به ادامۀ گذشته، قسمت چهاردهم، مؤرخ: چهارم جولای 2017

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت چهاردهم

مسافرت «بی موقع» عبدالوکیل به اتحاد شوروی و مخفی نگهداشتن او در کابل، بدون هیچگونه تردیدی، عدم تامین ارتباط او را با کادرها و اعضای سازمان نظامی تحت رهبری اش( در قطعات و جزوتام های مرکزی مستقر در کابل) نیز در قبال خود داشته است. اینکه قطع ارتباط مذکور چی عواقب فاجعه باری را باعث گردید، با صرفنظر از سایر اسناد و شواهد، به آن بخشی از نوشته های خود عبدالوکیل و یا مراجع مورد تائید او مراجعه خواهیم نمود که میتوانند اعترافات ناخودآگاه او درین زمینه محسوب گردند.

عبدالوکیل مینویسد که بعد از «مواصلت» اش به تاریخ «15 ثور 1357 به کابل»، ضمن نخستین بازدیدهای خویش، «ببرک کارمل را [نیز] در دفتر کارش در منزل بالایی تعمیر صدارت» در حالی  ملاقات مینماید؛ که: [«او از وضع خیلی ها ناراحت بود و از کارمندان سفارت شوروی و سفیر آن کشور شکایت نمود و با صراحت گفت:«شوروی ها قصداً جانب امین و خلقی ها را گرفتند و ما را در حوادث و رویدادهای قبل از هفت ثور اغفال نمودند و حالا آنها دست بالا و حاکم در برخورد با پرچمی ها دارند». وی همچنان تأثر و اندوه اش را نسبت به پرچمی ها مخصوصاً اینجانب و رفتن بی موقع ام قبل از هفت ثور پنهان نموده نتوانست؛ همچنان گفت:«رفیق نور هم نتوانست ابتکاری از خود، بعد از ترور رفیق خیبر نشان دهد و فرصت را از دست داد و امین ابتکار را بدست گرفت»](عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 275، تکیه از ف. ودان).

در نقل قول فوق الذکر؛ مسایل ذیل در بیان حالت و گفتار ببرک کارمل قابل دقت اند:

1ـ اینکه: «شوروی ها ... ما را در حوادث و رویدادهای قبل از هفت ثور اغفال نمودند». ببرک کارمل با این گفتۀ خود به کدام مسایل مشخص می باید اشاره نموده باشد؟. چرا موضوع چنین مهم و چگونگی این «اغفال» را خودش و یا عبدالوکیل، مخفی نگهداشته و بمثابه یک حقیقت بوقوع پیوسته و یک درس تاریخی توضیح ننموده اند. آیا این «اغفال» نتیجۀ تابعیت چشم و گوش بستۀ رهبری پرچمی ها به «کارمندان سفارت شوروی و سفیر آن کشور» نبوده است؟. درست آنچه که استاد میراکبر خیبر در زمینۀ نتایج زیانبار آن پیوسته هوشدار میداد. افزون بر آن در رابطه به موضوع این اغفال باید گفت که بجز نقش «کارمندان سفارت شوروی و سفیر آن کشور» درفرستادن عبدالوکیل به شوروی، یا هم مخفی نگهداشتن او در کابل؛ مسئله ای دیگری بوده نمیتواند. زیرا درین هردو حالت، رابطۀ عبدالوکیل با کادرهای نظامی حزب یا نسبت دوری او از کشور و یا هم بخاطر حفظ راز مربوط به اختفای او قطع گردیده بود.

2 ـ اینکه: «حالا آنها[(«امین و خلقی ها»)] دست بالا و حاکم در برخورد با پرچمی ها دارند».

