به ادامۀ گذشته، قسمت سیزدهم، مؤرخ: 30  جون 2017

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت سیزدهم

در قسمت قبلی به سفر عبدالوکیل جانب اتحاد شوروی و نبود ادعا شدۀ او طی مدت 28 حوت 1356 الی 15 ثور 1357 در کشور اشاره و در مقابل از سلطانعلی کشتمند نیز خواندیم که در شب شش ثور حضور او را در کابل و در مخفیگاهش، «در منزل محمد داوود رزمیار، یکتن از فعالین حزبی، در شش درک کابل» تائید نموده بود. این هر دو موضوع را قابل توضیح و تفسیر بیشتر دانسته بودیم؛ که اینک به آن می پردازیم:

1 ـ سفر عبدالوکیل به اتحاد شوروی:

 نخست بهتر است موضوع سفر عبدالوکیل به اتحادشوروی را با استناد به اظهارات خود او و بدون  درنظرداشت برگشت مجدد مخفی اش به کابل، مورد بحث و بررسی قرار دهیم. عبدالوکیل خود ضرورت رفتن خویش به اتحادشوروی را چنین مطرح مینماید:«علت رفتنم به شهر کیف در آن وقت این بود که برادرزادۀ دونیم ساله ام به اسم «رامز» همراه والدین، خانمم و دو طفلم در یک آپارتمان زندگی میکردیم. چون مادرم ناراحتی قلبی شدید داشت و وی نمیتوانست از وی مراقبت کند. لهذا مجبور بودم وی را نزد پدر و مادرش که هر دو مشغول تحصیل در شهر کیف بودند، ببرم. ببرک کارمل و نورمحمد تره کی را چندی قبل از موضوع آگاه ساخته بودم» (عبدالوکیل،همانجا، جلد اول، صفحات 227 و 228)

نورمحمد تره کی بعد از درخواست فوق الذکر، ضمن دادن اجازۀ به عبدالوکیل؛ تأکید مینماید که:«خودت زیادتر از یک ماه در اتحاد شوروی باقی نمانی» (رک:عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه  229). بعد از این اجازه، عبدالوکیل «اقدام برای گرفتن پاسپوت نموده» ولی بنابر «امتناع» وزارت داخله از دادن پاسپورت به او، دست به دامان «سید حسین صلحدوست» همصنف مشترک خویش و سید عبدالاله معاون رئیس جمهور وقت زده و در نتیجه با وساطت او و امر سید عبدالاله معاون رئیس جمهور، از وزارت داخله مؤفق به اخذ پاسپورت شده و در نهایت «سفارت اتحاد شوروی به بسیار زودی» برایش «ویزه» میدهد(رک: عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 230). بعد از این همه آماده گیِ مبنی بر گرفتن پاسپورت، ویزۀ اقامت و طبعاً خریداری تکت سفر، او صرف «یک روز قبل از سفر»  خود، ضمن پروگرام «خداحافظی» و به این منظور به تاریخ 27 حوت 1356 «نزد ببرک کارمل نیز» میرود. ببرک کارمل در حالت «خیلی نا آرام»، «چند بار با افسردگی» به او عدم رضایت خود را نسبت به سفرش، چنین افاده مینماید:«در یک وقت حساس، خودت به مسافرت میروی» و سرانجام  قبول اجباری خویش را در زمینه، چنین اظهار مینماید:«حالا رفیق تره کی میداند که خودت به سفر میروی و ممکن دوستان شوروی هم آگاه باشند ... اگر حالا نروی، رفیق تره کی فکر میکند که من مانع رفتن خودت شده ام، باید حتماً به سفرت بروی در غیر آن سؤتفاهم بسیار جدی بوجود می آید» (عبدالوکیل،همانجا، جلد اول، صفحه 230). بعد از این اظهارات، عبدالوکیل «با سراسیمگی و تأثر با ببرک کارمل خدا حافظی» نموده، بدون آنکه به عقب خود بنگرد، «با سراسیمگی» از ببرک کارمل فاصله گرفته، فردا 28 حوت 1356 عازم اتحادشوروی میگردد.

