به ادامۀ گذشته، قسمت نزدهم، مؤرخ: 10 اگست 2017

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

 

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت نزدهم

 

چنانچه در انتهای قسمت قبلی این سلسله تذکار به عمل آمد که عبدالوکیل جهت «آمادگی های لازم برای عملی شدن مشی» به توافق رسیده به افغانستان اعزام گردیده بود. عبدالوکیل در مورد این مشی؛ چنین مینویسد:[«در اوایل ماه نومبر همۀ ما بطور دسته جمعی در مسکو روی یک مشی عمومی سیاسی و برنامه های مشخص باهم صحبت نموده و روی آن توافق نمودیم. نکات عمده و مهم مشی عبارت بود از:

1 ـ سرنگونی رژیم حاکم امین به زودترین فرصت ممکن.

2 ـ پایان دادن به انشعاب درون حزبی میان خلقی های طرفدار نورمحمد تره کی و پرچمیها و احیای دوبارۀ وحدت واقعی و طبیعی میان هردو بخش حزب.

3 ـ ایجاد جبهۀ وسیع از تمام نیروهای ملی و مترقی به اشتراک تمامی اعضای حزب غرض مبارزه علیه دشمنان افغانستان.

4 ـ آمادگی برای رفتن به افغانستان.

ببرک کارمل، بعد از اتخاذ این مشی به رفقای خلقی و پرچمی گفت:«اکنون میخواهم به شما بگویم که در گام اول به غرض انجام وظایف مهم و پرمخاطره و آمادگی لازم برای عملی شدن این مشی از جملۀ شما ها، یکی باید به افغانستان برود. ... با سیدمحمد گلابزوی قبلاً ببرک کارمل و شوروی ها صحبت جداگانه کرده بودند و موصوف در زمینه از خود آمادگی نشان نداده بود ... لذا ببرک کارمل ... اینجانب را مؤظف ساخت تا به افغانستان بروم. این ماموریت را پذیرفتم»] (عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 327).

قبل از آنکه در مورد اجراآت عبدالوکیل در کابل به ارتباط «آمادگی های لازم برای عملی شدن مشی» فوق الذکر و نتایج آن بحث نمائیم، به تذکار برخی نکات جالبی از نوشته های او می پردازیم که بطور غیر مستقیم حقایقی را تائید مینمایند که عبدالوکیل خواسته آنان را کتمان نماید:

1 ـ عبدالوکیل نخواسته از  آن زحمت «متخصصین تغییر قیافه» در کی. جی. بی یاد آوری نماید که بالای قیافۀ او چنان «خوب» کار کردند که «مادر سکۀ او هم وکیل را نمیتوانست بشناسد»؛ اما او بارها بر این حقیقت اعتراف مینماید که حین گشت و گذار در شهر کابل نزدیکترین افراد از میان اعضای حزب،  دوستهای شخصی سابقه و همسایه های قبلی منزل مسکونی اش نیز نتوانسته اند او را حتی از فاصله های نزدیک بشناسند. درین زمینه او مینویسد:

ـ «قبل از اینکه با حشمت اورنگ روبرو شوم ... از دور دیدم شخصی که با پتو خود را پیچانیده و بسویم در وسط سرک در حرکت است. این بار از رفتار خاصش فهمیدم که دیگر به خطا نرفته ام. از 5 متری مرا نشناخت و من بالایش صدا زدم که رفیق حشمت سلام. یکدیگر را در آغوش گرفتیم»(عبدالوکیل همانجا، جلد اول، صفحه 335). اگر عبدالوکیل، حشمت اورنگ را که «با پتو خود را پیچانیده» بود، صرف «از رفتار خاصش» شناخت، متخصصین کی. جی. بی با ایجاد لنگش مصنوعی در پای عبدالوکیل، حشمت اورنگ را از این امکان نیز محروم ساخته بودند تا بتواند عبدالوکیلِ با «تغیر قیافه» را «از رفتار خاصش» بشناسد. او بازهم درین زمینه چنین مینویسد:«... زمانیکه مردم از موتر سرویس در ایستگاه مکروریان پیاده می شدند، چون سالهای زیادی در آنجا زندگی کرده بودم، چهره های آشنا را در هر چند قدم میدیدم. هیچ کسی مرا نمی شناخت. یک بار با فرید شایان شخصی که سالها در یک بلاک باهم زندگی می نمودیم و در دوران مبارزات محصلی یکجا زندانی بودیم روبرو شدم. دلم میخواست به وی سلام بگویم؛ ولی زبانم به حرکت نیامد» (عبدلوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 336)