«اغفال» فوق الذکر که گسست تسلسل تشکیلاتی در مهمترین حلقۀ رهبری سازمان مخفی نظامی پرچمی ها در قطعات و جزوتام های نظامی پایتخت را باعث گردید، این زمینه را ایجاد نمود که افسران نظامی این سازمان باعدم دریافت قومندۀ بموقع نتوانستند موازی، دوشادوش و همزمان با سازمان مخفی نظامی جناح خلق در برابر انکشافات سریع اوضاع و نیازمندیهای آن عکس العمل نشان دهند و در نتیجه ابتکار عمل را حفیظ الله امین در حالی بدست گرفت که در مهمترین موقعیت ها و در مواقع خاص از امکانات نظامی جناح «پرچم» و «جبهۀ کمونیست های افغانستان»، تحت رهبری ډگروال عبدالقادر (بعدها جنرال و وزیر دفاع) نیز بخوبی استفاده بعمل آورد، کودتای نظامی را پیروز و سوق و اداره مجموع قطعات نظامی (اردو و پولیس) را با کنار زدن افسران مربوط به نظام قبلی و اعضای نظامی جناح پرچم و با گماشتن نظامیان مورد اعتماد خویش، تحث تسلط و قومندۀ خود قرار دهد. دستیابی به چنین قدرتی بود که «دست بالا و حاکم» طرف «امین و خلقی ها» را«در برخورد با پرچمی ها» تامین و برای یکه تازی های بعدی حفیظ الله امین زمینه داد.  مجموع «ناراحتی» ببرک کارمل در رابطه به وضعیت بوجود آمده این بود که «دست بالا و حاکم» جانب «امین و خلقی ها» اینک موقف و منزلت و صلاحیت های او را بحیث رهبر جناح پرچم و بمثابه فرد دوم رهبری حزبی و دولتی، با تهدید مواجه نموده است.

3 ـ اینکه: ببرک کارمل «تأثر و اندوه اش را نسبت به پرچمی ها، مخصوصاٌ» عبدالوکیل «و رفتن بی موقع» او «قبل از هفت ثور پنهان کرده نتوانست» و همچنان خاطرنشان ساخت که:«رفیق نور هم نتوانست ابتکاری از خود ... نشان دهد و فرصت را از دست داد و امین ابتکار را بدست گرفت».

ببرک کارمل بمثابه رهبر سیاسی یی که نسبت عدم کفایتِ مسوولین دستگاه مخفی نظامی تحت رهبری خویش، خود را در آن مقطع با اهمیت تاریخی شکست خورده احساس و طعم تلخ این شکست سیاسی را در مقابل رقبای درون حزبی خویش چشیده بود، حق داشت «تأثر و اندوه اش» را نسبت به «عبدالوکیل» و «رفیق نور»، بخاطر «رفتن بی موقع» اولی و «عدم ابتکار» دومی که هر دو مهره های جابجا ساختۀ مورد اعتماد او در مسوولیت های متذکره بودند، ابراز نماید؛ نه نسبت به همه اعضای نظامی و ملکی جناح پرچمی ها. زیرا:

 هیچ شکی وجود ندارد که عبدالوکیل مسوول سازمانهای مخفی نظامی جناح «پرچم» در قطعات و جزوتام های مرکزی اردو و پولیس، با «رفتن بی موقع» خویش به اتحادشوروی و یا هم مخفی زیستن خود در کابل و نور احمد نور مسوول تشکیلات مرکزی (ملکی) و مسوول رهبری سیاسی مجموع سازمانهای مخفی نظامی این جناح، با عدم تبارز «ابتکار» خود و منتظر ماندن جهت رسیدن «مشوره» از جای دیگری، اعضای ملکی و بخصوص نظامی این جناح را در حالت بلاتکلیفی قرار داده و باعث این شکست گردیده بودند. بنابرین این دو تن نمیتوانستند، نمیتوانند و نباید از پذیرفتن مسوولیت تاریخی این شکست و عواقب فاجعه بار آن شانه خالی نمایند.  همچنان رهبری پرچمی ها نباید در آینده نسبت به چنین مسوولیت این دو تن از مسوولین، بی تفاوت باقی میماندند و در نهایت نباید ذهنیت های کنونی پرچمی های آن وقت و فامیل های شان که قربانیان اصلی عدم مسوولیت و بی کفایتی این دو تن از مسوولین بر سرنوشت شان گردیده اند، در برابر آنان بی تفاوت باقی بمانند. زیرا اینها بودند که عدم کفایت و بی مسوولیتی شان باعث «دست بالا و حاکم» حفیظ الله امین «در برخورد با پرچمی ها» گردیدند.

