به ادامۀ گذشته، قسمت چهلم، مؤرخ: 15 فبروری 2018

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت چهلم

انکشافـات بعد از گرفتـاری گروپ شفـا و چگونگی

نقش جناح های ح. د. خ. ا در بستر این انکشافات

در جریان شکلگیری آمادگی ها در داخل و خارج کشور جهت راه اندازی کودتای نظامی بود که در ماه قوس 1368، حلقه یی از تشکیلات «حزب اسلامی افغانستان» به رهبری گلبدین حکمتیار که «گروپ شفا» نامیده می شد، بوسیلۀ ارگانهای امنیت دولتی کشف و به گرفتاری اعضای آن اقدام گردید. در میان بازداشت شدگان ـ که مجموعاً 30 نفر بودند ـ عده یی از صاحبمنصبان ارشد اردو، وزارت داخله و وزارت امنیت دولتی، اعم از خلقی ها و پرچمی ها؛ منجمله یک جنرال تحصیل یافتۀ شوروی و قومندان عمومی قوت های دافع هوا، بنام ولیشاه و چند تن از همکاران او نیز شامل بودند. باید تصریح نمود که جنرال ولیشاه همان شخصی است که بعد از انتقال قدرت به مجاهدین و آزادی از زندان، در طول جنگ های حزب اسلامی با سایر تنظیم ها، قومندانی یک بخش بزرگِ از نیروهای مسلح گلبدین را بعهده می گیرد. دوکتور صالح محمد زیری در خاطرات سیاسی خود توضیح میدهد که حین حکومت مجاهدین، چگونه به همکاری و راه بلدی شخصی بنام قدیم شاه از کشور خارج میگردد. طی این سفر که از راه لوگر است، تاسیسات نظامی حزب اسلامی  توجه او را جلب و درین میان؛ چنین اعتراف مینماید:«در نزدیکی پل کندهاری ولایت لوگر، قدیم شاه بمن گفت: که اینجا قرارگاه ولی شاه است. ولی شاه همان شخصی بود که در وقت نجیب گرفتار شده بود و همان وقت که در 15 حوت 1368 ما به درخواست تڼی به وزارت دفاع رفته بودیم و در ختم جلسه فیصله نموده بودیم که بحیث نمایندۀ وی جهت مذاکره نزد نجیب الله برویم، تڼی به تکرار برایم گفته بود که به رئیس جمهور بگویم که در همان شب مصاحبۀ ولیشاه را از طریق تلویزیون نشر ننماید»(داکتر صالح محمد زیری، د نیمی پیـړی خاطری، صفحه 782، ترجمه از پشتو به دری توسط: ف. ودان).

در حالیکه گرفتاری افراد مرتبط به گروپ شفأ، منجمله ولیشاه و همکاران او را رهبری امنیت دولتی (جنرال غلام فاروق یعقوبی) مستند میدانست و به روئیت اسناد ارایه شده از جانب آن اداره، دوکتور نجیب الله و اکثریت اعضای بیروی سیاسی صحت آن را تائید مینمودند و رویدادهای بعدی منجمله اعتراف فوق الذکر داکتر صالح محمد زیری نیز صحت اقدام وزارت امنیت دولتی را تثبیت نمود، ولی  جنرال شهنواز تڼی وزیر دفاع، بنابر ارتباطات قبلی اش با این شبکه، میر صاحب کاروال و نیازمحمد مهمند اعضای بیروی سیاسی و منشی های کمیته مرکزی ح. د. خ . ا، این گرفتاری ها را یک توطئه از جانب وزارت امنیت دولتی، بخاطر تضعیف طرفداران شان در اردو وانمود ساخته و خواهان رهایی هرچه زودتر آنان گردیدند. اختلافات روی این مسئله، تا حدی اوج گرفت که وزیر دفاع با سرکشی از اوامر رئیس جمهور و سرقومندان اعلی قوای مسلح، به تاریخ 12 قوس 1368 در قصر وزارت دفاع (در آن وقت قصر دارلامان) قرارگاه نظامی غیر قانونی را ایجاد و با جابجا نمودن وفادار ترین قطعات و جزوتام های اردو و تعبیۀ توپ ها، تانک ها و زره پوشها در استحکامات اطراف قصر دارلامان، حالت اضطراری را اعلان و دوکتور نجیب الله را به بغاوت اردو تهدید کرد.

