به ادامۀ گذشته، مؤرخ:14 جولای 2017

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یاداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

 

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت پانزدهم

 

 

در قسمت قبلی این سلسله ادعا گردید که عبدالوکیل صرف بعد از تصویب بیروی سیاسی حزب به اکثریت آرأ، مبنی بر تقررش بحیث سفیر در خارج، به گرایش نظامیان تحت رهبری اش جهت جلوگیری از تداوم فاجعه توجه نمود و در زمینه باز هم خودسرانه و این بار ظاهراً جهت حذف فزیکی حفیظ الله امین از قدرت تصمیم گرفت و آن را درست زمانی سازماندهی کرد که خود صد در صد مصمم بود به خارج می رود و بدین طریق بهانه و اسنادی بدست امین سپرد که باعث موج دیگری از فاجعه و کشتار پرچمی ها، بخصوص نظامی های پرچمی گردید. اینک حقیقت این مسئله را بادرنظرداشت اعترافات خود عبدالوکیل، مراجع مورد تائید او و رویدادهای مسلم بوقوع پیوستۀ تاریخی، توضیح مینمائیم.

در زمینه فوق؛ عبدالوکیل چنین می نویسد:[«به تاریخ 17 جون 1978 [(27 جوزای 1357)]، بیروی سیاسی، بنابر پیشنهاد نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین به اکثریت آرا فیصله نمودند تا نجیب و وکیل بحیث سفرا به خارج کشور بروند. علت عمدۀ آن تشویش و حسادت حفیظ الله امین و نزدیکانش در مورد کار وسیع و منظم سازمانی و تشکیلاتی بود که توسط آنها در حزب واحد، در بخش های ملکی و نظامی پیش برده می شد. زیرا بعد از هفت ثور، تعداد زیاد از علاقمندان برای شمولیت در حزب مراجعه مینمودند. اعضای بیروی سیاسی، پیشنهاد نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین را در مورد سفیر شدن هر دو تن تصویب نمودند، اما ببرک کارمل در مورد اعتراض کرده چنین گفت:«در صورتیکه چنین تصمیم اتخاذ می شود، بهتر است اینجانب و نوراحمد نور هم به بهانۀ معالجات صحی و یا سفیر از کشور خارج شویم تا زمینۀ تحریکات علیه وحدت حزب مساعد نگردد». همان بود که فیصله بعمل آمد تا 6 تن هر یک ببرک کارمل، نوراحمد نور، اناهیتا راتبزاد، دوکتور نجیب الله، محمود بریالی و عبدالوکیل بحیث سفیر به خارج بروند»](عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 300).

به برخی حقایق منعکس شدۀ بسیار جدی، سوال برانگیز و تاثیر گذار در نقل قول فوق الذکر عبدالوکیل  توجه شما خوانندگان محترم را جلب مینمایم:

عبدالوکیل مانند چندین منبع دست اول معتبر دیگر، در فوق این مسئله را  با زیرکی تمام افاده نموده که ببرک کارمل بدون آنکه بیرون رفتن او و نورمحمد نور از کشور توسط نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین و یا کدام مقام حزبی بطور رسمی در جلسات با صلاحیت حزبی مطرح و یا روی آن پافشاری نمایند، خودش داوطلبانه «تبعید» خود خواستۀ خویش و نورمحمد نور را مطرح و با توجه به آن بیروی سیاسی حزب، تقرر او و چند نفر دیگر (نوراحمد نور، اناهیتا راتب زاد و محمود بریالی) را افزون بر عبدالوکیل و نجیب الله به حیث سفیر در خارج تائید نموده است. عبدالوکیل بعداً بار دیگر درین زمینه از زبان ببرک کارمل چنان وانمود می سازد که بیرون رفتن ببرک کارمل و «عده یی از نزدیکان» او از کشور در همان مقطع زمانی بنابر تفاهم میان او و نورمحمد تره کی صورت گرفته بود. او درین زمینه باز هم از زبان ببرک کارمل که به او گفته بود، چنین مینویسد:[« ...اکنون ما می رویم و منتظر می باشیم که در آینده چه خواهد شد. اگر ضرورت بود، ما دوباره خواهیم آمد، زیرا امین و تره کی نمیتوانند باهم یکجا کارکنند. معلوم نیست که درین مبارزه، کدام یک از آنها پیروز بدر خواهد آمد. زمان نشان خواهد داد؛ ولی یقیناً وضع تغییر میخورد... ببرک کارمل به ادامه گفت:«تره کی چندین بار برایم گفت:فعلاً تا تشنج پایان بیابد، مؤقتاً خودت با چند تن رفقای دیگرت بیرون از کشور بروید، زیرا اعمال امین در برابر شما ها مخصوصاً عده ای از نزدیکانت غیر قابل پیشبینی است»](عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 291).