زیرا شکست سیاسی ـ نظامی پرچمی ها درین مقطع تاریخی،« دست بالا و حاکم» شخص حفیظ الله امین «در برخورد با پرچمی ها» را نه صرف در مسئله کمتر با اهمیت احراز بعدی مقام های حزبی و دولتی تامین نمود؛ بلکه بردن بهترین و مصمم ترین اعضای ملکی و نظامی حزب را بسوی جوخه های اعدام، شکنجه های وحشیانه، غل و زنجیر و زندان، تبعید و راندن از کار و همچنان تمام اعضای این جناح را با توهین و تحقیر در حالی مواجه و به سوی مبارزه مخفی سوق نمود که این دو تن از همان ابتدای بعد از کودتای هفت ثور، بی تفاوت در برابر کشتار بهترین کادرهای نظامی جناح «پرچم»، در فکر چوکی ها و مقام های خویش شدند. اینک درین زمینه به اعترافات خود عبدالوکیل مراجعه مینمائیم:

نوشته های عبدالوکیل در کتاب مورد بحث او خود مؤید این حقیقت تلخ اند که وقتی او ـ به گفتۀ خودش ـ در 15 ثور 1357 به کابل بر میگردد، فراموش مینماید که مسوولیت سازمان نظامی جناح پرچم را داشته و در قبال این سازمان، حفظ جان و مصونیت فرد، فرد اعضای آن در ارتباط با تغییرات سیاسی ـ نظامی به وقوع پیوستۀ اخیر کشور جوابگو می باشد. دیده می شود که او درین زمینه نه تنها حین ملاقات با نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، ببرک کارمل حرفی از این سازمان و چگونگی سرنوشت اعضای آن بمیان نمی آورد؛ بلکه طی ملاقات میان او و مسوول دیگر سازمان نظامی جناح پرچم (نوراحمد نور) نه اینکه کوچگترین ناراحتی وجدانی تبارز نمی یابد، حتی حرفی از این سازمان و سرنوشت اعضای آن نیز به میان نمیآید:

ـ در توضیحات عبدالوکیل پیرامون ملاقات او با ببرک کارمل خواندیم که تمام غم و تشویش هر دوی شان طی این ملاقات، مسئله «دست بالای خلقی ها» بود که اینک مقام و موقف و منزلت «رهبر» را با تهدید مواجه ساخته بود، در غیر آن هر دو حتی یک بار نیز از سرنوشت هولناک و آغشته بخون ده ها کادر نظامی جناح پرچم، یادی گذرایی بعمل نیاورده و از یک نفر شان نیز نام نبردند. در آخرین لحظات ملاقات، ببرک کارمل به عبدالوکیل میگوید:«خوب، حالا برو رفیق نورمحمد تره کی را که در منزل پائین است ملاقات کن، من در بارۀ کار خودت بحیث رئیس عمومی امور سیاسی اردو، با وی صحبت نموده ام» (عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 275، تکیه از ف. ودان).

ـ وکیل به تعقیب آن نورمحمد تره کی را در حالی ملاقات مینماید که «وی برخلاف ببرک کارمل با چهرۀ خندان، خوش و آراسته» از او «پذیرایی» مینماید و درین ملاقات افزون بر تعارفات، یگانۀ مسئله یی که از دیدگاه عبدالوکیل، تا سطحی مهم دانسته شده که آنرا در کتاب مورد بحث درج نماید؛ اینست که نورمحمد تره کی به او گفته بود:[«من با رفیق امین در مورد کارخودت در ادارۀ دولت صحبت کرده ام که باید مانند قبل از 7 ثور، شما در نزدیکی با همدیدگر کار نمائید. رفیق امین حالا مسایل تشکیلات حزبی و امور سیاسی اردو را پیش میبرد. خودت باید بحیث مدیر عمومی سیاسی وزارت خارجه که در حقیقت تمام سیاست خارجی را رهبری میکند، تعیین شوی و هم یکجا کار رهبری امور سیاسی و حزبی را با رفیق امین در اردو پیش ببرید و وحدت سازمانی را که در گذشته میان اعضای حزب درین عرصه بوجود نیامده بود، بوجود بیاورید». در جواب پیشنهادش چیزی نگفتم و بعد از صحبت مختصر چون موقع صرف غذا بود، از نزد وی رخصت شدم»](عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 276)