 2 ـ افزون بر آن عبدالوکیل خواسته موضوعی را کتمان نماید که در مسکو و قبل از اعزام به افغانستان، توسط مامورین بخش هشتم ریاست (c) کی. جی. بی و بطور مشخص بوسیلۀ ډگروال گلوتوف«درس فیر کردن از تفنگچۀ بی صدا و جنگ های تن به تن را با استفاده از اسلحۀ سرد»  فراگرفته است. ولی طی مدت اقامت مخفی خویش در کابل بر حمل «تفنگچۀ بیصدا» که او را بعد از آموزش با آن مسلح ساخته بودند بارها اعتراف و حد اقل یک مرتبه «تصمیم» خویش را برای ترورِ شخصی پنهان ننموده است . او درین زمینه که قرار یک ملاقات را بگفتۀ خودش «در کارته پروان روبروی ناحیۀ حزبی» داشته است؛ چنین مینویسد:

ـ «حادثۀ دلچسب و خطرناکی هم درین زمان صورت گرفت. زمانیکه چندین بار از روبروی ناحیۀ حزبی که نوکریوال آن آنجا گزمه مینمود، می گذشتم، یک بار که از سرک عمومی به طرف ناحیۀ حزبی بالا میرفتم، شریف مسوول ناحیۀ حزبی که زمانی پرچمی دو آتشه بود و بعد از انشعاب دستگیر پنجشیری همراه با دیگران، از جناح پرچم به جناح خلقی ها پیوسته بود، روبرویم ظاهر شد و چنان خیره بطرفم نگریست که باور کردم که مرا شناخته است و نزدیک بود که باوی سلام علیک بگویم. در همین لحظه موتری از سرک گذشت و ما را از هم جدا ساخت. شریف بطرف جناح دیگر سرک به حرکت خود دوام داد و من بطرف دیگر، منتظر بودم که حالا برمیگردد و مرا تعقیب خواهد کرد. عقب خود را نگاه کردم دیدم که یا مرا اصلاً نادیده گرفته و یا قصداً نخواسته با من سلام علیکی کند و موضوع را به مقامات دولتی و حزبی گزارش خواهد داد. دوباره برگشتم و عقب وی روان شدم.

تصمیم گرفتم که اگر مرا شناخته، در تاریکی کوچه ها وی را تعقیب کنم و با تفنگچۀ بیصدا به زندگی اش خاتمه بدهم تا حضور من در کابل برای امین افشأ نشود. تقریباً صد متر وی را تعقیب کردم و متوجه شدم که آرام و بدون اینکه عقب خود را نگاه کند و یا ناراحتی از خود نشان دهد، به حرکت خود ادامه میدهد ... از تصمیم خود صرفنظر کردم» (عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحات 337 و 338).

درین اعتراف اگر از مسئله اصلی حمل «تفنگچۀ بیصدا» توسط عبدالوکیل برای یک لحظه صرفنظر کنیم، هر فرد عاقل به سادگی میداند که شخصی بنام شریف که منشی ناحیه هم بود و در پیشروی ناحیه خویش هم با وکیل در حالی روبرو شده بود که نوکریوال ناحیه گزمه هم مینمود و طبعاً در ناحیه حزبی تعدادی از حزبی های مسلح و غیرمسلح هم وجود داشته بودند، در چنین حالت اگر او میتوانست عبدالوکیل را با وجود تغییر قیافه و لنگش پایش بشناسد و نسبت به وی نیت بد نیز میداشت، پس به «گزارش دادن به مقامات دولتی و حزبی»، آنهم در مورد یک فردی که در خفا و ادرس نامشخص زندگی مینماید دلخوش ننموده؛ بلکه خود با کمک امکانات دست داشتۀ خویش، به گرفتاری عبدالوکیل اقدام مینمود. بنابرین اگر عبدالوکیل می نوشت که در حالت «خطرناک» مذکور در فکر فرار از منطقه و یا آمادگی دفاع از خود بوده، منطقی پنداشته می شد. «دلچسپ و خطرناک» بودن این «حادثه»، به نظر هر فرد عاقل در اینست که شریف نه عبدالوکیل را؛ بلکه این عبدالوکیل است که در چنین حالتی به عوض اینکه در فکر فرار از منطقه باشد، شریف را تعقیب مینماید و حتی خطرناک تر از آن آمادگی نشان میدهد که او را ترور نماید. افزون بر آن تصمیم عبدالوکیل برای ترور یک فرد مخالف سیاسی خویش، خود اعترافی است که: او از ترور مخالفین سیاسی خویش نیز اباء نمی ورزید و با این اعتراف؛ حقیقت ایفای چنین نقشی را در کارنامه های زندگی خویش بمثابه شخصی تائید مینماید که بیشتر با چهرۀ سیاسی شهرت داشته است. او بازهم در مورد حمل تفنگچۀ بی صد که کی. جی. بی بعد ازدادن تعلیمات مخصوص به دسترس او گذاشته بود؛ چنین اعتراف مینماید:«هرباریکه از مخفیگاه خارج می شدم تغییر قیافه میدادم و تفنگچۀ بیصدا را با خود همراه میداشتم» (عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 335).