ادعای عبدالوکیل مؤید آن است که ببرک کارمل بنابر مشورۀ نورمحمد تره کی در صحبت های دو به دو و خارج از جلسات رسمی حزبی ـ گفته می شود که بعد از شنواندن محتوی یکی دو کست، از میان کست های ثبت شده توسط استخبارات رژیم داوود خان به آواز ببرک کارمل، که توسط اسلم وطنجار در حالی از اتاق مخصوص عقب دفتر وزیر داخله به زور برون کشیده و به نورمحمد تره کی انتقال داده شده بود که نوراحمد نور وزیر داخله را تره کی به بهانه ملاقات اغفال و به دفتر خویش احضار نموده بود ـ نه تنها خود «داوطلبانه» جهت بیرون رفتن از کشور حاضر گردیده؛ بلکه درین زمینه «عده یی از نزدیکان» خویش (نوراحمد نور، اناهیتا راتب زاد و محمود بریالی) را نیز پیشنهاد نموده تا ظاهراً همه از «اعمال غیر قابل پیشبینی امین» مصوون بمانند. سلطانعلی کشتمند مستند بر یکی از یادداشت های پوزانوف، سفیر آن وقت شوروی نیز مسئله خروج داوطلبانۀ ببرک کارمل از کشور را از زبان کارمل؛ چنین تائید مینماید:«من[ببرک کارمل] و نوراحمد نور... مفید میدانیم که بحیث سفرا یا در تحت نام تداوی صحی به خارجه برویم» (سلطانعلی کشتمند، یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد اول و دوم، صفحه 379). افزون بر آن سلطانعلی کشتمند این حقیقت را بطور غیر مستقیم از زبان نورمحمد تره کی نیز صحه میگذارد که ببرک کارمل ضمن رفتن خود و نوراحمد نور، از تره کی خواسته است تا عده یی از «نزدیکان» او را نیز به خارج بفرستد. بنابرین او (سلطانعلی کشتمند) درین زمینه با اشاره به «دشواری» خود در «درون رژیم»، جریان یکی از ملاقات های خویش با نورمحمد تره کی را چنین بخاطر می آورد:[«من چنان از شرکت در برخی از جلسات و مشاهدۀ آن همه غرور و خودخواهی به تنگ آمده بودم که دیگر نمیخواستم به کار ادامه بدهم. من باری در یک ملاقات خصوصی با منشی عمومی، تره کی از وی خواستم که استعفای مرا از حکومت و از حزب بپذیرید. البته لازم بود که مسئله را چنین  مطرح میکردم، زیرا نمیتوانستم که مستقیماً استعفانامه خویش را ارایه نمایم. ولی تره کی نپذیرفت و گفت:«مگر تو نمیخواهی که درینجا نمایندۀ ببرک جان باشی!»

من اظهار داشتم:«کارمل مرا نمایندۀ خود انتخاب نکرده است»

وی گفت:«اگر اینطور است پس چرا او از من نخواست که مانند دیگران ترا نیز بخارج می فرستادم»

گفتم:«من انسان مستقلی هستم و صلاحیت خود را خودم دارم»

وی اظهار داشت:«اینطور باشد، پس حالا برسر کار خود بروید. ما استعفای هیچ کسی را قبول نمی کنیم»](سلطانعلی کشتمند، یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد اول و دوم، صفحه 382، تکیه از ف. ودان)

به هر صورت، توجه را بنابر ادامۀ موضوع مورد بحث، به حقیقت دیگری از اعترافات عبدالوکیل جلب مینمائیم که به 4 روز بعد از تصمیم فوق الذکر بیروی سیاسی حزب مربوط است. عبدالوکیل درین زمینه با انتساب برداشت های شخصی خویش به دیگران؛ چنین توجیه ارایه مینماید :[«فراموش نمی کنم که در اول سرطان 1357 گل محمد قومندان قطعۀ پراشوت ... یک شب نزدم آمد و گفت:«رفیق وکیل، قبل از اینکه امین ما را از بین ببرد، چرا شخص وی را از قدرت خلع نکنیم». ده ها تن از نظامیان پرچمی دیگر چنین پیشنهادی را در جریان ملاقات با من ابراز میکردند. این عده نظامیان پرچمی تشخیص داده بودند که یگانه راه برای تحکیم وحدت حزب تنها خلع امین از قدرت است. ... ناگفته نباید گذاشت که تا این زمان هنوز حفیظ الله امین در مقایسه با نورمحمد تره کی قدرت شکننده و ضعیف تر در میان کادرها و رهبران ملکی و نظامی خلقی داشت.