افزون بر آن عبدالوکیل در زمینۀ سفر خود به شوروی، بطور آگاهانه و هدفمند به «تجاهل عارفانه» توسل جسته؛ چنین مینویسد:«اینکه تا چه حد مشورۀ نورمحمد تره کی و ببرک کارمل و حتی کارمندان سفارت شوروی در مورد زمان رفتنم به کیف ذیدخل بود، تا اخیر این مطلب را ندانستم ...» (عبدالوکیل،همانجا، جلد اول، صفحه 229، تکیه از ف. ودان). با این گفته، عبدالوکیل افاده مینماید که  او بعید نمیداند در تصمیمگیری «درمورد زمان سفر» او «به کیف»، «مشوره» میان «نورمحمد تره کی و ببرک کارمل و حتی کارمندان سفارت شوروی»، «ذیدخل» بوده باشد.

بدینطریق عبدالوکیل عازم کیف ـ مرکز جمهوری اوکراین اتحادشوروی شده ـ برادر زادۀ خویش را به والدین او تسلیم و بعد به مسکو میرود و تائید میکند که در مسکو ضمن برخی ملاقات ها با سایر افغانها، با محمد رفیع نیز ملاقات مینماید.

سترجنرال محمد رفیع سابق وزیر دفاع افغانستان که در سال 1356 به رتبۀ جگړنی رئیس ارکان قوای چهار زرهدار بود، در خاطرات سیاسی منتشر ناشدۀ خویش که سالها قبل از نشر کتاب عبدالوکیل تحریر نموده نیز ملاقات خویش با عبدالوکیل را تائید و در زمینه؛ چنین مینویسد:«در ماه دلو سال 1356 خانمم سخت مریض شد، من مجبور شده او را جهت تداوی به مسکو بردم. به تعقیب من سرور نورستانی [در آن وقت قومندان قوای چهار زرهدار] نیز بنابر مریضی خانمش به مسکو آمد. او و بعضی از افراد دیگر که حین اقامت من در مسکو، از کابل می آمدند، اطلاعات تشویش آوری را در مورد وضع بحرانی و پیچیدۀ امنیتی و سیاسی کشور ابراز میکردند، که باعث نگرانی من نیز میگردید. بنابرین در مشوره با سرور نورستانی که او نیز در مسکو بود، تصمیم گرفتم طور عاجل به کابل برگردم. مسئله را با عبدالوکیل که او هم تازه به مسکو آمده بود در میان گذاشتم و از او خواستم تا با هم یکجا به کابل برگردیم. عبدالوکیل مشوره ام را نپذیرفت و گفت تازه آمده است، میخواهد چند روزی در مسکو بماند».

بنابرین عبدالوکیل نه «چند روزی»؛ بلکه مدت طولانی، بدون توجه به قید زمانی مجوز نورمحمد تره کی (حد اکثر یک ماه) و بی اعتنا به «ناراحتی»، «افسردگی» و اظهارات هوشدار دهندۀ فوق الذکر ببرک کارمل، به استناد اظهار خودش تقریباً پنجاه روز گویا در اتحادشوروی باقیمانده و هرگز نمی نویسد که باوجود درک وضعیت بحرانی در کشور، طی این مدت طولانی در اتحادشوروی چه مصروفیت داشته است. به هر صورت، این مسافرت او ظاهراً تا بعد از سقوط رژیم جمهوری محمد داوود و انتقال قدرت بدست ح. د. خ. ا (15 ثور 1357) ادامه می یابد.

بدون هیچ شک و شبهه ای، عبدالوکیل بحیث مسوول «تعویض ناپذیر» سازمان مخفی نظامی جناح «پرچم» ح.د. خ. ا در ارتباط با قطعات و جزوتامهای مستقر در پایتخت، وظیفۀ حساس حزبی و در قبال این وظیفه، مسوولیت فوق العاده بزرگی داشت که سطح حساسیت و مسوولیت وظیفوی مذکور بخصوص در حالت بحرانی آن مقطع زمانی کشور چندین مرتبه ارتقأ یافته بود. بادرنظرداشت چنین وظیفۀ با اهمیت و حساسیت وضعیت بحرانی آن وقت، توجه و دقت پیرامون نوشته های فوق الذکر عبدالوکیل در مورد «علت» سفر موصوف به اتحادشوروی، پروسۀ آمادگی او برای این سفر، دوام مدت ظاهری این مسافرت و سرانجام زمان برگشت دوبارۀ او به کابل، مسایل متعدد پرسش برانگیز را در ذهن هر خوانندۀ کتاب مورد بحث او ایجاد مینماید، که توجه به این مسایل و حل معقول و مستدلل سوال مربوط به مسافرت او و در نهایت بررسی نتایج این مدت غیابتش از کشور، ابهامات زیاد اثر گذار بر سرنوشت جناح پرچم، اعضای ملکی و نظامی این جناح و در مجموع نهضت ترقیخواهانۀ کشور را تصریح مینمایند.