ـ هوش و فکر عبدالوکیل متوجه «کارخود در ادارۀ دولت» است، بنابرین بعد از ملاقات خود با نورمحمد تره کی، «متعاقباً به تعمیر وزارت خارجه» می رود تا ظاهراً «حفیظ الله امین را از نزدیک ملاقات و عرض تبریکی» نماید. او درین ملاقات صرف روی این مسئله بحث داشت که امین تقرر او را بحیث «مدیر عمومی سیاسی وزارت خارجه» مطرح و عبدالوکیل بعد از دیدن «ورقی که تشکیلات وزارت خارجه در آن ترسیم شده بود»، تقرر خود را در پست «سکرتر جنرال وزارت (وزیر دولت در وزارت خارجه)»، ترجیح داده، به امین میگوید که :«شما لازم میدانید که یک عضو کمیته مرکزی حزب و یکی از مسوولین سابقه دار کار با نظامیان، بحیث مدیر عمومی سیاسی، فرد چهارم وزارت خارجه تعیین شود؟». او در ادامه، چنین مینویسد:[«امین که حساسیت موضوع و برخورد مرا درک نمود، فوراً گفت:«خوب، خودت چه پیشنهاد داری؟.» در جواب گفتم:«اگر قرار باشد که یکجا باید در وزارت خارجه کار کنیم، چرا پست سکرترجنرال وزارت خارجه را پیشنهاد نمی کنید تا خوبتر، در مشوره و نزدیکی خودت، کارهای وزارت خارجه و امور سیاسی را در اردو پیش ببریم». در حالیکه چهره اش سرخ شده بود و جواب دیگری نداشت؛ گفت:« خوب است موافقت دارم. ... رئیس دفترش را خواست و گفت:«بعد از ظهر مامورین را در سالون دعوت های وزارت خارجه جمع کن و هم اتاق کار رفیق وکیل را بحیث سکرترجنرال وزارت خارجه، آماده بسازید»](عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحات 276 و 277). دیده می شود که عبدالوکیل وقتی بخاطر می آورد که «مسوول» سازمان نظامی جناح پرچم است که با یادآوری آن میخواهد امتیاز شخصی کسب نماید و آنهم از کسی که مسوول و امر دهندۀ کشتار ده ها تن از نظامیانی است که در سازمان تحت مسوولیت او عضویت داشتند و عبدالوکیل بدون اینکه با حفیظ الله امین در مورد سرنوشت این نظامیان صحبت نماید، جویبار خون آنان را بستر حرکت کشتی مراد خود ساخته و میخواهد که به عوض «مدیر عمومی سیاسی»، در مقام «سکرتر جنرال وزارت (وزیر دولت در وزارت خارجه)» مقرر گردد.

ـ بعد از حصول خاطر جمعی تقرر خود، عبدالوکیل «برای دیدن و ملاقات نزد نوراحمد نور به وزارت داخله» میرود. او ضمن تحریر جریان این ملاقات خود با نوراحمد نور مسوول دیگر سازمان مخفی نظامی جناح «پرچم»، از او تصویر «پهلوان زنده خوش است» را ارایه و در زمینه؛ چنین مینویسد:«برای دیدن و ملاقات نوراحمد نور به وزارت داخله رفتم. موصوف با خوشی از من استقبال کرد و هیچگونه تأثر در سیمایش نمایان نبود، بلکه از نقش عده ای از پرچمی ها مخصوصاً محمد رفیع و غلام فاروق قومندان کندک تانک قوای چهار زرهدار با سرفرازی یاد مینمود... خلاصه اینکه نه در سیما و نه در حرف های نوراحمد نور کدام احساس تأثر و احساس بدبینی نسبت به کسی بشمول امین را مشاهده نکردم؛ بلکه خوشبین به کار آینده بود. در مورد پیشنهاد امین در مورد کار خود با وی صحبت کردم. موصوف مرا تشویق نمود و از آن استقبال کرد و پرسش بعمل آورد که سکرترجنرال وزارت خارجه چه وظیفه و مقامی را در وزارت خارجه دارد؟. بعد از توضیحاتم خوشنود گردید» (عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحات 277 و 278، تکیه از ف. ودان).