میر صاحب کاروال تائید مینماید که دوکتور نجیب الله در نتیجه خواست عده یی از چهره های شاخص جناح خلق، «مجبور شد که چهار تن از محبوسین قوای راکت را رها نماید، البته به استثنای جنرال ولیشاه». او که جهت ملاقات با این چهارتن به وزارت دفاع می رود، بعد از این ملاقات با وزیر دفاع یکجا«در یک اتاق جداگانه وضع را ارزیابی» مینمایند و در نهایت باوجود عصبانیت تڼی و تأکید او بر «یک طرفه» کردن کار با نجیب الله، میر صاحب کاروال او را «آرام» ساخته و «بعد از صحبت های زیاد به این نتیجه» میرسند که به نجیب الله تیلفون نمایند. کاروال درین رابطه چنین مینویسد:«به نجیب الله تلیفون نموده و اطمینان دادیم که ما زندانیان را از نزدیک دیدیم، وضع در وزارت دفاع نورمال است و امیدواریم که همه سؤتفاهمات از بین بروند. او خوش شد و ما [هدف از خود کاروال است ـ ف. ودان] به ابتکار خود یک ژست نمودم و تڼی را ذریعۀ تیلفون به نجیب الله رخ دادم. تڼی به او ګفت: من هم جوان هستم و تا حدودی احساساتی شدم».  دوکتور نجیب الله شهنوازتڼی را به منزل خود دعوت مینماید. میرصاحب کاروال اضافه مینماید که بعد از صحبت تیلفونی، درختم همان روز، 11 بجۀ شب او یکجا با جنرال شهنواز تڼی به خانۀ دکتور نجیب الله رفتند و درین زمینه؛ مینویسد که نجیب الله:«قبلاً به یاور خود بنام جفسر وظیفه داده بود که از ما پذیرایی نماید و ما داخل خانۀ او شدیم.

او نهایت خوش شد و از ما پذیرایی خوب بعمل آورد، نان داد [اشاره به همان دعوت جنرال تڼی به دسترخوان خود و پختن آشک است که بعدها دوکتور نجیب الله در یکی از بیانیه های خود به آن اشاره نموده بود ـ ف. ودان] و در عین زمان دختران خویش را صدا کرد و برایش [شان] گفت: که خوب ببینید که این کاکا تڼی است که شما هر روز پرسان میکردید که چه وقت بالای ما بمب می اندازد. ... بدین ترتیب ما ... [نقطه گذاری که درین دو مقطعِ این جمله دیده می شود توسط خود میر صاحب کاروال، نمیدانم به چی ملحوظی صورت گرفته اند ـ ف. ودان] چندین ساعت (الی 3 بچۀ شب) باهم نشستیم و گویا حیثیت او اعاده گردیده و وعده کرد که ما [ من خوانده شود ـ ف. ودان] امیدوارم بعد از این میان ما و شما زمینۀ سؤتفاهمات مساعد نگردد. فردا جلسۀ بیروی سیاسی دایر گردید و همه منتظر بودند که چه وقت نجیب الله مسئله سبکدوشی جنرال تڼی را مطرح  می سازد. ولی معکوساً نجیب الله خوش معلوم می شود. تڼی هم بار اول است که در جلسۀ بیروی سیاسی اشتراک مینماید.

بعداً نجیب الله به بیروی سیاسی گزارش میدهد و میگوید که: رفقا! همه مسایل حل گردیده است. رفیق تڼی هم اشتباه کرد و من هم جدی برخورد نمودم زیرا همه ما در شرایط جنگ هستیم بناءً همه سؤتفاهمات رفع شده و سر از امروز میان ما هیچ چیز وجود ندارد. بیائید دست بدست بخاطر تحقق اهداف بزرگ به پیش برویم. بدین ترتیب جلسۀ بیروی سیاسی خاتمه یافت و پرابلم رویارویی میان نجیب الله و تڼی، مؤقتاً حل گردید.

ولی دیری نگذشت که روحیه و همبستگی اعضای حزب خصوصاً بخش «خلقی» برای نجیب الله و طرفدارانش بحیث یک پرابلم اساسی  مطرح میگردد و از سوی دیگر اطلاعات گوناگون در بارۀ اینکه  خلقی ها متشکل گردیده، باهم دید و بازدید مینمایند، پخش میگردد و متأسفانه در مابین خلقی ها نیز بودند کسانیکه از وضع موجود سؤاستفاده نموده و تحریکات را ایجاد میکردند.» (میر صاحب کاروال، درس های تلخ و عبرت انگیز افغانستان، صفحات 200 ـ 202).