به عقیدۀ نگارندۀ این سطور و در واقعیت هم، باید پذیرفت که انتقال برادر زادۀ عبدالوکیل به والدین او، آنقدر ضروری نبود که در همان مقطع زمانی توسط شخص با وظایف و مسوولیتهای مهم حزبی ـ نظامی؛ چون عبدالوکیل صورت گیرد و عبدالوکیل برای انجام چنین سفری جهت گرفتن پاسپورت تا سطح معاون رئیس جمهور وقت را واسطه سازد. طفل مذکور میتوانست توسط یک عضو دیگر خانوادۀ عبدالوکیل (مثلاً پدر و یا خواهر ایشان ثریا پرلیکا)، یا یکی از عقارب نزدیک انتقال یابد و یا یکی از والدین او به کشور فراخوانده شده تا طفل شان را انتقال دهند. حتی در صورت چاره ناپذیر بودن انتقال این طفل توسط عبدالوکیل، او میتوانست بطور عاجل، بعد از دو سه روز و حتی بعد از تذکر و خواهش محمد رفیع نیز دوباره به کابل برگردد. درین صورت هم یک وظیفۀ فامیلی را اجرأ، هم دستور رهبر حزب نورمحمد تره کی مبنی بر محدودیت اینکه «خودت زیادتر از یک ماه در اتحاد شوروی باقی نمانی» را رعایت و هم به «ناآرامی» و «افسردگی» و اظهار تشویش «چند بار» ببرک کارمل اعتنا نموده می بود.

این قلم بادرک از انظباط حزبی بخش سازمان ملکی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ـ چه رسد به تعمیل انظباطِ به مراتب شدید تر در بخش سازمان مخفی نظامی آن ـ علت اساسی سفر نامیمون مورد بحث عبدالوکیل را لزوم دید مرجع برتر از نورمحمد تره کی و ببرک کارمل، به ملحوظ خاص و با اهمیتی میدانم که مطابق آن او می باید تحت یک ساتر (بردن برادرزادۀ خویش به شهر کیف) بطور مؤقت از افغانستان بیرون کشیده میشد. این مرجع برتر و خاص جز سفارت شوروی، کسی و یا مقام دیگری بوده نمیتواند و به همین ملحوظ هم خواهد بود که خود عبدالوکیل سوال «ذیدخل» بودن «مشورۀ کارمندان سفارت شوروی» را «در مورد زمان رفتن» خویش «به کیف» مطرح و ببرک کارمل نیز به «امکانِ»، «آگاه» بودن «دوستان شوروی» از این سفر اشاره نموده است. اگر این سفر گویا شخصی، اینقدر مهم و مرتبط به کارمندان سفارت شوروی نبود و صرف به انتقال یک طفل خانواده منحصر بود، چرا باید «مشورۀ کارمندان سفارت شوروی» در آن دخیل میگردید؟.

ملحوظ خاصی که کارمندان سفارت شوروی به موجب آن خواسته باشند تا عبدالوکیل را از افغانستان بیرون بکشند چی خواهد بود؟. ذهن جستجوگر هر مدققِ این جریان، جز احتمال نقش عمدۀ او در سازماندهی ترور استاد میراکبر خیبر ـ که در قسمت دوازدهم این سلسله در مورد آن صحبت گردیده است ـ چیزی دیگری را درین زمینه نخواهند توانست تشخیص دهد. فقد بنابر دخالت این مرجع خواهد بود که نورمحمد تره کی به سهولت و ببرک کارمل علی الرغم درک اهمیت حضور او بخصوص در آن مقطع زمانی در کشور، بطور اجباری با سفر متذکره موافقت کرده و عبدالوکیل هم بی اعتنا به دستور رهبر حزب نورمحمد تره کی مبنی بر محدودیت اینکه «خودت زیادتر از یک ماه در اتحاد شوروی باقی نمانی» و همچنان بی توجه به «ناآرامی» و «افسردگی» و اظهار تشویش «چند بار» ببرک کارمل، ظاهراً مدت طولانی را در اتحادشوروی سپری و گویا بعد از انتقال قدرت دولتی به ح. د. خ. ا به کشور برگشته است.