در نتیجۀ این گرایش ها و پیشنهادات اعضای نظامی حزب، ابتدأ اینجانب با شناخت و مسوولیت که قبل از هفت ثور با نظامیان پرچمی داشتم، با ابتکار خود با یک عده از اعضای نظامی و ملکی حزب مشورت هایی را انجام دادم تا نظر شان را در مورد چگونگی حرکت پیشنهادی آنها دریابم. همۀ آنها متفق الرای بودند که خلع امین از قدرت، تلاش برای سقوط رژیم و جناح خلقی ها و رهبری آنها و به معنی کودتا در داخل حزب و دولت نمی باشد. ...آنها معتقد بودند که تنها با خلع امین از قدرت از مصیبت های آینده که حزب واحد مان با آن مواجه است، جلوگیری خواهد شد.

چنانچه محمد نبی عظیمی یکی از افسران پرچمی که در آن زمان، قومندان فرقۀ غزنی بود، راجع به شکل گیری این جریان و حوادث در کتاب «اردو و سیاست در سه دهۀ [اخیر افغانستان]»، در صفحه 158؛ چنین مینویسد:«روزی از دوستانم از کابل تیلفون کرد و گفت مادرت مریض است فوراً به کابل بیا، آن روز 28 جون [(7 سرطان 1357)] بود. منزلم در خیرخانه مینه بود. با شتاب خود را به آنجا رسانیدم. مادرم را کاملاً صحتمند یافتم. برادرم توضیح داد که رهبر آرزوی ملاقات را با تو دارد. بعد از ساعتی عبدالوکیل که در آن زمان معین وزارت خارجه بود به منزلم آمد. وکیل غذر خواست که باعث تشویش و ناراحتی من شده است. او گفت: وضع بسیار خفقان آور و متشنج است، خودم نمیتوانستم تلیفون کنم. مجبور شدم با چنین بهانه ای تو را به مرکز بخوانم و در جریان حوادث قرار دهم. او گفت: متأسفانه آرزوها و کوشش های صادقانۀ رهبری ما، در راه ایجاد وحدت و یکپارچگی ح. د. خ. ا به اثر دسایس و توطئه حفیظ الله امین و همدستانش با شکست مواجه شده و وی با گرفتن صلاحیت و اختیارات روز افزون از نزد نورمحمد تره کی، به مرکز و کانون قدرت فردی در حزب تبدیل گردیده است و هرچه بخواهد انجام میدهد. او در نظر دارد تا تمام پرچمی ها را از رهبری الی صفوف از صحنه خارج و حتی بصورت فزیکی بنام خاین به انقلاب ثور از بین ببرد . ... او[(عبدالوکیل)] گفت:ما با اکثر افسران و اعضای حزب صحبت کرده ایم. نظرها مختلف است، اما نظر تمام اعضای حزب «پرچم» اینست که در صورتیکه امین در تصمیم خود پافشاری نماید، اردو قیام مسلحانه را علیه امین آغاز نماید»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحات 288 و 289). قبل از تبصره پیرامون نقل قول فوق الذکر عبدالوکیل، باید گفت که او آگاهانه نقل قول از ستر جنرال محمد نبی عظیمی را در جائیکه سه نقطه گذاشته تنقیص نموده که این تنقیص حاوی ابراز مسئله مهم «سفیر شدن رفیق کارمل در پراگ، نورمحمد نور به واشنگتن، اناهیتا راتب زاد به بلگراد، اینجانب (عبدالوکیل) به لندن، محمود بریالی در کراچی و دوکتور نجیب در تهران» است که عبدالوکیل با توسل به دروغ، آن را به محمد نبی عظیمی نه فیصلۀ قطعی ده روز قبل بیروی سیاسی حزب، بلکه چنان وانمود ساخته که گویا «از حلقه های وزارت خارجه و منابع دپلوماتیک بگوش میرسد» و خاطرنشان ساخته که اعزام این رفقا به سفارت ها«به معنی کودتای نظامی علیه حزب ما است». همزمان او در ادامۀ صحبت خود مسئله بسیار مهم دیگری را نیز تذکار داده که جنرال نبی عظمی در «اردو و سیاست...» آن راتصریح، ولی عبدالوکیل نخواسته این مطالب را نیز نقل نماید. مطالب متذکره؛ چنین اند که عبدالوکیل خطاب به جنرال عظیمی گفته است:«... من میخواهم آمادگی خودت و رفقای فرقۀ 14 را به رفیق کارمل در مورد قیام مسلحانۀ اردو اطلاع بدهم. چی فکر میکنی؟ آیا میتوانی در آنجا استقلال فرقه را اعلان و در صورت درخواست ما، بطرف کابل مارش نمایی؟. لحظاتی بخود فرو رفتم، زیرا که اولین بار نغمۀ انشعاب و عدم سازش و جوشش را با خلقی ها می شنیدم. احساسات و هیجانات آن لحظه را هیچوقت فراموش نمی کنم. ولی چاره نبود، واقعیت تلخی بود که می بایستی قبول میکردیم. من به وکیل گفتم: اگر راه و وسیله های دیگری سراغ ندارید، من حاضرم، اما تأکید می کنم که انتخاب این راه، خون های بسیاری را خواهد ریخت و فرجام آن بسیار تاریک است. وکیل خوشنود گردید. رمزی بین ما تعین شد و قرار گذاشته شد تا توسط تیلفون یا به وسیلۀ شخصی آن رمز به من گفته و یا رسانیده شود و من به کار خویش آغاز کنم. رمز مذکور چنین بود«وضع مریض وخیم است، به صورت عاجل کمک کنید». بعدها فدامحمد ده نشین برایم قصه کرد که در صورتیکه از طریق تیلفون و مخابره امکان ارسال رمز و پیام مذکور ناممکن می شد، او وظیفه داشت تا خود را به غزنی رسانیده و برایم رمز مذکور را بیان کند.