توضیحات فوق الذکر صادقانۀ میر صاحب کاروال، حاوی یک ابهام آگاهانه نیز است که کاروال نخواسته آن را صراحت بخشد. او اعتراف مینماید که:«ولی دیری نگذشت که روحیۀ همبستگی اعضای حزب؛ خصوصاً بخش «خلقی» برای نجیب الله و طرفدارانش بحیث یک پرابلم اساسی مطرح میگردد». درین جمله، هدف کاروال از افادۀ «همبستگی اعضای حزب»، صرف  میتواند«همبستگی» یی باشد که به هدف راه اندازی یک کودتای دیگر نظامی، میان طرفداران شهنواز تڼی و ببرک کارمل بوجود آمده بود؛ در غیر آن این خود میرصاحب کاروال است که در صفحۀ 191 همین کتاب خود به صراحت اعتراف مینماید که:«نجیب الله و طرفدارانش»، «طرفداران امین» و همچنان «طرفداران گویا نورمحمد ترکی»، که اکثریت مطلق اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان را تشکیل میدادند، درین «همبستگی» مورد نظر میرصاحب کاروال نه تنها شرکت و نقش نداشتند؛ بلکه کاملاً بر ضد آن قرار داشتند و آن را برحق یک «همبستگی» ضد حزبی میخواندند.

در عین حال لازم است آنچه نیز دقیق ساخته شود که میرصاحب کاروال؛ توأم با تأسف خاطرنشان ساخته که:«در مابین خلقی ها نیز بودند کسانیکه از وضع موجود سؤاستفاده نموده و تحریکات را ایجاد میکردند». باید گفت که منبع این تحریکات نیز استخبارات خارجی (شوروی و پاکستان) بوده که در هماهنگی باهم، توسط عمال خود به آن دامن میزدند و این افراد معلوم الحال، نه صرف «در مابین خلقی ها»؛ بلکه «در مابین پرچمی ها» نیز وجود داشتند و آرام نه نشسته بودند.

میر صاحب کاروال خود در زمینۀ یکی از تحریکات فوق الذکر؛ چنین مینویسد:«بعد از یکی دو روز که پرابلم میان نجیب الله و تڼی گویا حل گردید و وضع نسبتاً آرام شده بود، تلگرامهای گلابزوی از مسکو و سروروی از یمن به ادرس وزارت خارجه میرسند و اجازه میخواهند تا به وطن برگردند. در جواب آنها وزارت خارجۀ افغانستان به گلابزوی تلگرام میدهد که فعلاً نظر به وضع و شرایط موجود امکانات نیست، وقتیکه شرایط مناسب و بهتر گردید میتوانید بوطن برگردید. ولی سروری همزمان به ارسال تیلگرام بسوی وطن حرکت نموده و به هند میرسد» (میر صاحب کاروال، درسهای تلخ و عبرت انگیز افغانستان، صفحه 202). باید گفت که با اطمینان از تامین «همبستگی» میان طرفداران شهنواز تڼی و ببرک کارمل که در نتیجۀ مذاکرات میان هیئت های مؤظف دوطرف نهایی گردید، سروری و گلابزوی خواسته شدند که به کشور برگردند و آنها نیز تیلگرامهای برگشت شان را به کشور ارسال نمودند. سروری به نیت مواصلت به افغانستان پرواز نمود ولی بنابر «مفقود» شدن پاسپورت او در میدان هوایی دهلی، حین پرواز بسوی کابل، مورد بازپرس پولیس هند قرار گرفته، زندانی گردید و بدین طریق از برگشت او به کشور جلوگیری بعمل آمد و سیدمحمد گلابزوی که میتوانست راساً از مسکو به کابل پرواز نماید و امکان «مفقود» شدن پاسپورت او نیز در نیمه را وجود نداشت، ظاهراً به جواب تیلگرام خویش از جانب وزارت خارجه افغانستان سر تسلیم فرود آورد و به کشور بر نگشت. در حالیکه بعدها تبصره درین زمینه چنان بود که او به بهانۀ عدم رسیدن اسدالله سروی به کابل از برگشت تنها به افغانستان صرفنظر نمود. با درنظرداشت اجتناب سوال برانگیز عدم برگشت گلابزوی به افغانستان بود که میرصاحب کاروال نیز بعداً در آستانۀ اقدام به کودتا «مریض» شد و داکتران روسی او را جهت «تداوی» به مسکو اعزام نمودند. افزون بر آن گروپ شهنواز تڼی، همراه با داکتر صالح محمد زیری و غلام دستگیر پنجشیری به تحریکاتی در مورد «امتیازات» کارد ملی، مخالفت با سیاست مصالحۀ ملی، مخالفت با تغییر نام حزب و ... در داخل حزب پرداخته، میخواستند با تشدید بحران متذکره وضعیت را بسوی کودتای نظامی سوق دهند.  

