به ادامۀ گذشته، قسمت سی سوم، مؤرخ: اول دسمبر 2017

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

 

قسمت سی و سوم

 

پیروزی کودتای ثور و تامین مجدد نقش

حسن شرق در بازی های سیاسی کشور

مخالفت محمد داوود با رهبری شوروی و سرانجام برخورد او با برژنف، توأم با تلاش جهت نزدیک ساختن مناسبات با کشورهای غربی و اقمار منطقوی آنان، منتج به کودتای نظامی 7 ثور 1357، انتقال قدرت به «ح. د. خ. ا»، کشته شدن محمد داوود و تعداد زیادی از اعضای فامیل، اعضای کابینه و زندانی شدن بخش بزرگ از کادرهای ملکی و نظامی نظام جمهوری و یا فرار آنان از کشور گردید. در چنین حالتی که همکاران و دوستان محمد داوود مورد تهدید قرار دارند، دوکتور حسن شرق با اتکأ به حامیان شوروی خویش صرف 14 روز بعد از پیروزی کودتا به کشور بر میگردد؛ ولی حفیظ الله امین که رقیب نمی پذیرفت، او را در مقامات دولتی مقرر نمی نماید و ناگزیر، خانه نشین میگردد. اما خود او بخاطر ستر و اخفای خود از اینکه تحت حمایت اتحادشوروی قرار داشت، با توسل به دروغ؛ چنین مینویسد: «تاریخ 21 ثور 1357 وارد کابل شدم و از اخیر جوزای 1357 تا 9 جدی 1358 به دوران نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین که به جرم دوستی با محمد داوود مرا محکوم به مرگ نموده بودند بحیث منتظر به اعدام دقیقه شماری کردم. اما از قضا آرزومندهای بدار کشیدنم خود بدار کشیده شدند و من به روز 9 جدی با بقایای کابینه محمد داوود و بعضی از اعضای خاندان شاهی که در پلچرخی محبوس مانده بودند، رها شدم»(دوکتور محمد حسن شرق، کرباس پوشهای برهنه پا، صفحات 142 ـ 143). او در حالی ادعای دروغین «محکوم به مرک» و «دقیقه شماری» یی «منتظر به اعدام» و «در پلچرخی محبوس مانده» را مطرح مینماید که طی مدت متذکره حتی برای یک ساعت هم زندانی نبوده است. با هجوم قوای شوروی در 6 جدی 1358، قتل حفیظ الله امین و به قدرت رسیدن ببرک کارمل است که حسن شرق دو باره وارد معرکه ساخته می شود و شرکت فعال او در بازی های جدید زمینه می یابد. عبدالوکیل درین زمینه چنین مینویسد:[«بعد از 6 جدی 1358 ببرک کارمل برایم گفت:«شرق را در زمان زمامداری امین، شوروی ها حفاظت نمودند و نگذاشتند که زندانی شود. به گفتۀ دوستان شوروی بیچاره بسیار رنج کشیده و تقریباً در ظرف این مدت در خانۀ خود محصور بود. حالا آنها مرا تشویق مینمایند که وی را بجای سفیر بسازم تا آرام زندگی نماید».

گرچه ببرک کارمل حسن شرق را به نظر خوب نمی دید، ولی سفارش مشاورش را هم نمی خواست رد نماید. بنابران شرق را بحیث سفیر به دهلی تعیین نمود»](عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 478).

خود حسن شرق نیز پس از ادعاهای مختلف در دو کتاب خاطرات سیاسی خویش و رد این ادعا ها توسط افراد و اشخاص مختلف، سرانجام طی مضمون جداگانه یی مجبور میگردد تا به مقرری خود  در نتیجۀ فشار روسها اعتراف؛ ولی آن را نه صرف منتسب به خود؛ بلکه به «تعداد از چهره های شناخته شدۀ غیر حزبی» توجیه نماید. او درین زمینه؛ چنین مینویسد:«آنانیکه به سیاست آغشته اند و وقایع و حوادث پیش آمده در سه دهۀ اخیر ... را موشگافانه بررسی کرده اند میدانند که شوروی ها بعد از سقوط حفیظ الله امین، رهبری ح. د. خ. ا را تحت فشار قرار میدهند تا تعداد از چهره های شناخته شدۀ غیر حزبی را به همکاری جلب نمایند ... بدون شبهه تقرر بعضی از وزرا و سفرای غیر حزبی در حکومت کارمل خارج از این ماجرا نبوده و نه هم کسی باور میکند»(حسن شرق، آغاز و انجام حکومت انتقالی، منتشرۀ:سایت انترنتی پیام آفتاب ـ پایگاه اطلاع رسانی، صفحۀ سیاسی و امنیتی، تاریخ انتشار: دوشنبه 23 ثور 1387ساعت 10.27).