در نهایت مطالعه نمودیم که طی ملاقات های نخستین عبدالوکیل بعد از کودتای نظامی هفتم ثور 1357 با رهبران حزب، هم عبدالوکیل، هم نوراحمد نور و هم ببرک کارمل حتی یک بار از سرنوشت سازمان نظامی جناح پرچم و کادرهای آن یادی گذرایی نیز بعمل نیاورده و از یک نفر شان هم نام نبرده اند.اما واقعیت برخورد با کادرهای نظامی جناح پرچم از همان فردای کودتای هفتم ثور، چگونه بود؟.

عبدالوکیل با نقل از صفحات 128 و 129 کتاب «خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر» در مصاحبه با «پرویز آرزو»، اظهارات ذیل او را چنین تائید مینماید:[«در روز دوم بعد از هفت ثور، هفت نفر را از قندهار آوردند، بیشتر شان پرچمی بودند. امین گفت: «باید آن ها را بکشیم.»

من گفتم:«چرا؟ برای چی؟. بدون محاکمه؟. فقط بخاطر پرچمی بودن؟ پرچمی هم عضو حزب است».

گفتم:«امین! من به تو گفته بودم که در صورت وحدت حزب، عضو حزب هستم».

پرویز آرزو: آن چند نفر را از قندهار به چه دلیل آورده بودند؟.

جنرال عبدالقادر: بی هیچ دلیلی. چون گفته میشد پرچمی بودند. یکی از آنها «انور پیژنوال» بود.

... در فرقۀ هفت «ریشخور» هم پنج ـ شش نفر پرچمی را کشته بودند. من در قومندانی بودم که از موضوع خبر شدم. فهمیدم که پرچمی قدرتی ندارد.

پرویز آرزو: آنها به دستور حفیظ الله امین کشته می شدند؟.

جنرال عبدالقادر: همه به دستور حفیظ الله امین کشته می شدند»].

عبدالوکیل به تعقیب نقل قول فوق، باز هم از صفحۀ 187 کتاب«کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر»؛ گفته های ذیل او را نیز مورد تائید قرار میدهد:«گزارش رسید که مولاداد و یوسف را کشتند. در حالیکه هردو پرچمی بودند و به وطنجار کمک کرده بودند و تانک های ایستاده در «فاضل بیگ» را برای حمایت از وطنجار به حرکت واداشته بودند و همان بود که وطنجار توانسته بود دوباره برگردد و به کمک آن تانک ها، بر طبق پلان کار کند. هر دو را کشته بودند»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 274، با نقل از مؤخذ مذکور).

اگر رهبری پرچمی ها در روزهای اول بعد از کودتای هفت ثور 1357 توانستند با مقاومت در رهبری حزب واحد «در مورد ترکیب دولت و حکومت» روی اینکه «اصولاً باید هر دو جناح، مساویانه بر اساس پرنسیب اولی وحدت حزب سهم میداشتند»، «از جمله 21 مقام دولتی» «در هشت مقام پرچمی ها تعیین» گردند و درین میان،  نوراحمد نور را به مقام وزارت داخله تعیین نمایند (رک: عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحات 272 و 273)  و اگر عبدالوکیل با اندک مقاومت در برابر پیشنهاد حفیظ الله امین، توانست به عوض «مدیر عمومی امور سیاسی وزات خارجه»، در پُست «سکرترجنرال وزارت خارجه (وزیر دولت در امور خارجه)» خود را مقرر نماید، چرا کسی به دفاع از حیات نظامی های جناح پرچم و جلوگیری از اعزام شان به جوخه های اعدام، نه اینکه مقاومت، بلکه حتی در ملاقات های خودی میان عبدالوکیل با نوراحمد نور ـ که هر دو مسوولین درجه اول این نظامی ها بودند ـ  توجه بعمل نیاورند و هر دو بجز مقامات بدست آورده، حتی یادی از این کشتار بیرحمانه ننمودند، چه رسد جهت اتخاذ تصمیم و سازماندهی اعتراض علیه آن. آیا حمایت از جان این نظامی ها، که در اولین روزهای بعد از کودتا به جوخه های اعدام فرستاده می شدند، ممکن نبود؟. واقعیت اینست که اگر برای کسب مقامات دولتی امکانات وجود داشت، دفاع از جان این نظامیان نیز ممکن بود. زیرا:

اول خود عبدالوکیل مینویسد که:«حفیظ الله امین در روزهای اول بعد از قیام نظامی ثور، هنوز توانایی نداشت که بر همه جوانب سیاسی دولت و حزب کنترول کامل خود را مخصوصاً در موجودیت نورمحمد تره کی و ببرک کارمل، استحکام بخشد». بنابرین کشتار نظامیان پرچمی ها توسط شبکۀ خاص مربوط به امین در قوای مسلح و در غیاب رهبری حزب واحد صورت می گرفت که می باید علیه آن اعتراض و از چنین فاجعه یی قبل از وقوع آن جلوگیری بعمل می آمد. چنین کاری ممکن هم بود. درین زمینه به مثال ذیل توجه نمائید.

عبدالوکیل بعد از بحث روی سازمان نظامی جناح پرچم در گارد ریاست جمهوری؛ چنین مینویسد:«... حفیظ الله امین و نظامیان و اعضای ملکی حزبی وفادار به وی، بعد از موفقیت قیام هفت ثور، تبلیغ مینمودند که در روز قیام، پرچمی های گارد به دفاع از محمد داوود پرداختند. حتی به این بهانه عده یی منسوبین گارد بشمول پرچمی ها را در سینمای آریانا برای مدتی توقیف نمودند. واقعیت امر این بود که واقعاً اعضای حزبی مربوط به جناح پرچم، در گارد ریاست جمهوری از دستور به راه اندازی قیام آگاهی نداشتند و دستوری هم در زمینه، از طرف نوراحمد نور و اینجانب قبل از قیام به آنها داده نشده بود»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 158).

عبدالصمد ازهر در مورد پرچمی های نظامی توقیف شدۀ فوق الذکر در سینمای آریانا، با طعنه به عبدالوکیل و نوراحمد نور؛ چنین مینویسد:« همان طوری که [عبدالوکیل] در صفحه 158 نوشته است، شماری از افسران گارد جمهوری منسوب به پرچمی ها، در ابتدا به علت عدم وضاحت عاملان کودتا، در دفاع از داوود قرار گرفته بودند و به همین دلیل شماری از آنها در سینمای آریانا محبوس شده بودند. در آن روز، آن رهبران و کادرهای ملکی حزب که از قبل مسوولیت این نظامیان را به عهده گرفته بودند، با فقدان مسوولیت پذیری، در پی آن نبودند دریابند که بر رفقای شان در گارد جمهوری چه آمده؟ در حالی که آفسران محبوس هر لحظه با خطر انتقال به کشتارگاه مواجه بودند، هر کدام شان در زیر شوک آنچه به وقوع پیوسته بود، پیش از هر چیز در پی دریافت و تثبیت جایگاهش بود.