3 ـ همچنان عبدالوکیل احتمالاً از نوشتن این حقیقت که در صندوق چوبی و بنام «پرزه های موتر جیپ روسی» توسط کی. جی. بی به کابل انتقال یافته، بخاطر صرف نظر نموده تا احساس حقارت خود ناشی از چنین حقیقت را پوشیده نگهداشته باشد. زیرا بدون جابجایی عبدالوکیل در صندوق، نشستن و حتی دراز کشیدن او در موتر جیب احتمال افشا شدن وجود او را در موتر مذکور چندین مرتبه بالا می برد و کارمندان کی. جی. بی  خطر بزرگ ناشی از افشای وجود او را نمیتوانستد قبول کنند. اما عبدالوکیل بدون اینکه در مورد انتقال خود در صندوق چوبی و تحت نام «پرزه های موتر جیپ روسی» توسط کارمندان کی. جی. بی بنویسد، مجموع علایم و نشانه های را بازگو مینماید که موقع رسیدن «پرزه های موتر جیپ روسی»(!) به میدان هوایی نظامی کابل و طی مدت خروج آن از میدان مذکور، این «پرزه ها»(!) از درون صندوق چوبی، «آواز کارمندان نظامی شوروی و افغانی و مسوولین میدان را» می شنید «که با یکدیگر با صدای بلند به روسی سخن میگفتند. افغانها یعنی افسران نظامی و ملکی میدان با خنده و مزاح از چند تن مهمانان و پیلوتان روسی استقبال مینمودند»(رک: عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 330).

4 ـ همچنان عبدالوکیل ممکن نوشتن درین مورد را کسر شأن خویش دانسته باشد که بعد از انتقال به کابل «در تعمیر زینیت زنده و سلامت به اوسادچی سپرده شد» و «در منزل اوسادچی اقامت گزین گردید» و «به زودی از طرف شب به برآمدن به شهر شروع نمود تا به این ترتیب ارتباطات را با سایر حزبی ها تامین نماید». بنابرین او نه تنها در موارد مذکور ننوشته؛ بلکه «تعمیر زینیت» را از زبان اودساچی «تعمیر مربوط به خانۀ دوستی افغان ـ شوروی» (نه خود خانۀ دوستی افغان ـ شوروی) وانمود ساخته و «اقامت» بعدی خویش طی مدت زمان اختفا در کابل را نه «منزل اوسادچی»؛ بلکه منازلی را با کلی گویی موقعیت ها و با صاحبان مجهول و مبهم آنان معرفی نموده است. درین زمینه عبدالوکیل مدعی گردیده که:[«برای ولیور اودساچی گفتم: «فعلاً تا نزدیک شام درین جا منتظر میمانم زمانی که هوا تاریک شود، اینجا را باید ترک نمایم». وی در مورد چیزی نگفت و با عجله تعمیر را ترک نمود»](عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 331).

با مطالعۀ ادعای فوق الذکر در ذهن هرخواننده می باید این سوال مطرح گردد که چرا اوسادچی در برابر گفتۀ فوق الذکر یک مهمان تازه وارد مهمی همچون عبدالوکیل با بی اعتنایی برخورد نموده و در جواب به او چیزی نگوید؟. درین صورت:

ـ یا اودساچی به این مهمان خویش زره یی اهمیت قایل نیست، که به هیچوجه چنین تلقی ای نمیتواند درست باشد.  

ـ یا خود عبدالوکیل قصداً به چنین صحنه سازی پرداخته تا «ترک» نمودن و نه نمودن منزل او را مبهم افاده نموده و واقعیت اقامت مجموع زمان اختفای خویش در این منزل را با چنین مبهم گویی زیر سوال ببرد.

اما باوجود مبهم گویی فوق، همه شواهد تبارز یافته در نوشته های بعدی عبدالوکیل، صحت حکم دوم را تائید مینماید. زیرا عبدالوکیل در مجموع مدت اختفای مورد بحث خود در کابل بدون هیچگونه ضرورتی، حتی در موقع نوشتن خاطرات خویش (37 سال بعد) نیز، هیچ منزل مشخص و صاحب آن را نام نمی برد که حتی یک شب را در آن سپری نموده باشد و در زمینه پیوسته به کلی گویی و ابهام توسل جسته است. مثلاً او درین زمینه؛ چنین می نویسد:

