به ادامۀ گذشته، قسمت سی و یکم، مؤرخ: دهم نوامبر 2017

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت سی یکم

دکتور محمد حسن شرق در تلاش

برای دستیابی به رویـا هـای خود

مظاهر مشق دموکراسی توسط دربار سلطتنی در پوهنتون کابل، باعت تحرک جهت تشکیل اتحادیۀ محصلان این پوهنتون گردید که فعالین نخست آن مرتبط به دربار بودند و از جانب سردار شاه محمود خان که تازه بحیث صدراعظم انتخاب گردیده بود، تشویق میگردیدند. دوکتور محمدحسن شرق خود درین زمینه؛ چنین مینویسد:«... در اوایل محصلینی که دربارۀ تشکیل اتحادیۀ محصلین جر و بحث داشتند، اکثر شان از اقارب و وابستگان خود صدراعظم شاه محمود خان بودند. بطور مثال:محمد اسحق و توریالی عثمان پسران و عزت الله مجددی خواهرزادۀ غلام فاروق عثمان، کبیرالله و احمد کبیر پسران محمد کبیر سراج، حفیظ الله (مشهور به حفیظ سردار) پسر چهره نویس و عبدالبصر حکیمی بحیث هستۀ اولی اتحادیه تحت رهنمایی داکتر محمد انس رئیس پوهنتون فعالیت می کردند. اوشان چند باری در کول مکتب استقلال و بعداً در نجات (امانی)، جلسات دایر نمودند که بعدها عبدالاحمد عبدالرحیم زی، فقیرمحمد مهمند، ببرک کارمل، نوراحمد شاکر، میرعلی احمد شامل زاده، محمد کریم نصرتی، امان الدین امین پور، سیدمحمد میوند، عبدالرزاق واصفی، محمد حیدر نورس (داور)، محمد حیدر ژوبل، شاه علی اکبر شهرستانی، محمد یونس سرخابی، علی سرور، عبدالغنی محمودی، عبدالحق واله، عبدالحمید مبارز، عبدالرازق (لالا) و غیره با آنها می پیوندد» (دوکتور محمد حسن شرق، تاسیس و تخریب  اولین جمهوری افغانستان، صفحات 45 و 46).

درین زمان دوکتور محمد حسن شرق بحیث محصل نظامی در پوهنځی طب پوهنتون کابل، مصروف تحصیل بود و باوجود آنکه رتبۀ افسر نظامی مربوط به وزارت دفاع را داشت، به این امکان دست یافت که بحیث نمایندۀ محصلین پوهنځی طب، به اتحادیۀ محصلین پوهنتون کابل بپیوندد و در جریان فعالیت خویش در درون این اتحادیه، مواضع عملی را در کنار افرادی مربوط به سلطنت اتخاذ نماید. او خود بدون آنکه از مواضع خود با چنین ماهیتی نام ببرد، در زمینه اعترافات متعددی دارد. مثلاً: او نوشته است که:«اگرچه یک تعداد از محصلین جداً مخالف مداخله احزاب و بهره برداری سیاسی آنها از اتحادیۀ محصلین بودند، مگر متأسفانه تعداد اینها خیلی کم و حتی اینها را متهم به جاسوسی حکومت نموده و تصور می کردند که اینها مانع فعالیت اتحادیه میگردند. در اخیر عمر اتحادیه اینجانب نیز به دستۀ مانع شدگان از مداخله جناح های سیاسی در امور اتحادیۀ محصلین بودم» (دوکتور محمد حسن شرق، تاسیس و تخریب اولین جمهوریت، صفحه 47). او باز هم مینویسد:« ... محصلین به جناح های خیلی افراطی، مغرور و از خود راضی و جناح میانه رو و معتدل جدا گردیدند.