حسن شرق در دهلی، بیش از آنکه خود را مسوول و مامور دولت افغانستان بداند، از مقامات مافوق دولتی اطاعت نماید و به آنها از امورات اجرأ شده گزارش دهد؛ با سرکشی از این مقامات، روابط نزدیک با سفارت شوروی مقیم دهلی داشته و حتی گزارشات خاص خویش را پنهان از مقامات رهبری افغانستان، راساً از دهلی به مسکو می فرستاد. چنانچه نظریات افراد و مراجع مختلف در مورد افغانستان را که طی «یک سال» مسوولیت خویش بحیث سفیر جمع آوری نموده بود، به عوض آنکه بنابر مکلفیت وظیفوی به وزارت خارجۀ افغانستان بسپارد، آن را به «مقامات شوروی» ارسال داشته است. درین زمینه خودش بدون هیچگونه شرم از مردم افغانستان؛ چنین اعتراف مینماید:«جمعبندی نظریات و استدلال آنهایی را که روی قضیۀ افغانستان و حل آن به مدت یکسال مرا به روشنی قرار داده بودند به 16 صفحه تنظیم و به مقامات شوروی ارسال گردید» (برای تفصیل این مسئله؛ رک: دوکتور محمد حسن شرق، تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان، صفحات 300 ـ 333 حاوی اعترافات او مبنی بر سپردن گزارشاتی به سمیرنوف وزیر مختار سفارت شوروی، تا او این گزارشات را به انتینوف وزیر لبنیات شوروی که در زمان سلطنت مدتی سفیر اتحادشوروی در افغانستان بود، به مسکو ارسال نماید). این وضع با وجود نارضایتی مقامات جمهوری دموکراتیک افغانستان ادامه داشت. عبدالوکیل با اشاره به چگونگی عملکرد دوکتور محمد حسن شرق بحیث سفیر افغانستان در دهلی؛ چنین مینویسد:«زمانیکه دوکتور نجیب الله بحیث رئیس عمومی خدمات اطلاعات دولتی «خاد» اجرای وظیفه مینمود، با دوکتور شرق سفیر افغانستان در دهلی، روی یک سلسله مطالب مالی و اداری و فعالیت های کارمندان خاد در آن سفارت روابط تیره داشت.

کارمندان خاد مشکلاتیکه با حسن شرق داشتند، آن را پیوسته به دوکتور نجیب الله اطلاع میدادند. نجیب الله که جسورانه و قاطع در کارهای خود عمل مینمود، بعضاً با شرق روی بعضی مسایل فوق مشاجره میکرد. زمانیکه در پست وزارت خارجه کار میکردم، کارمندان آن سفارت برایم بیان میداشتند که نجیب الله درین کشمکش ها حق بجانب بود.

همچنان آنان دیده بودند که دوکتور شرق در خفا با عده یی از نمایندگان کشورهای مخالف افغانستان، تماسهای مخفی ایجاد نموده بود. ببرک کارمل هم که دل خوش از حسن شرق نداشت، با مخالفت نجیب الله با شرق سرتکان میداد. ولی هیچکدام شان بنابر پشتیبانی مقامات ارشد اتحادشوروی از دوکتور شرق، مؤفق نمی گردیدند تا در مورد وی تصمیم اتخاذ نمایند»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 477).