این درست است و کاملاً تثبیت گردیده که عبدالوکیل به کیف و بعداً به مسکو سفر نموده و در آنجا دیده شده، با برخی افغانها ملاقات نموده و احتمالاً پای برخی ملاقات های سری و حتی تعلیماتی نیز در میان باشد؛ اما این ادعای او که سفرش در اتحادشوروی تا 15 ثور 1357 ادامه یافته، مورد سوال قرار داده شده است. زیرا:

2 ـ حضور مجدد مخفی عبدالوکیل در کابـل

چنانچه در قسمت دوازدهم این سلسله، نقل قول سلطانعلی کشتمند سابق عضو بیروی سیاسی و صدراعظم افغانستان را استناد نمودیم که برخلاف ادعای عبدالوکیل مبنی بر دوام مسافرتش از 28 حوت 1356 الی 15 ثور 1357، حضور او را در شب 6 ثور 1357 (شب آغاز حملۀ پولیس رژیم محمد داوود بر رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان) در منزل محمد داوود رزمیار واقع شش درک شهر کابل (کارته ولی) تائید مینمایند. چنین تائیدی آن هم از جانب سلطانعلی کشتمند، نه تنها دروغ عبدالوکیل را مبنی بر دوام مسافرتش به اتحادشوروی تا 15 ثور 1357 افشأ مینماید؛ بلکه بر برگشت مخفی مجدد او از اتحاد شوروی و همچان برمخفی بودن او طی مدت بعد از این برگشت، آنهم در منزل محمد داوود رزمیار ـ یار همیشگی گرمابه و گلستان عبدالوکیل ـ واقع در ششدرک شهر کابل که در فاصلۀ بسیار نزدیک به مطبعۀ دولتی کابل قرار داشت، نیز مهر تائید میگذارد.

درین صورت، برگشت مجدد مخفی عبدالوکیل از اتحادشوروی به کابل، تلاش عبدالوکیل برای مخفی نگهداشتن این برگشت؛ حتی چهل سال بعد از آن و حین نوشتن متن کتاب مورد بحث خویش، مخفی بودن او در منزل محمد داوود رزمیار و در نزدیک ترین فاصله با محل ترور استاد میر اکبر خیبر، همه و همه دلایل دیگری نمیتوانند داشته باشند، جزء مهر تائید گذاشتن به صحت این شایعه که عبدالوکیل شخصاً در سازماندهی و اجرای ترور استاد میراکبر خیبر شرکت داشته و قربانی خود را درست در نقطه ای به رکبار بسته که بتواند خود را در کمترین زمان ممکن به مخفی گاه خویش برساند. بنابر چنین ملحوظی بوده که عبدالوکیل هنگام نوشتن خاطرات سیاسی خود در کتاب مورد بحث، ترجیح داده درین موارد بسیار مهم و لازمی سکوت اختیار نماید که: در زمان ترور استاد می اکبر خیبر در کجا بسر می برد؟. از کدام طریق خبر ترور استاد را شنید؟ و در قبال چنین خبر تکاندهنده چگونه عکس العمل نشان داد؟.

بادرنظرداشت توضیحات مستدلل و مستند فوق میتوان استنتاج نمود که عبدالوکیل در مشوره با کارمندان سفارت شوروی ـ که بطور قطع طراح ترور متذکره بودند ـ به اتحادشوروی فرستاده شده تا عدم حضور او را در کابل تثبیت و بعد از احتمالاً کسب آموزشهای ضروری و حتی تغییر قیافه (چنانکه انتقال مخفی او بعد از تعلیمات نظامی و تغییر قیافه توسط کی. جی. بی یک بار دیگر قبل از ششم جدی 1357 نیز تکرار گردید)  دوباره و بطور مخفی او را به کابل انتقال داده تا در سازماندهی و اجرای طرح متذکره شرکت نماید. همچنان میتوان گفت که اختفای عبدالوکیل در کابل بخاطری تا 15 ثور 1357 ادامه یافت که زمینه های هرنوع شکی را نسبت به شرکت عبدالوکیل در ترور استاد میراکبر خیبر منتفی سازند.