من شب به غزنی رسیدم و بلافاصله بعضی از پرچمی ها را نزد خود طلبیدم ... من موضوع را به آنها توضیح دادم، آنها بدون کدام تردید حاضر گردیدند که در صورت رسیدن دستور بخاطر گرفتن انتقام از امین و حمایت از ببرک کارمل داخل اقدام شوند» (ستر جنرال نبی عظیمی، اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، صفحات 158 و 159).

نخست باید گفت که عبدالوکیل اکنون موقع نوشتن کتاب مورد بحث خویش، اظهارات نقل قول شده از زبان شهید«گل محمد قومندان کنډک پراشوت» را «در اول سطان 1357» که سالها پیش قربانی همین عمل ماجراجویانه او گردیده، روپوش برای طرح تمایلات ناعاقبت اندیشانۀ خویش می سازد و دوم نمیتوان صحت این ادعا را تائید کرد که «مشورت هایی» را در زمینۀ طرح پلان ماجراجویانه و غیر عملی خویش با «عده یی از اعضای نظامی و ملکی حزب» انجام داده است. زیرا افزون بر آنکه این عده را معرفی نمی نماید، با بکاربرد «چنانچه»، که میخواهد با نقل قول از جنرال محمد نبی عظیمی ادعای خود را مستند سازد، در سرتاپای گفتگو میان عبدالوکیل و جنرال عظیمی نه «مشورت» با او؛ بلکه با تذکار دروغین «من میخواهم آمادگی خودت و رفقای فرقۀ 14 را به رفیق کارمل در مورد قیام مسلحانۀ اردو اطلاع بدهم»، انقال دستور مبنی بر سهمگیری در اجرای طرح و آنهم با افاده از نام ببرک کارمل است و جنرال عظیمی با تذکار «ولی چاره نبود، واقعیت تلخی بود که می بایستی قبول میکردیم» لاجرم بودن قبولی خود را توأم با این اظهارات به عبدالوکیل که: «اگر راه و وسیله های دیگری سراغ ندارید، من حاضرم، اما تأکید می کنم که انتخاب این راه، خون های بسیاری را خواهد ریخت و فرجام آن بسیار تاریک است»، تبارز داده و باعث«خوشنود»ی او گردیده است. اینهمه مؤید آن اند که طرح «حذف حفیظ الله امین از قدرت» زادۀ ذهن بیمار خود او بوده است.

شاید در ذهن هر خوانندۀ محترم این سوال ها خطور نمایند که طرح و پلان عبدالوکیل جهت سازماندهی و تعمیل «قیام مسلحانۀ اردو علیه حفیظ الله امین» چگونه بود؟. آیا از این پلان ببرک کارمل و سایر اعضای رهبری جناح پرچم خبر داشتند؟ و سرانجام این پلان بکجا کشید؟ و همچنان سوالات دیگر درین زمینه. به جواب این سوالات در قسمت بعدی خواهیم پرداخت.

ادامه دارد