محصلین به اصطلاح آنروز آتش نفسان عبارت بودند از: میرعلی احمد شاملزاده، محمد ابراهیم مشهور به کوپراتیف، عبدالهادی و عبدالغنی خواهرزاده های داکتر صاحب محمودی، شاه علی اکبر شهرستانی، عبدالواحد عبدالغنی خان، محمد حیدر ژوبل و غیره و یک تعداد بشمول خودم میخواستند تا از برخورد میان محصلین و حکومت جلوگیری بعمل آیند» (دکتور محمد حسن شرق، تاسیس و تخریب اولین جمهوریت، صفحه 50).

در جریان فعالیت دوکتور محمد حسن شرق در نهضت محصلین است که او با غلام حیدر عدالت ـ که در آن وقت «معاون ریاست نقلیات» و از افراد نزدیک به سردار محمد داوود بود ـ شناخت پیدا نموده و توسط او به سردارمحمد داوود که در آن وقت وزیر دفاع بود، معرفی میگردد. بعد از تأمین این معرفت، محمد حسن شرق بطور علنی در خدمت سردارمحمد داوود قرار گرفته  و در جهت پخش افکار و عقاید داوودخان در میان محصلین فعالیت مینماید. او خود درین زمینه چنین مینویسد:«... پیروی و پخش عقاید شان [(سردار محمد داوود)] سبب گردید تا بهترین دوستان خود را که مخالف دولت بودند از دست بدهم و آنانیکه دیروز به گفته هایم در فاکولتۀ طب و اتحادیۀ محصلین کف میزدند از من روگردان و دلسرد و به صداقتم مشکوک شوند»(دوکتور محمد حسن شرق، تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان، صفحه 52).

بعد از معرفی با محمد داودد، حسن شرق چنان خود را به او نزدیک ساخت و اعتماد او را جلب نمود که بعد از فراغت از پوهنځی طب، هنوز چند روز از تقررش بحیث داکتر نظامی در خوست نگذشته بود که محمد داوود بحیث صدراعظم مقرر و حسن شرق را «از عقرب تا اخیر حوت 1332 بحیث مدیر مجلس وزرا و از حمل 1333 به صفت مدیر قلم مخصوص» صدارت مقرر مینماید. بدین طریق حسن شرق به رویای دیرین سال خویش دست می یابد که زمانی میخواست با درنظرداشت «کمی کار و لکی نان»، در بست «سگ شکاری حضرت والا» مقرر و یا در خواب میدید که «در طویلۀ دربار» مقرر و «سر دسترخوان مهتران دربار نشسته با اوشان نان» میخورد.

اما او خود خلاف واقعیت، انگیزۀ پیوستن خویش به دربار را در خاطرات سیاسی خود چنان وانمود مینماید که :«به روزهائیکه به سراغ موسی به خانۀ فرعون افتیده بودم، نفرت و بدبینی بالقوۀ مردم به مقابل دودمان سلطنتی به اوج خود رسیده بود.

بناءً با سپری کردن بیست سال ریاضت سیاسی (1330 ـ 1349) دوباره میسر گردید تا اعتماد وطن دوستان هم عقیده را بخود معطوف دارم، چنانچه صاحبمنصبان بادانش اردو به کودتای 26 سرطان جهت سرنگونی سلطنت و تاسیس جمهوریت مرا به همسنگری خود می پذیرند» (دوکتور محمد حسن شرق، تاسیس و تخریب اولین جمهوریت، صفحه 52).

 این ادعای او بخاطری برخلاف واقعیت است که در «روزهائیکه» او خودش را در خدمت محمد داوود قرار داد و سرنوشتش را با دربار گره زد، نه اینکه «به سراغ موسی به خانۀ فرعون افتیده» باشد؛ بلکه رویا های او مبنی بر «کمی کار و لُکی نان» در «دستر خوان دربار»  بود که او، خودش را «به خانۀ فرعون» انداخت. زیرا در آن موقع (سال 1330 هـ ش) نه تنها اینکه سردارمحمد داوود  افکار و عقاید جمهوری خواهانه و ضد سلطنت نداشت(موسی ای در خانۀ فرعون نبود)، بلکه خود یکی از ستون های نیرومند سلطت ـ توأم با گرایش های شدید دکتاتور مآبانه ـ محسوب میگردید و به همین ملحوظ هم بود که بعد از یک تجربۀ ناکام مشق دموکراسی توسط سلطنت، به عوض شاه محمود خان، به مقام صدارت برگزیده شد.