چنین وضع تا انتخاب دوکتور نجیب الله بحیث منشی عمومی کمیته مرکزی ح. د. خ. ا ادامه یافت. با انتخاب دوکتور نجیب الله در مقام رهبری حزب، توافق دو جانبه میان رهبری جمهوری دمکراتیک افغانستان و رهبری اتحادشوروی روی خروج کامل قوای نظامی شوروی از افغانستان وجود داشت و افزون بر آن برای رفع اشتباهات گذشته، رهبری افغانستان مصمم بودند سیاست مصالحۀ ملی را طرح و برای عملی ساختن آن تلاش نماید. این سیاست که حل تمام اختلافات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی افغانستان را با نفی جنگ و از طریق مصالحه، بر بنیاد منافع ملی کشور توصیه مینمود، بر رفع انحصار قدرت توسط ح. د. خ. ا و شرکت قانونی تمام نیروهای سیاسی کشور در وضعیت سیاسی مبنی بر اصول و ارزشهای دموکراسی و پلورالیزم سیاسی تأکید مینمود. 

در پروسۀ عملی تلاش بخاطر تعمیل خروج کامل قوای نظامی اتحادشوروی از افغانستان و تعمیل سیاست مصالحۀ ملی، معلوم گردید که رهبران شوروی بیش از آنکه به حفظ و تحکیم منافع ملی افغانستان ارج و احترام بگذارند، با قربانی نمودن این منافع، میخواهند این پروسه را جهت تامین منافع اتحادشوروی استقامت دهند و برای این منظور از عاملین و مهره های افغانی ای استفاده مینمودند که با ایشان روابط قبلی ایجاد و در ارگانهای رهبری کنندۀ حزبی و دولتی تعبیه نموده بودند. در واقع آنها طرح ها و نظریات شان را توسط این عاملین در ارگانهای حزبی و دولتی مطرح و به آن ظاهراً رنگ افغانی بخشیده و در قبال آن چنان عمل مینمودند که گویا از طرح های دفاع مینمایند که توسط خود افغانها مطرح گردیده اند. در حالیکه دوکتور نجیب الله در تداوم این پروسه روی منافع ملی کشور تأکید و در برابر طرح ها و نظریات فوق الذکر مقاومت مینمود. تکرار و تداوم این مقاومت باعث نارضایتی رو بتزاید مسکو از او میگردید.

طی تداوم قسمت های بعدی همین بحث، مسایل اساسی مورد اختلاف میان کابل و مسکو را در پروسۀ متذکره با درنظرداشت مقاطع زمانی بروز آنها، طرح خواهیم نمود؛ ولی درینجا جهت پیگیری رویدادها بادرنظرداشت تسلسل زمانی آن، باید تصریح نمود که استراتیژیست های شوروی، سناریوی عملکرد بعدی شان را در افغانستان، از قبل تنظیم و تدابیر جهت تحقق این سناریو را اتخاذ و افزار مربوطۀ آن را نیز تدارک نموده بودند. مقامات شوروی بادرنظرداشت وفاداری با ثبات دوکتور محمد حسن شرق به منافع این ابر قدرت در تمام دوران حیات سیاسی گذشته اش، به او در پروسۀ تعمیل و تحقق این سناریو، ایفای نقش برجسته را مدنظر داشتند.

بنابرین بعد از توضیح برخی از ابعاد زندگی سیاسی حسن شرق، اکنون وقت آن فرا رسیده است تا به جواب سوال دومی از میان سه سوالی بپردازیم که در قسمت سی ام  این سلسله در مورد محتوی و هدف سناریوی فوق الذکر مورد بحث، مطرح نموده بودیم:

2 ـ محتوی و هدف سناریوی اتحادشوروی در آستانه

و بعد از خروج کامل نظامیان آن کشور از افغـانستـان

چنانچه توضیح گردید رهبری اتحادشوروی تلاش داشتند، منافع و امتیازات اساسی آن کشور در افغانستان را بعد از خروج قوای نظامی آن کشور نیز حفظ نمایند. بنابرین:

الف: در استقامت تحقق مصالحه ملی، سعی داشتند تا با بازی های استخباراتی ـ سیاسی، ترکیبی از نیروها و اشخاص مرتبط به خویش را حتی با قربانی نمودن ح. د. خ. ا، به قدرت برسانند که ظاهراً بیطرف بوده و یا به طیف های مختلف اپوزسیون مسلح و غیر مسلح جمهوری دموکراتیک افغانستان متعلق باشند؛ تا بدین طریق بتوانند قناعت ایالات متحدۀ امریکا و متحدین غربی آن را حاصل نمایند و برای تحمیل چنین استقامتی بر رهبری افغانستان؛ نه تنها از وارد نمودن فشار بوسیلۀ عاملین و مهره های تعبیه شده خویش در مقامهای رهبری حزبی و دولتی استفاده بعمل می آوردند؛ بلکه از طریق ایجاد تحریکات توسط همین مهره ها و عاملین، اختلافات درونی در حزب و دولت را ـ که چه بسا خود محرک آنان بودند ـ نیز مورد سؤاستفاده قرار میدادند.