در 8 ثور فکر می کنم ذبیح الله زیارمل مرا مطلع ساخت که عبدالحق علومی و شماری دیگر، در سینمای آریانا محبوس اند و خطر سوق شان به کشتارگاه هایی که عمال امین به فوریت به راه انداخته بودند، می رود. فوراً در عمارت وزارت دفاع نزد کارمل رفتم. او مرا نزد تره کی و موصوف نزد امین فرستاد. امین گفت برو خودت او را از آنجا بکش. گفتم کسی مرا نمی شناسد. گفت برو من هدایت می دهم. نزدیک سینما که با افراد و خورد ضابطان مسلح احاطه شده بود رسیدم حتا به بردی گفتن نماندنم و با سلاح و سر نیزه تهدیدم کردند. واپس نزد امین آمدم. مرا در اتاق دیگر نزد وطنجار فرستاد و او مرا نزد توفیق که درانوقت مسوولیت سینما را داشت فرستاد. بار دیگر با سر نیزه مواجه شدم. هیچ کس حاضر نبود کلمه یی درین مورد بشنود. با جدی شدن خطر تلف شدن رفقا در ذهنم، با قبول خطر مرمی و نیزه، در زیر باران دشنام ها و توهین ها و خاین و ضد انقلاب خطاب شدن، بر تقاضای دیدن توفیق پافشاری می کردم. تا آنکه درین گیر و دار، سر و کله توفیق پیدا شد. توفیق با پیشانی باز پیش آمد و پیروزی را تبریک گفت. سپس به تقاضایم لبیک گفته عبدالحق را بیرون آورده به من سپرد. ما در زیر تهدیدها و دشنام های محافظان آنجا، که هنوز هم به شدت ادامه داشت، محل را ترک کردیم. سپس بعد از معلومات عبدالحق در مورد بقیه کسان محبوس، مقام های رهبری را در جریان گذاشتم که اقداماتی برای رهایی شان به عمل آوردند»(عبدالصمد ازهر، مضمون: گذری و نظری بر کتاب «از پادشاهی مطلقه الی تا سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان، بخش پنجم، سایت انترنتی هوډ، تاریخ نشر 27 مارچ 2017). بنابرین اگر عبدالوکیل بنابر مخفی بودن خویش، روابطش را با سازمان نظامی قطع نکرده میبود و یا هم نور احمد نور توأم با دلخوشی دستیافتن به کرسی وزارت داخله، مصروف پالیدن «کست های ثبت شده» توسط رژیم داوود از برخی مجالس رهبران پرچمی و «گردهمایی های(!)» شخصی برخی از آنها نمی بود و در قبال سرنوشت کادرهای نظامی تحت رهبری شان بی تفاوتی نشان نمی داد، این جان های نازنین در خون خویش غرق نمی شدند.

سرانجام نه عبدالوکیل و نه هم نوراحمد نور، بلکه «خود نظامی ها این جناح «متوجه» وضعیت فاجعه بار سرنوشت شان شده و در فکر آن شدند که «برای جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع، باید به این وضع خاتمه داده شود». خود عبدالوکیل درین زمینه چنین اعتراف مینماید:«بنابران، عده یی زیادی از نظامیان پرچمی متوجه شدند که یکتعداد رفقای شان از جمله محمد هاشم قومندان قطعۀ کماندوی بالاحصار، سلطان ځدران قومندان قطعۀ پراشوت، محمد یوسف قومندان قوای پانزدۀ زرهدار و مولاداد و عده یی دیگر در اولین روزهای هفت ثور به دستور حفیظ الله امین به شهادت رسیدند. آنها به این فکر شدند که برای جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع باید به این وضع خاتمه داده شود»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 288) بعد از تبارز چنین گرایش در میان نظامیان است که سرانجام عبدالوکیل در اول سرطان 1357 به آن عطف توجه مینماید، یعنی درست 4 روز بعد از آنکه بیروی سیاسی حزب در 17 جون 1978 (27 جوزای 1357) تصمیم اتخاذ مینماید که  «نجیب و وکیل بحیث سفرا به خارج کشور» فرستاده شوند. بنابرین عبدالوکیل در لحظاتی به خواست فوق الذکر نظامیان و آن هم چه ماجراجویانه توجه مینماید که خودش مصمم است مطابق تصمیم متذکرۀ بیروی سیاسی فرار را بر قرار ترجیح داده جهت اشغال کرسی سفارت به لندن پرواز نماید. بنابرین کودتای نظامی را سازماندهی و بدین طریق به حفیظ الله امین دست آویز دیگر میدهد تا موج دیگری از کشتار بیرحمانۀ کادرهای ملکی و نظامی پرچمی ها را به راه اندازد و خودش از لندن نه تنها تماشاگر بی تفاوت این فاجعه باشد؛ بلکه هوس معاملۀ دیگری با حفیظ الله امین، او را به شرم آورترین اقدام دیگری وامیدارد. آیا چنین ادعاهایی میتوانند حقیقت داشته باشند و اگر جواب مثبت است، با چه تفصیل؟. درین زمینه در قسمت بعدی خواهیم خواند.

ادامه دارد