در عین حال باید تصریح نمود که عملکرد محمد داوود جهت سقوط سلطنت در سرطان 1352 و اعلام «جمهوری» و نقش محمد حسن شرق در کنار محمد داوود، علل و انگیزه های دیگری دارند که این علل و انگیزه ها سالها بعد از پیوستن حسن شرق با محمد داودد شکل گرفتند، محتوی یافتند و تحقق پذیرفتند.

با صرفنظر از توضیح جزئیاتِ علل و انگیزه هایی محرک سردار محمد داوود در سقوط سلطنت و تصریح مختصر و به موقع آن، درین مقطع صرف عمدتاً روی روشن ساختن علل و انگیزه های فوق الذکر، در بستر تداوم حیات سیاسی دوکتور محمدحسن شرق توجه معطوف مینمائیم:

دوکتور محمدحسن شرق، به تجربه دریافته بود که اتکأ بر ستون های قدرت، کوتاه ترین و آسانترین راه دست یافتن به «کمی کار و لُکی نان» است، با چنین روشی بود که پایه به پایه خویش را در کنار محمد داوود و بمثابه فرد مورد اعتماد او در دستگاه صدارت نظام سلطنتی، رسانیده و اینک با قرار گرفتن در این موقف، چشم تیز بین این چهرۀ دارای استعدادهای بخصوص، قدرت های برتر (مافوق دربار) را نیز تشخیص و در نتیجه مورد توجه قرار داد. در چنین حالت است که او این قدرت را در وجود ابر قدرت اتحادشوروی می بیند. زیرا این ابرقدرت جهانی از نفوذ نیرومند در قوای مسلح، در اقتصاد و در دستگاه اجرائیه دولت افغانستان برخوردار بود. بدین ملحوظ گرایش بعدی او بسوی جلب اعتماد این ابر قدرت جهانی استقامت یافت.

یکی از مسایلی که عبدالوکیل طی یادداشت مورد بحث خویش برای نخستین بار افشأ مینماید، چگونگی آغاز ارتباط مفهوم شده و پایدار دوکتور محمد حسن شرق با سفارت شوروی در افغانستان است. او که خود ازین رشته، کلاهی بافته و با چهار کنج این عجایب خانۀ مخوف بلدیت داشته است، درین زمینه چنین مینویسد: «سابقۀ ارتباط دوکتور شرق با شوروی، بر میگردد به زمانیکه موصوف بحیث مدیر قلم مخصوص محمد داوود صدراعظم افغانستان از سال 1331 الی 1341 کار میکرد. مطابق به اظهارات خودش به دوستان و اطرافیانش، موصوف در زمانیکه مدیر قلم مخصوص صدراعظم محمد داوود بود، با گرفتن قرضه یی از صدرات، تعمیری در جمال مینه اعمار نموده بود که بعداً این تعمیر را به یکی از کارمندان سفارت شوروی در آن وقت به کرایه داده بود.

گفته می شود که موصوف در آن فرصت، ارتباط مخفی با کارمندان سفارت شوروی نیز برقرار می کرد» (عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 477).