افزون بر تحریکات بوسیلۀ چهره های معلوم الحال تحت پوشش «جناح خلق»، چنانچه تذکار نمودیم چنین افرادی در «جناح پرچم» نیز آرام نه نشسته بودند. بی جهت نیست که میرصاحب کاروال در کنار اینکه علل بروز مجدد بحران را«ارسال تلگرام ها از سوی گلابزوی و سروری»، «روحیه و همبستگی میان اعضای حزب، بخصوص جناح خلق» میداند، به «تحریکات از سوی وکیل وزیر خارجه و گروپ لایق» نیز اشاره نموده(رک: میرصاحب کاروال، درسهای تلخ و عبرت انگیز افغانستان، صفحه 202)  و در مورد عبدالوکیل بطور مشخص مینویسد که:«وکیل از نام شیورنادزه مسئله سبکدوشی تڼی را تبلیغ مینماید». او باز هم تأکید مینماید که:«وکیل میگوید شیورنادزه وعده نموده که در ظرف یکماه آینده تڼی را سبکدوش و وطنجار عوض آن تعیین خواهد شد»(میرصاحب کاروال، درس های تلخ و عبرت انگیز افغانستان، صفحه 203).

چنانچه تذکار گردید که در آستانۀ کودتای نظامی شهنواز ـ گلبدین، میرصاحب کاروال نیز «مریض» می شود و بنابرین، به گفتۀ غلام دستگیر پنجشیری «ظاهراً به بهانۀ بیماری جگر جهت معالجه به مسکو دعوت شده بود» (غلام دستگیر پنجشیری، ظهور و زوال ح. د. خ. ا، بخش اول و بخش دوم، بخش دوم، صفحه  164)، قبل از اینکه «به مسکو دعوت» شود او را در شفاخانۀ چهارصد بستر، «بستری» نموده بودند. میر صاحب کاروال در مورد مدت بستری شدن خویش در شفاخانه؛ چنین مینویسد:«در مدت زمان بستر شدن یک تعداد از رفقای رهبری و سایر کادرهای حزبی و نظامی به احوال پرسی و عیادت ام می آمدند و طوریکه بعداً برایم معلوم شد، متأسفانه از طریق قومندانی چهارصد بستر همه صحبت های مرا ثبت و روزمره به نجیب الله گزارش داده می شد»( میرصاحب کاروال، درسهای تلخ و عبرت انگیز افغانستان، صفحه 203). میرصاحب کاروال هرگز در مورد محتوی این «صحبت های» خویش چیزی نه نوشته که «ثبت روزمره» و گزارش آنان به نجیب الله، باعث «تأسف» او گردیده است. این ابراز «تأسف» خود مبین آن است که او طی این «صحبت» ها، «گل هایی را به آب داده» بود که نقش او را در سازماندهی و تحریک کودتا تثبیت می نمودند.

در ادامۀ انکشافات فوق الذکر بود که سرانجام شهنواز تڼی در حوالی بعد از ظهر روز 16 حوت 1368 با پرواز طیارات جنگی از میدان هوایی بگرام و آغاز بمباردمان ارگ، تعمیر ریاست جمهوری و سایر نقاط استراتژیک شهر و سوق عده یی از قطعات و جزوتام های اردوی به استقامت شهر کابل، عملیات خویش را آغاز نمود که این عملیات در مدت کمتر از 24 ساعت توسط نیروهای دولتی ضد کودتا، ناکام ساخته شد و شهنواز تڼی و گروپ معیتی او به پاکستان فرار نمودند.