ب : در قبال انکشافات ناشی از خروج کامل نظامی خویش از افغانستان، اقداماتی را در نظرداشتند که تا سرزمین و مردم افغانستان و یا حد اقل بخشهای از کشور ما را کماکان بمثابه سپر دفاع سرحدات جنوبی خویش استعمال نمایند. به همین منظور بود که در پروسۀ آمادگی برای خروج نظامیان شوروی از افغانستان، رهبری شوروی در مراحل مختلف باتوسل به شیوۀ فوق الذکر، پلان های ذیل را مطرح نمودند:

 نخست: پلان تخلیۀ نیروها و ساختارهای دولتی جمهوری افغانستان و ح. د. خ. ا را از ولایات شرقی و جنوبی افغانستان و تراکم آنان را در اطراف شهر کابل و در صورت عدم توانمندی دفاع از کابل، انتقال همه نیروها و ساختارهای حزبی و دولتی را به ولایات شمال کشور مطرح نموده و روی آن پافشاری مینمودند. دوکتور نجیب الله در جلسه بیروی سیاسی ح. د. خ. ا، بعد از بررسی نتایج تخلیۀ ولایت کنر، در حالیکه طبق معمول مسوولین شعبات کمیته مرکزی حزب نیز بحیث سامع حضور داشتند، بعد از نگاه عمیق دورانی بسوی تمام اعضای بیروی سیاسی حزب، با طرح متذکره مخالفت نموده گفت:«رفقا! ادامۀ تخلیۀ ولایات مطابق پلان و تراکم قوتها در کابل و اطراف آن نه تنها باعث تلفات مالی و جانی مردمان محلات مذکور میگردد ـ که نمونۀ ولایات کنر و پکتیکا آن را نشان داد ـ بلکه باعث تضعیف مورال سراسری اعضای حزب و منسوبان قوای مسلح نیز گردیده که بعدأ نمیتوانیم دفاع از کابل را نیز تضمین نمائیم. درین صورت کابل نیز بطور حتمی تحت فشار قرار گرفته و ما مجبور خواهیم شد هسته های مرکزی ادارات دولتی را به شهر مزار شریف انتقال دهیم». بعدأ موصوف با قاطعیت توأم با جدیت بیشتر ادامه داد:«رفقا! دقیق و با مسوولیت میگویم که این پلان، پلان تجزیۀ افغانستان است و من حاضر نیستم مسوولیت تاریخی آن را بعهده بگیرم. از همین حالا هرکدام تان که حاضر استید، بسم الله! من حاضر استم از تمام مقامها استعفأ بدهم».

خطاب متذکره با سکوت اعضای بیروی سیاسی حزب مواجه گردید. طرز صحبت دوکتور نجیب الله و محتوی خطاب او نشان میداد که مسئله تخلیۀ ولایات شرقی و جنوبی و انتقال نیروها و ساختارها به ولایات شمال، قبلاً میان اعضای بیروی سیاسی مطرح و برخی از اعضای آن در طرح این پلان سهیم و در دفاع از آن قرار داشتند.

واضح بود که در صورت عملی گردیدن این طرح، رهبری اتحادشوروی میخواست به قیمت تجزیۀ افغانستان به شمال و جنوب، ولایات شمال افغانستان را بمثابه سپر دفاع سرحدات جنوبی خویش بکار ببرد. بنابرین با مقاومت دوکتور نجیب الله این توطئه خنثی گردید.

دوم: بعد از رد پلان فوق الذکر، طرح ایجاد مناطقی با خود مختاری وسعتری پیش کشیده شد که  بر بنیاد آن میخواستند ولایات شمال را به اختیار «شورای نظار» تحت رهبری احمدشاه مسعود قرار داده و مناطق مرکزی کشور را به «حزب وحدت اسلامی» واگذار گردند. این طرح نیز با مقاومت دوکتور نجیب الله مواجه گردید و علی الرغم حمایت علنی بعضی از افراد، این توطئه نیز خنثی گردید.