گرایش ضد سلطنتی محمد داوود در سالهای اخیر صدرات محمد داوود وقتی زمینه یافت که جنگ قدرت میان دو جناح دربار (از یک طرف محمد ظاهر پادشاه افغانستان و سردار عبدالولی و از جانب دیگر سردار محمد داوود صدراعظم و برادرش سردار محمد نعیم) تبارز و در نهایت به استعفای محمد داوود از مقام صدارت منتج گردید و بعدها باعث آن شد که پادشاه و حواریون او در متن قانون اساسی میزان 1343 نیز تمام منافذ حضور محمد داوود را در عرصۀ فعال سیاسی مسدود سازند (رک: مجموعۀ کامل قوانین اساسی افغانستان، منتشرۀ ریاست نشرات وزارت عدلیه جمهوری اسلامی افغانستان، قانون اساسی سال 1343، مواد نزدهم و بیست و چهارم). این اقدام، رنجش بیش از پیش و روبتزاید محمد داوود را از شخص شاه و اطرافیان مورد اعتماد او باعث گردید که این رنجش به مرور زمان به خصومت تبدیل و سردار محمد داوود را به شخصیت ضد سلطنت مبدل و او را بسوی پذیرش افکار و عقاید جدید فکری ـ سیاسی سوق نمود. همین خصومت با پادشاه و افکار جدید بود که محمد داوود به تدریج تشویق گردید تا بسوی سقوط سلطنت و سازماندهی تشکیلات نظامی گرایش پیدا نماید. بادرنظرداشت همین گرایش دوکتور محمد حسن شرق مؤظف گردید که برخی از نظامیانی را بدور محمد داوود جابجا سازد که اکثراً از قبل با مشاورین و سایر پرسونل نظامی اتحادشوروی در قطعات و جزوتام های اردوی افغانستان، روابط ایجاد نموده بودند.  

دوکتور محمد حسن شرق و تشکیلات ایجاد شدۀ نظامی در اطراف محمد داوود، سرانجام او را در یک مقطع خاص زمانی، که منافع شوروی از جانب پادشاه مورد تهدید قرار گرفت، به سوی اقدام به کودتای 26 سرطان 1352 جهت سقوط سلطنت سوق نمود . زیرا درین مقطع زمانی، پادشاه افغانستان با تعیین محمد موسی شفیق بحیث صدراعظم، خواسته بود اختلافات افغانستان با ایران و پاکستان را ـ که اقمار منطقوی ایالات متحدۀ امریکا در منطقه محسوب میگردیدند ـ رفع و در نتیجه زمینه های هرچه بیشتر نزدیگی و تفاهم را با کشورهای غربی فراهم نماید. چنین اقدام باعث تضعیف نفوذ و تهدید منافع اتحاد شوروی در افغانستان تلقی و در نتیجه باعث تحریک رهبری شوروی و اتخاذ تصمیم برای سقوط سلطنت گردید.

شواهد و اسناد متعدد تاریخی، بشمول نوشته های خود حسن شرق، موئد آن اند که محمد داوود حتی در آستانۀ کودتای 26 سرطان 1352 نیز در ارتباط به اقدام متذکره متردد و به گفتۀ حسن شرق «دو دله» شده و آن را به دلایل مختلف به تعویق می انداخت که سرانجام با تحت فشار قرار گرفتن از جانب چهره های مشخص معلوم الحال، منجمله و بخصوص دوکتور محمد حسن شرق، به چنین اقدامی دست زد. حسن شرق خود درین زمینه مینویسد که در چنین حالتی به محمد داوود گفته بود:«درین مرحلۀ حساس نمی شود تصمیم رفقأ را نادیده گرفت و فیصلۀ آنان را رد کرد، زیرا اگر حادثۀ بدی اتفاق افتد، آنها شما را مسوول میدانند» (دوکتورمحمد حسن شرق، تاسیس و تخریب اولین جمهوریت، صفحه 140، تکیه از: ف. ودان). بعد از این تهدید و اصرارِ «رفقأ» بود که به گفتۀ حسن شرق، محمد داوود «هرچه بادا باد» گفته، تصمیم اقدام به کودتا را بتاریخ متذکره اتخاذ، قومندۀ آغاز کودتا را اعلام و در نتیجه کودتا به پیروزی رسیده، سلطنت سقوط و محمد داوود در رأس نظام جدید قرار گرفت.