چون در مورد جزئیات جریان و ناکام ساختن کودتای متذکره، نوشته های زیادی صورت گرفته است، درین سلسله از توضیحات آن صرفنظر نموده، صرف لازم دیده می شود تا برعکس توضیحات سطحی و شکلگرایانۀ عبدالوکیل که در سرتاسر نوشته های خود و برخلاف حقیقت، کوشش نموده آن را مسئله یی در میان «جناح پرچم» و «جناح خلق» وانمود سازد، تصریح نمایم که این کودتا به هیچ وجه مسئله یی مبتنی بر اختلافات جناحی نه بوده است؛ اگرچه محرکین و سازماندگان کودتا تلاش بعمل آوردند که تحت پوشش شعارهای جناحی، بتوانند حد اکثرِ افراد منسوب به «جناح خلق» را اغوا نموده و در دفاع از خویش بسیج نمایند؛ ولی بجز از چهره های شاخص «گروپ زرغون» و عده یی از امتیاز باخته های «جناح خلق»؛ چون داکتر صالح محمد زیری، غلام دستگیر پنجشیری، جنرال نظرمحمد و افراد تحت تاثیرات شخصی آنان و نظامیانی که از جانب مشاورین نظامی شوروی استشاره های دریافت نموده بودند، دیگر آنها نه تنها نتوانستند جاذبه یی به نفع خود در میان افراد منسوب به جناح «خلق» ایجاد نمایند؛ بلکه بخش بزرگی از رهبران و کادرهای ملکی و نظامی جناح خلق در ناکام ساختن کودتا و حتی سرکوب کودتاچیان نقش فعال ایفأ نمودند. درین زمینه چنانچه تذکار یافت که میرصاحب کاروال خود با طرح سوالی، تائید مینماید که «نجیب الله»، «طرفداران امین» و «گویا طرفداران نورمحمد تره کی» در «یک جبهه» برای سرکوب کودتای شهنواز ـ گلبدین قرار گرفتند. او درین زمینه چنین سوالی را بدون آنکه جوابی  ارایه نماید؛ مطرح مینماید:«چرا نجیب الله و طرفداران امین در یک جبهۀ سرکوب خلقی ها قرار گرفتند؟ و یا طرفداران گویا نورمحمد ترکی وطنجار، انجنیر نظرمحمد، پکتین و غیره برضد [ به عوض «برضد»، بهتر است «بخاطری» خوانده شود ـ ف. ودان] سرکوب جناح «خلق» با نجیب الله معامله کردند» (میرصاحب کاروال، درسهای تلخ و عبرت انگیز تاریخ، صفحه 191). بنابرین اگر «طرفداران نورمحمد تره کی» و «طرفداران امین» را درنظر بگیریم که در کنار نجیب الله قرار گرفتند، صرف از جناح خلق «گروپ زرغون» میماند که چهره های شاخص آن رهبری سیاسی و نظامی کودتا را بعهده داشتند و از آنها عده یی از افراد امتیاز باختۀ جناح خلق نیز پشتبانی نمودند.

باید گفت که مطابق سناریوی مسکو در مورد تحریک و اقدام به کودتای شهنواز ـ گلبدین، جهت تشویق و امیدوار نمودن شهنواز تڼی به پیروزی کودتا، در مجموع طی پروسۀ تحریک و سازماندهی کودتای مذکور، طرفداران ببرک کارمل تحت رهبری محمود بریالی، شرکت شان را در کودتای نظامی برای انتقال قدرت تعهد نموده و حتی از طریق آغاز و ادامۀ مذاکرات، در زمینه توافق رسمی شان را نیز به جانب مقابل اطمینان داده بودند. در ارتباط به مذاکرات و تفاهمات متذکره، افزون بر افواهات میان کارمندان آن وقت دستگاه کمیته مرکزی ح. د. خ. ا، ستر جنرال محمد نبی عظیمی در کتاب خویش (اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان) اعترافات صریح و مکرر دارد که از صحبت او با گلابزوی در مسکو شروع و با دید و بازدید با میرصاحب کاروال و شهنواز تڼی در کابل، تا تقرر وی بحیث قومندان ګارنیزون کابل ادامه می بابد. همچنان محقق و مؤرخ افغانی کاندیدای اکادمسین محمد اعظم سیستانی درین زمینه؛ چنین نوشته اند:«عناصر آگاه و وارد در قضایای اختلاف خلق و پرچم و کارمل و نجیب الله، برای من قصه کرده اند که جناح خلق همراهی و همکاری و موافقت کارمل را نیز در براه اندازی این کودتا حاصل کرده بودند»(کاندیدای اکادمسین محمد اعظم سیستانی، مقدمه ای بر کودتای ثور و پی آمد های آن در افغانستان، صفحه 169). همچنان سترجنرال گارییف که در آن وقت سرمشاور نظامی ریاست جمهوری افغانستان بود؛ مینویسد که «رئیس جمهور بر آن بود که حالا دیگر آنها [گروه جنرال تنی] حتماً کودتایی را براه خواهند انداخت و در همین راستا خلقی ها دارند با کارملی ها (هواداران کارمل) همسویی می یابند» (محمود گارییف، افغانستان پس از بازگشت سپاهیان شوروی، ترجمۀ عزیز آرینفر، صفحه 78).

