضاً، این سوال شک برانگیز نیز در اذهان خطور نماید که اگر ببرک کارمل و نوراحمد نور واقعاً تصمیم سازماندهی و اجرای ترور استاد میراکبر خیبر را داشتند، پس چرا قبلاً به تهدید شفاهی او به قتل و آنهم انتقال این تهدید بوسیلۀ نور احمد نور مبادرت نمودند و بدین طریق دستآویزی دادند تا بعد از انجام ترور، انگشت همه بسوی آنان دراز گردد؟. طرح چنین شک و توجه به آن، منطقی است.

درین صورت یگانه مرجع نهایی، عبدالوکیل میماند که در زمینه سازماندهی ترور استاد میراکبر خیبر  بطور قطعی می باید انگشت اشاره بسوی او دراز گردد و این او است که در سرتاسر از افاده های ارایه نموده طی خاطرات سیاسی خویش درین زمینه، حالت روانی ترس و تشویشِ «دزد در سر خود پر دارد» را تبارز میدهد و این گمان را تقویه مینماید که احتمالاً، همانطوریکه در غیاب رهبری حزب و حتی در خفا از ببرک کارمل جهت سازماندهی اقدام به کودتا علیه محمد داوود و مانورهای روانی نظامی درین زمینه و با اتکأ به تکیه گاه فراحزبی عمل نموده بود، در سازماندهی این ترور نیز بنابر طرح و دستور همان تکیه گاه فراحزبی، اقدام نموده و حتی بنابر شایعۀ موجود، خود در اجرای آن شرکت نموده باشد. حقایق شک برانگیزی دیگری نیز وجود دارند که صحت چنین حکمی را توجیه می نمایید:

1 ـ در آستانۀ ترور استاد میراکبر خیبر عبدالوکیل از افغانستان به اتحاد شوروی (نخست به شهر کیف و بعد به مسکو) با یک بهانۀ نا مؤجه (انتقال برادر زادۀ خوردسال خود به والدین او) و آنهم در چنان شرایط بحرانی و در آستانۀ ترور استاد میراکبر خیبر در حالی سفر مینماید که خود عبدالوکیل نه صرف «اجازه» و «مشورۀ نورمحمد تره کی و ببرک کارمل» را؛ بلکه ـ اگرچه توأم با ندانم کاری ـ مسئله «مشورۀ ... حتی کارمندان سفارت شوروی» را نیز «در مورد زمان رفتن» خود «به کیف» به میان می آورد. بنابرین میتواند این سوال مطرح گردد که: بادرنظرداشت اهمیت فوق العادۀ مسوولیت وظیفوی عبدالوکیل بحیث مسوول سازمان نظامی جناح پرچم در قطعات و جزوتامهای مرکز و در وضعیت بحرانی ایجاد شده در مناسبات میان ح. د. خ. ا و دولت؛ چرا او به چنین بهانۀ نا مؤجه به اتحادشوری سفر مینماید و یا سفر او را سازماندهی مینمایند؟.

2 ـ مسئله با اهمیت تر دیگر درین زمینه اینست که: عبدالوکیل مدت اقامت خود را در اتحاد شوروی از 28 حوت 1356 تا 15 ثور 1357 نشان میدهد (رک:عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، پرواز به شهرکیف صفحه 230 و برگشت از شوروی صفحه 275)، یعنی او طی این مدت در افغانستان نبوده است. در حالیکه سلطانعلی کشتمند برعکس ادعای عبدالوکیل، وجود و مخفیگاه او را در کابل در شب 6 ثور 1357؛ چنین افشأ مینماید:«در همان شب [شبی که گیروگرفت رهبران ح. د. خ. ا توسط پولیس رژیم محمد داوود آغاز گردید ـ ف. ودان] برخی از علاقمندان حزبی در میان پولیس موضوع را به اطلاع شماری از اعضای رهبری حزب رسانیدند. از جمله در حدود ساعت 12 شب یکتن از فعالین حزبی، محمد سرور منگل، در منزل با من نیز تماس گرفت و من درست دقایقی پیش از یورش پولیس منزل را ترک گفته بودم. من همراه با چند تن دیگر از اعضای رهبری که قادر به فرار شده بودند، نخست در منزل یکتن از رفقا، عبدالودود وفامل، در ده بوری و سپس با نوراحمد نور، نجیب الله و عبدالوکیل یکجا در منزل محمد داوود رزمیار، یکتن از فعالین حزبی، در شش درک کابل شب را اقامت گزیدیم» (سلطانعلی کشتمند، یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد اول و دوم، صفحه 328). این بدان معنی است که عبدالوکیل در آستانۀ ترور استاد میراکبر خیبر به اتحادشوروی پرواز مینماید، در آنجا حضور خود را طی ملاقات های مختلف به افغانها تثبیت و احتمالاً بعد از گرفتن تعلیمات لازمه (طبق اسناد افشأ شدۀ کی. ج. بی، به عبدالوکیل قبل از فرستادن مخفی اش با تغییر قیافه به افغانستان در آستانه  شش جدی 1358 نیز آموزش فیر با تفنگچۀ بیصدا و سایر تعلیمات لازم رزمی را آموخته بودند که به موقع روی آن صحبت خواهیم نمود)، دوباره بطور مخفی به افغانستان برگشته و یا برگشتانده می شود و در شش درک، در منزل داوود رزمیار در حالی مخفی بسر می برد که خودش حتی سالها بعد حین نوشتن خاطرات سیاسی خود نیز از حضور مجدد خود در مقطع زمانی متذکره انکار مینماید. چرا؟.

هردو مسئله فوق الذکر ایجاب توضیح و تفسیر بیشتر را مینماید که آن را در قسمت بعدی این سلسله دنبال خواهیم نمود.

ادامه دارد