ـ «قبل از رسیدن به کابل فکر نموده بودم که در کجا و در چه محلی و نزد چه کسی، باید مخفی شوم ... پنج ادرس و منازل را برای مخفی شدن در ذهن داشتم. این ادرس ها در شش درک، قلعۀ زمانخان، سیدنورمحمد شاه مینه، نوآباد دهمزنگ و پل گذرگاه موقعیت داشتند. ... این منازل همه مربوط به رفقا و یا دوستان حزبی ما بود که سالهای طولانی با نظامیان حزبی و ملکی درین منازل جلسات حزبی را پیش می بردم. ادرس احتیاطی و آخری را در صورتی که در پنج منزل برای مخفی شدن مساعد نباشد هم در نظر داشتم. این ادرس های احتیاطی منزل عمه ام در مکرویان اول بلاک هشت و دیگر منزل یکی از دوستانم در بلاک 47 مکرویان اول در نزدیکی بلاک 49 که والدینم زندگی مینمودند، قرار داشت. بزودی مؤفق نشدم تماس با رفقای سازمان مخفی برقرار نمایم. لهذا بعد از سپری شدن دو روز با تاریک شدن هوا تصمیم گرفتم به منزل کرایی یکی از دوستانم در پل گذرگاه که یکی از پنچ ادرسهای مد نظر گرفته ام [بود]، بروم. از این منزل سالها بخاطر کارهای مخفی سازمان نظامی کار می گرفتم. همچنان موصوف از دوستان بسیار با اعتماد و شخصی ام بود. به مجردی که دروازۀ مذکور را کوبیدم، وی دروازه را باز نمود از دیدنم ابتدأ به وحشت افتاد. بعداً آهسته آهسته حالش عادی شد. به اتاق رهنمایی ام کرد»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 331).

مطالعۀ دقیق جملات فوق، با ارایه ادرس کلی «در پل گذرگاه»، آنهم خانۀ کرایی و بدون اطمینان قبلی از اینکه آیا این دوست مجهول الهویۀ شخصی عبدالوکیل بعد از این همه حوادث در کشور و مرور این مدت طولانی غیابت وکیل از کابل، هنوز هم در آن خانه کرایی زندگی مینماید یاخیر؟ با عدم چنین اطمینانی  چگونه شخص مهمی همچو عبدالوکیل؛ در حالت اختفا، با ماموریت فوق العاده حساس و پیگرد خطرناک دولت، اجازه می یابد که بدون اطلاع قبلی به منزل متذکره برود و دروازه را بکوبد و در نتیجه باوجود تغییر قیافه و لنگش پا، دوست متذکره او در اولین نگاه بدون کدام پرسش او را بشناسد و به وحشت بافتد؟. چنین برخورد سطحی و عاقبت نه اندیشانه اگر هم توسط عبدالوکیل متصور باشد، به هیچوحه کارمندان کی. جی. بی که مسوول انتقال او به کابل و مصروف زمینه سازی سقوط حفیظ الله امین بودند، نمیتوانستند خطر افشأ و دستگیری عبدالوکیل و در نتیجه مشکلات ناشی از آن را پذیرند. بنابرین همانطوریکه سنگیروف و سامونین با استفاده از اسناد آرشیفی کا. گی. بی نوشته اند «وکیل در منزل اوسادچی اقامت گزین گردیده و به زودی از طرف شب به برآمدن به شهر شروع نمود تا به این ترتیب ارتباطات را با سایر حزبی ها تامین نماید».

به همین ملحوظ است که عبدالوکیل در تمام نوشته های بعدی خود، در مورد محل اقامت خود، نه از منزل دوست خود واقع در پل گذرگاه بلکه از «مخفیگاه» نام می برد و زمانی هم که بعد از گشت و گذار در شهر کابل ذریعۀ تکسی به «مخفیگاه» خود بر میگردد، نه در «پل گذرگاه» و حواشی آن، بلکه «در نزدیک مکتب حبیبیه»، که به سفارت شوروی و کارته سه فاصلۀ اندک دارد، از تکسی پیاده می شود(رک: عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 332) و با ظهور رزمجو نیز او در «کارته سه در منزل یکی از دوستان» ملاقات مینماید(رک: عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 333).

با تصریح حقایق فوق اکنون می باید به آن توجه معطوف نمائیم که: از جمله چهار وظیفۀ که در مشی تصویب شدۀ هفت نفر «حکمرانان آتیۀ افغانستان» در مسکو، درج گردیده و عبدالوکیل جهت آمادگی های لازم برای عملی شدن آنان مؤظف گردیده بود، وکیل یکی آن را که آمدن به کابل بود با مختصات توضیح شده اجرأ نمود. چگونگی اجراآت او را در رابطه به سه وظیفۀ دیگر در قسمت بعدی مرور مینمائیم.

ادامه دارد