افزون بر محمود بریالی و افراد تحت دستور او، گروهی که بعدها(حمل ـ ثور 1371) یکجا با آنان مطابق سناریوی «مسکو» و اصل منعکس شده در اعلامیۀ مشترک میان دولت اتحادشوروی و تنظیم های جهادی، در سقوط نظام جمهوری افغانستان و انتقال قدرت به «حکومت انتقالی اسلامی» نیز عمل نمودند؛ مانند نجم الدین کاویانی، فرید مزدک، نبی عظیمی، آصف دلاور، دستگیر پنجشیری و غیره هم آرام نه نشسته و با تحریک هردو طرف بر آتش اختلافات نفت میریختند.

به باور این قلم، رهبری شوروی با پلان و سازماندهی کودتای مشترک شهنواز ـ گلبدین در همکاری با آی. اس. آی پاکستان، توأم با آنکه کامیابی آن را نیز نمی خواستند؛ دستیابی به سه هدف اساسی ذیل را درنظرداشتند:

اول: اینکه؛ نمیخواستند مسوولیت تحریک و انجام یک کودتای را خود بعهده بگیرند که ناکام ساختن آن را جهت دستیابی به اهداف بعدی شان از قبل پیش بینی نموده بودند. بنابرین لازم دیدند که طی تامین همکاری با آی. اس. آی، گلبدین را در آن شریک ساخته و بدین طریق مسولیت آن را بدوش پاکستان باندازند. چنانچه با فرستادن شهنواز تڼی و همراهان او به پاکستان بعد از ناکامی کودتا، عملاْ این مسوولیت را بدوش آن کشور انداختند.

دوم: با تحریک و ناکامی کودتای مذکور میخواستند نه تنها پایگاه «جنوب» را در حزب دموکراتیک خلق و دولت جمهوری افغانستان تضعیف نمایند؛ بلکه زمینه و امکان را برای تقویت مواضع «ستون پنجم» خویش نیز مساعد سازند که همین نیروها را می باید بعداً در استقامت دستیابی به هدف بعدی شان ـ که همان پیروزی گرایش «شمال» بود ـ مورد استفاده قرار دهند. چنانچه محمود بریالی و سایر افراد مربوط به «ستون پنجم» متذکره، بعد از آنکه شهنواز تڼی را بسوی گودال کودتای ناکام سوق نمودند، در لحظات اول آغاز کودتا نه تنها از قول و قرار خود جهت شرکت در آن سرباز زدند، بلکه در عملیات جهت ناکامی آن سهم گرفته و بدین طریق بطور مؤقت و تاکتیکی خود را به دوکتور نجیب الله نزدیک ساختند و در نتیجه بعد از ناکامی کودتا توانستند در مقامات حساس حزبی و دولتی، منجمله قوای مسلح مواضع شان را هرچه بیشتر تحکیم بخشند.

سوم: هدف دیگری  که استخبارات شوروی، دست یابی به آن را در نظر داشت، این بود که با شکست کودتا، فرار بخشهای از کودتاچیان و پیوستن آنان به حزب اسلامی، امکان می یافتند ذخایر نفوذی شان را درین حزب تقویت نمایند. زیرا برعکس «جمعیت اسلامی» و «حزب وحدت اسلامی»، روسها در «حزب اسلامی» نفوذ بسیار ضعیف داشتند.