بعد از سقوط سلطنت و سرکشی محمد داوود از امر و نهی مستقیم و غیر مستقیم اتحادشوروی و مقاومت او در برابر مداخلات علنی و مخفی آن کشور در امور داخلی افغانستان و در نتیجه محدودیت کمک های آن کشور به افغانستان است که بمرور زمان باعث ایجاد و تعمیق مخالفت میان رئیس جمهور محمد داوود و رهبری اتحادشوروی میگردد. شوروی ها که بنابر مختصات شخصی محمد داوود، چنین احتمال را پیشبینی نموده و در نخستین هفته بعد از کودتای 26 سرطان 1352، بمثابه عامل فشار بر محمد داوود، به جناح های «خلق» و «پرچم» دستور تشکیل سازمانهای نظامی را داده و این سازمانهای مخفی در جناح «پرچم» ـ با نفی استاد میراکبر خیبر و سازمان نظامی مورد حمایت او ـ تحت رهبری نوراحمد نور و عبدالوکیل و در جناح «خلق» تحت رهبری حفیظ الله امین تشکیل گردیده بودند (درین مورد قبلاً در همین سلسله توضیحات داده شده است)، اینک افزون بر آن، نظامیانی را نیز در سازمان سومی یی تحت رهبری عبدالقادر پیلوت (بعدها جنرال و وزیر دفاع) بنام «جبهۀ کمونیست های افغانستان» متشکل ساختند که قبل از کودتای 26 سرطان 1352 توسط دوکتور محمد حسن شرق به اطراف محمد داوود به هدف سرنگونی سلطنت جابجا گردیده بودند. جنرال لیاخوفسکی درین مورد؛ نوشته است که:«دوشادوش [سازمانهای نظامی] ح. د. خ. ا، سازمان زیر زمینی مستقلی بنام جبهۀ کمونیست های افغانستان (که در سال 1974 به رهبری سرهنگ عبدالقادر ایجاد گردید) نقش سازنده را در کار با افسران ارتش بازی کرد. اعضای این سازمان [قبل از تشکل شان در جبهۀ کمونیست های افغانستان ـ ف. ودان] نقش مهمی را در سرنگونی پادشاه افغانستان بازی کرده بودند.

جبهه متحد از نظر عقیده تی به پلاتفرم ح. د. خ. ا نزدیک بود؛ مگر هدف اصلی آن مطلقاً به را انداختن یک کودتای دیگر ضد دولتی بود»(جنرال لیاخوفسکی، توفان در افغانستان، جلد اول، ترجمۀ عزیز آرینفر، صفحه 44).

سلیک هریسن نیز تشکیل این سازمان «مخفی» را ـ اگر چه با اشتباه تاریخ تاسیس و نام آن ـ ناشی از «تشویق» بوسیلۀ «سازمان اطلاعاتی ارتش شوروی (جی. آر. یو)» ثبت نموده است(رک:سلیک هاریسون، پشت پردۀ افغانستان، ترجمۀ اسدالله شفایی، فصل اول، صفحه 13).

آغاز فعالیت سازمانیافتۀ مجدد و وسیع نظامی فوق الذکر باعث تشویش محمد داوود گردیده، به تصفیۀ ارگانهای ملکی و نظامی از وجود افراد مورد نظر اقدام مینماید و درین سلسله دوکتور محمدحسن شرق را ـ که فرد مورد اعتماد همیشکی او در گذشته بود و عملاً فرد دوم و با صلاحیت نظام محسوب میگردید ـ نیز بنابر ارتباط و وفاداری اش به شوروی، نخست منزوی و بعد تحت عنوان سفیر در ماه ثور 1356 به چاپان فرستاد.

ممکن در ذهن هر خوانندۀ این سطور این سوال ها مطرح گردد که آیا محمد داوود در مورد اقدام خویش مبنی بر منزوی ساختن حسن شرق و سرانجام تقرر او بحیث سفیر در جاپان، حق بجانب بود؟ و آیا حسن شرق نیز که در دامان محمد داوود، هویت سیاسی یافت و توانست تا سرحد نزدیک ترین شخص مورد اعتماد او به شخصیت دوم نظام مبدل گردد، بخود حق داده باشد که در اختلافات میان محمد داوود و رهبری شوروی، در دفاع از منافع شوروی علیه محمد داوود قرار گیرد؟ به این سوالها در قسمت بعدی جواب خواهیم گفت.

ادامه دارد