بعد از این مقاومت ها بود که رهبری شوروی به راهکاری توسل جست؛ تا فشارهای را تقویت نماید که در گام نخست صلاحیت های دوکتور نجیب الله را که رهبری حزبی و دولتی را بعهده داشت، تضعیف و در صورت مقاومت، به امکاناتی زمینه دهند که به برطرفی او از مقامات متذکره منجر گردد. با توجه به همین حقایق است که عبدالوکیل ـ اگرچه با فهرست ناتکمیل از «دیگر مخالفین نجیب الله» ـ برای اولین بار؛ با چنین صراحت اعتراف مینماید که: «گارباچوف، حسن شرق، گلابزوی و دیگر مخالفین نجیب الله در درون حزب و دولت متوجه گردیده بودند که تا وقتیکه نجیب الله منشی عمومی و رهبر حزب باشد، آنها نمیتوانند برخلاف تصمیم و ارادۀ نجیب الله کاری را انجام دهند»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 568). بنابرین طرح برکناری دوکتور نجیب الله را روی دست گرفتند تا به عوض او فردی ضعیفی را نصب نمایند که فاقد «ارادۀ» مستقلی همچو «نجیب الله» باشد و مطابق به اراده «گرباچوف» عمل نماید. تلاش داشتند تا این کار را  نخست به طریق «آرام و صلح آمیز» انجام دهند و در غیر آن به اقدام نظامی توسل جویند.

با چنین هدفی بود که تحرکات برای تهدید دوکتور نجیب الله در داخل حزب و دولت، بخاطر محدود ساختن صلاحیت های او و سر انجام برکنار ساختن اش، ظاهراً با این استدلال آغاز گردید که دوکتور نجیب الله در پروسۀ تعمیل مصالحۀ ملی، برای امریکا و اپوزسیون مسلح و غیر مسلح جمهوری افغانستان، قابل قبول نیست بنابرین باید از مقامات حزبی و دولتی کنار گذاشته شود. چنانچه باز هم خود عبدالوکیل، متمم نقل قول فوق الذکر خویش مینویسد که:«گرباچوف و همکاران نزدیک وی درک نموده بودند که در موجودیت نجیب الله، به آسانی بنابر خصومت مخالفین مسلح و امریکائیها در برابر نجیب الله، نمیتوانند راه را برای عملی ساختن سیاست های دلخواه آیندۀ خود در افغانستان، باز نمایند»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 567).

برای رهبری تحریکات فوق الذکر ورانسوف را بحیث سفیر اتحادشوروی به افغانستان فرستادند. طی پروسۀ مرحله نخست تغییر سیاست های افغانی اتحادشوروی (مرحلۀ قبل از تبارز و به قدرت رسیدن بوریس یلتسین)، مجموع توطئه ها علیه دوکتور نجیب الله  ـ که در حقیقت این توطئه ها علیه ارادۀ ملی و مستقل افغانی نیز بود ـ  تحت نظر همین شخص در کابل سازماندهی و عملی میگردید. عبدالوکیل درین زمینه مینویسد:«رهبری اتحادشوروی قبل از تکمیل شدن عودت قوای شان از افغانستان، تصمیم گرفت که برای پیاده نمودن اهداف خاص و مورد نظر خود، یک فرد مقتدر را بحیث سفیر افغانستان بفرستد. در نتیجه، یولی ورانسوف معاون اول وزارت خارجۀ شوروی را با حفظ مقامش بحیث سفیر به کابل فرستادند»(وکیل، جلد اول، صفحه 565، تکیه از ف. ودان).

با توضیح ماهیت و اهداف سناریوی مورد نظر اتحادشوروی در آستانه و بعد از خروج کامل نظامیان اتحادشوروی از افغانستان، اکنون می باید به جواب سوال سوم مطرح شده در قسمت سی ام همین سلسله، بپردازیم که در رابطه به نقش حسن شرق درین سناریو و همچنان چگونگی فشارهایی هماهنگی که در استقامت تطبیق همین سناریو و با استفاده از تحریک مخالفین دوکتور نجیب الله در داخل حزب و دولت، سازماندهی و وارد می گردید. این مسایل را در بخش های بعدی خواهیم خواند.

ادامه دارد