خلاصه اینکه: با درنظرداشت حقایق تاریخی فوق میتوان چنین تحلیل نمود که: سازمان استخبارات نظامی اتحادشوروی که مسوولیت تحریک و سازماندهی کودتا را بعهده داشت،  با چنین توافقی، بازی یی را با آی. اس. آی آغاز نمود که ظاهراً بعد از پیروزی کودتا، تنظیم های جهادی تحت رهبری گلبدین با روسها گویا برای حل سیاسی مسئله افغانستان داخل مذاکره شده و در حالی به توافق میرسد که گلبدین ـ شهنواز ستون فقرات قدرت دولتی محصول این مذاکرات را بنابر نقش شان در کودتا تشکیل و سایر تنظیم ها در محور آنان قرار می گیرند. آی. اس. آی با این تصور که جنرال شهنواز تڼی و همکاران نزدیک او از گذشته با گلبدین ارتباط دارند، چنان می پنداشت که هر دو طرفِ شریک در کودتا مربوط به حزب اسلامی است و روسها فریب خورده اند، بنابرین و با چنین تصوری، شریک در بازی مذکور گردید. بنابر تصور تقسیم قدرت میان عمال دوطرف است که دوکتور محمد حسن شرق طی تبصره یی بر کودتای شهنواز ـ گلبدین و بعد از ناکامی آن؛ چنین می نویسد:«این ها [(به گفتۀ او خلقی ها)] که بعد از کنار کشیدن سید محمد گلابزوی از صحنۀ سیاست ... تحت رهبری جنرال شهنواز تڼی گرد آمده و سعی نمودند تا داکترنجیب الله برای مساعد شدن زمینۀ مذاکره با مجاهدین با چند نفر از همکاران نزدیک او مستعفی شوند.

به این اراده اگر آنها مؤفق می شدند میتوانستند اکثریت اعضای پرچم را که دارای نظریات مشابه بودند با خود جذب نمایند ... خلقی ها میخواستند بدون اینکه رهبری چنین مفکوره را به سر داشته باشند از رهبری افراد شناخته شده چه در داخل و چی در خارج کشور با تمام هستی خویش پیروی نمایند. احساس من از خواهش و آرزوی آنها این بود که اینها از اعمال گذشتۀ رهبران خود ... به مقابل مردم خویش احساس سرافگندگی، زجرت روحی و شرماندگی [هدف او شرمندگی است ـ ودان] پیداکرده بودند و میخواستند برای کامیابی اهداف مقدس مردم [(در حقیقت اهداف تعیین شده از مسکو و در همکاری با اسلام آباد)] و رفع شرماندگی از گناهان گذشته رهبران خویش، جانبازانه در صف مردم قرار داشته باشند»(دوکتور محمدحسن شرق کرباس پوشهای برهنه پا، صفحه 300).

در رابطه به نقل قول فوق از حسن شرق، باید تصریح نمود که هدف او از «اکثریت اعضای پرچم که دارای نظریات مشابه بودند» و همچنان از «افراد شناخته شده چی در داخل و چی در خارج» که شهنواز تڼی حاضر بود «با تمام هستی خویش از آنان پیروی» نماید، صرف میتواند ببرک کارمل و طرفداران او و خودش با افراد مورد نظرش در داخل و خارج کشور را در نظرداشته باشد.

در نهایت باید گفت که کودتای شهنواز ـ گلبدین بزرگترین ضربۀ بر ضد منافع ملی ما بود که از جانب دشمنان افغانستان بر ح. د. خ. ا و نهضت ترقیخواهانۀ کشور وارد گردید و اثرات ناگواری بر چگونگی انکشافات بعدی کشور وارد نمود که می باید دست یابی به صلح و تحقق مصالحۀ ملی را بربنیاد طرح پنج فقره ای صلح سرمنشی سازمان ملل، ممکن می ساخت. چکونگی این انکشافات و نقش عبدالوکیل از موضع عضو هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن و وزیر خارجۀ جمهوری افغانستان در بستر این انکشافات را در همین سلسله دنبال خواهیم کرد؛ اما قبل از آن ضرور دانسته می شود تا در قسمت بعدی به تصحیح برخی اشتباهات بزرگ توضیحی ـ تاریخی پرداخته شود که عبدالوکیل در یادداشت های سیاسی مورد بحث خویش مرتکب گردیده است.

ادامه دارد