پس بی جهت نیست که عبدالوکیل در مورد ترور استاد میراکبر خیبر از نیات و گرایشات «طراحان ترور»، آنچه این طراحان «خوب میدانستند» و همچنان «یک پلان دقیق قبلی و همه جانبۀ» این طراحان، «بادرنظرداشت تأثیرات بعدی آن»، توانسته چنان دقیق و با جزئیات بنویسد.

در ادامۀ نتیجه گیری های فوق، ضرور پنداشته می شود که در مورد بخش ذیل از نقل قول عبدالوکیل نیز توجه معطوف نمائیم که او؛ چنین تأکید داشته است:«همچنان طراحان ترور بخوبی میدانستند که این ترور، نه تنها که باعث انشعاب و پراگندگی سازمانی هردو جناح ح. د. خ. ا، در مرحلۀ موجود نمی گردد، بلکه پروسۀ وحدت بوجود آمده در حزب را درین مقطع کوتاه زمانی توانایی بیشتر داده و تقویت مینماید. چنانچه تظاهرات بعد از ترور میراکبر خیبر این همبستگی و وحدت و یکپارچگی حزب و هواخواهان آن را نشان داد که با چه نیرویی به راه انداخته شد».

در جمله بندی های فوق دیده می شود که عبدالوکیل با بکاربرد حرف ربط «چنانچه»، ناخودآگاه به وجود ارتباط میان «طراحان ترور» و آنهائیکه بوسیلۀ شان «تظاهرات بعد از ترور میر اکبر خیبر ... با چه نیرویی به راه انداخته شد»، اعتراف مینماید و در نهایت میگوید که:«لذا با جمعبندی مختصر، گفته میتوانیم که ترور میراکبر خیبر تاثیر وسیع در اذهان اعضای ح. د. خ. ا و جامعه داشت و ذهنیت همه را برای یک حرکت و نمایش بزرگ سیاسی و بعداً برای قیام نظامی، مساعد میساخت».

بنابر ارتباط فوق الذکر خواهند بود که «طراحان ترور» استاد میر اکبر خیبر با صدور دستور سازماندهی و اجرای این ترور نه تنها یک مانع احتمالی «قیام نظامی» را نفی نمودند بلکه پلان داشتند که مراسم جنازۀ استاد خیبر را با استفاده از محبوبیت او به مظاهره یی تبدیل و درین میان با طرح شعار «سکوت را باید شکست»، «ذهنیت همه را برای یک حرکت و نمایش بزرگ سیاسی» آماده ساخته، با راه اندازی اعتصابات و مظاهرات در مکاتب و پوهنتونها و مراکز دولتی وضعیت کشور را بسوی بحران کشانیده و سرانجام قوای مسلح را گویا در دفاع از این «حرکت و نمایش بزرگ سیاسی» در ماه اسد 1357 به عملیات ضد دولتی سوق و بدین طریق «انقلاب شیر» را به پیروزی رسانند. دولت محمد داوود با درک این مسئله که عجولانه و نا عاقبت اندیشانه بدون توجه به سازمانهای نظامی حزب، با دستگیری رهبران حزب پیشدستی نموده در نتیجه «انقلابِ» از پیش پلان شدۀ «شیر»، به «انقلاب ثور»(!) مبدل گردید.

بادرنظرداشت توضیحات فوق بی جهت نیست که اکرم عثمان در رمان تاریخی کوچۀ ما بعد از ارائه تصویر واقعی و مشرح از مراسم جنازۀ استاد میراکبر خیبر؛ در ادامه چنین مینویسد:[« ... بالاخره قربانی را به خاک می سپارند و سخنرانی ها شروع می شود. یکی از سرکرده ها میگوید:«ما به خون تو سوگند یاد میکنیم که انتقامت را بگیریم. تو طلسم سکوت پنجساله را شکستی!»

یکی از شیفتگان آن قربانی که به مقتول بسیار نزدیک بود و از راه حدسیات قریب به یقین، سر نخ های توطئه به دستش افتاده بود، با آرنج، رفیق همرازش را که پهلویش استاده بود تُنگه میزند و می گوید:«چه دلاور است دزدی که به کف چراغ دارد!» و رفیقش میگوید:«به چنین سرکرده هایی باید افتخار کنیم. دلسوزی از این بیشتر نمی شود که آدم بر کشتۀ دست خودش چنین زار بزند و اشک بریزد!.»

اولی میگوید:«صد آفرین. به راستی که اینها همه اشک تمساح میریزند. ...»(اکرم عثمان، کوچۀ ما، جلد اول، صفحات 651 و 652). به تعقیب آن باز هم اکرم عثمان درین مورد؛ چنین تبصره می نماید:«قبر خیبر را سالها پیش از کشته شدنش کنده بودند. برای اینکه سربالا نکند و با سؤ ظنِ از خود و بیگانه مواجه شود، وسیعاً پخش کرده بودند که او مامور مخفی دولت است که در حزب نفوذ کرده است. باید تحت نظر و مراقبت دایمی باشد. عناصری نیز چار چشمه او را می پاییدن و پَل پایش را تعقیب میکردند. روسها نیز از چنین تبصره هایی در حق او دریغ نداشتند و بعضاً بی پروا میگفتند که میراکبر پولیس دولت است. چند سال پیش، وقتی که داکترها اشتباهاً بیماری او را سرطان شُش تشخیص کردند و او به نیت مداوا قصد مسافرت به اتحاد شوروی را کرد، با ممانعت جدی مقامات آن کشور مقابل شد»(اکرم عثمان، کوچۀ ما، جلد اول، صفحات 653 و 654).

در اخیر نمیتوان قبول نمود که طرح ترور استاد میراکبر خیبر از جانب کی. جی. بی و چگونگی سازماندهی و تعمیل آن چه قبل از انجام این جنایت و چه طی سالهای بعد از آن از حیطۀ اطلاعات سایر رهبران ح. د. خ. ا بیرون مانده باشد. سوال اساسی اینجاست که:

ـ چرا این رهبران و بخصوص سلیمان لایق که به استاد خیبر «بسیار نزدیک» بود و گفته می شود که به فردای ترور استاد «سر نخ های توطئه به دستش افتاده بود»، حتی بعد از گذشت تقریباً چهل سال و بعد از اضمحلال اتحادشوروی نیز نخواسته و یا جرئت ننموده اند، حقایق را درین زمینه به مردم افغانستان، اعضای حزب و حتی فرزندان استاد خیبر افشأ نمایند.

ـ چرا رهبران حزب بعد از گرفتن قدرت دولتی نه تنها در مورد چگونگی ترور متذکره تحقیق بعمل نیاوردند؛ بلکه نه تنها اینکه خود از استاد نام نبردند، چه بسا که نام بردن او را جرم شمرده و علاقمندان و اعضای فامیل استاد را به انزوا کشیدند؟. آیا این همه جفا تحت سایۀ مهیب کی. جی. بی تحمیل نمی گردید و امروز نیز این سکوت مرگبار با ترس از ادارۀ خدمات امنیت فدراسیون روسیه (F. S. B) حکم فرما نیست؟. و چرا های دیگر ...

سرانجام اینکه:

بدین طریق طراحان ترور استاد میراکبر خیبر با سازماندهی و اجرای این ترور، نه تنها یک انسان فرهیخته را از حق حیات و نهضت ترقیخواهانه میهن ما را از وجود و اثر گذاری یک استاد آگاه و یک شخصیت وطنپرست و انقلابی متواضع محروم ساختند؛ بلکه این نهضت را بحکم اهداف و منافع اتحادشوروی به بیراهه و در نتیجه کشور را بسوی فاجعه سوق نمودند.

اکنون این حقیقت را می باید بررسی نمائیم که دوری عبدالوکیل از کشور و یا در خفا بسر بردن او در کابل، که باعث گسست مؤقت ارتباط تشکیلاتی با افسران عضو سازمان نظامی جناح پرچم از 28 حوت 1356 تا 15 ثور 1357 گردید، کدام نتایج را در پی داشت و بر سرنوشت حزب، اعضای آن ـ بخصوص اعضای سازمان مخفی نظامی جناح پرچم ـ و مجموع جنبش انقلابی کشور چه اثراتی را بجا گذاشت؟. این مسئله را در قسمت بعدی این سلسله مطالعه خواهیم نمود.

ادامه دارد