به ادامۀ گذشته، قسمت چهل و سوم، مؤرخ: دهم مارچ 2018

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت چهل و سوم

2 ـ چگونگی بـرخـورد عـبدالوکیـل در قبـال

طرح پنج فقره یی صلح سرمنشی ملل متحد

در قسمت گذشته ادعا گردید که عبدالوکیل طی یادداشت های سیاسی مورد بحث خویش، نه تنها بنین سیوان و گروپ همکاران او و بخش اعظم کارمندان ارشد دستگاه سرمنشی سازمان ملل را مقصر ناکامی پروسۀ صلح در افغانستان میخواند؛ بلکه در مجموع پروسۀ متذکره بر بنیاد طرح پنج فقره یی  صلح سرمنشی آن سازمان و خود این طرح را نیز مورد تردید قرار میدهد. زیرا:

عبدالوکیل بعد از برجسته ساختن «شکست های پی در پی» مجاهدین و «پیروزی های نظامی و سیاسی صلح جویانۀ» دولت جمهوری افغانستان، طی مدت «دوسال و سه ماه بعد از خروج قوای نظامی اتحادشوروی از افغانستان تا صدور اعلامیۀ سرمنشی ملل متحد و دفاع مستقلانۀ دولت جمهوری افغانستان»؛ چنین مینویسد:«بنابران، امریکا و متحدین غربی، عربی و پاکستانی و همچنان رژیم اسلامی ایران نمیتوانستند چنین موفقیت دولت جمهوری افغانستان و شکست قطعی مجاهدین را تحمل نمایند و بپذیرند.

سرانجام آنها به سازمان ملل متحد و اعضای سکرتریت آن سازمان و نمایندۀ خاص سرمنشی، بنین سیوان روی آوردند. آنها بنین سیوان را از ابتدأ برای انجام مقاصد خاص بعوض کوردوویز تعیین نموده بودند، تا آنها را برای عملی نمودن نیات اصلی شان که عبارت از فروپاشی دولت جمهوری افغانستان بود، کمک کند. عده یی از اعضای سکرتریت سازمان ملل متحد و بنین سیوان در همدستی و همکاری با یکدیگر، سرمنشی ملل متحد پریزدوکوئیار را متقاعد ساختند تا یک اعلامیه یی را غرض دستیابی به اصطلاح خود شان (صلح) در افغانستان صادر نماید. سرمنشی سازمان ملل متحد در 21 ماه می 1991 حاضر گردید تا پلان پنج فقره یی را تحت عنوان (اعلامیۀ سرمنشی سازمان ملل متحد پیرامون افغانستان) صادر نماید.

اساساً هدف از صدور این اعلامیه، بدون اینکه سرمنشی شخصاً از اهداف پشت پردۀ سازماندهندگان و ترتیب کنندکان اصلی این اعلامیه آگاهی داشته باشد، فروپاشی جمهوری دموکراتیک افغانستان بود، نه تامین صلح و آشتی میان نیروهای درگیر جنگ، قطع مداخلات از بیرون و بوجود آوردن حکومت انتقالی بیطرف و قابل قبول برای افغانها.

در جریان پنج سال ماموریتم بحیث وزیر خارجه، ملاقات های متعدد با جلالتمأب سرمنشی سازمان ملل متحد، خاویر پریزدوکوئیار داشتم. برداشت شخصیم در مورد موصوف این بود که وی واقعاً شخص صادق و امین بود و صادقانه برای آوردن صلح، ختم جنگ و خصومتها در افغانستان تلاش میکرد؛ ولی از توطئه های عقب پردۀ ترتیب کنندگان اصلی اعلامیه آگاهی نداشت و شریک آن نبود.» (عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحت 655 و 656)

اکنون دیدگاه های فوق الذکرعبدالوکیل را در روشنی حقایق تاریخی مورد تدقیق قرار میدهیم:

اول ـ عبدالوکیل در نقل قول فوق و همچنان در تمام یادداشت های انتقادی خویش، جهت تردید طرح پنج فقره ای سرمنشی سازمان ملل و همچنان میکانیزم تطبیق آن (ادارۀ ما قبل انتقالی، لویه جرگۀ توظیف حکومت انتقالی، حکومت انتقالی و وظایف هریک) به عام گویی متوسل گردیده، هیچ طرح مشخصی را درین زمینه ارایه ننموده است که کدام بخش از این طرح و میکانیزم تحقق آن ناشی از نفوذ «امریکا و متحدین غربی، عربی و پاکستانی و همچنان رژیم اسلامی ایران» است که میتوانست و توانست «برای عملی نمودن نیات اصلی شان که عبارت از فروپاشی دولت جمهوری افغانستان بود، کمک کند».

عبدالوکیل که اکنون نسبت به اعلامیه سرمنشی ملل متحد و میکانیزم تحقق آن،  موضع و دیدگاه منفی فوق را ارایه مینماید، چه قبل از ابلاغ آن طی مشوره با کوردویز و بعداً با بنین سیوان جهت تهیۀ محتوی این سند و چه در موقع و بعد از ابلاغ آن از جانب سرمنشی، یک جا با سایر رهبران حزبی و دولتی، کاملاً درست و برحق و متکی بر سیاست مصالحۀ ملی، نه تنها محتویات این سند را نتیجۀ اثر گذاری رهبری حزبی و دولتی بر پروسۀ مذاکرات و مطابق طرح های صلح جمهور افغانستان (رک:بیانیه دوکتور نجیب الله رئیس جمهور افغانستان در نهمین اجلاس رهبران کشور های جنبش عدم انسلاک در بلگراد منعقدۀ 4 – 7 سپتمبر 1989) میدانستند؛ بلکه تلاش مینمودند، تا قبل از همه با مصاحبه ها و اعلامیه ها و ابلاغیه های رسمی، مؤید اول آن باشند و آمادگی خود را برای تحقق آن ابراز بدارند. چنانچه خود عبدالوکیل متن کامل نامۀ مؤرخ 17 اکتوبر 1991(15 میزان 1370) دوکتور نجیب الله رئیس جمهور افغانستان عنوانی سرمنشی ملل متحد را در یادداشت های سیاسی مورد بحث خویش گنجانیده که در آن؛ چنین می خوانیم:«دولت جمهوری افغانستان مبتنی بر ارادۀ مردم کشور در موازات با مساعی، پیشنهادات و ابتکارات صلحجویانۀ خویش، جهت دستیابی به یک حل سیاسی اوضاع در جمهوری افغانستان، همواره از ابتکارات و اقدامات سازمان ملل متحد استقبال و پشتی بانی بعمل آورده است. چنانچه جانب ما با اعلام پشتیبانی خویش از بیانیۀ پنج فقره ای مؤرخ 21 می 1991 جلالتمآب شما و اعلامیۀ مشترک امریکا ـ شوروی، در نخستین ساعات پس از نشر آنها، از هیچگونه مساعی صادقانه در راه تحقق مواد آنها در عمل، دریغ ننموده است»( با نقل از متن کامل نامۀ نجیب الله، برگرفته از عبدالوکیل، جلد دوم، صفحه 672).  افزون بر آن خود عبدالوکیل، حتی قبل از اعلان طرح پنج فقره یی متذکره توسط سرمنشی، حین سفری که به همین منظور در ماه اپریل 1991 به نیویارک داشت، طی ملاقات خود با سرمنشی ملل متحد پریزدوکوئیار؛ به موصوف چنین گفته بود:«طوریکه اطلاع داریم، جلالتمآب شما تصمیم دارید تا به زودی اعلامیه یی دربارۀ حل و فصل سیاسی افغانستان صادر نماید. ما آرزو مندیم که این اعلامیه حاوی مطالب جدیدی بخاطر حل سیاسی مشکل افغانستان باشد. ما از اقدام شما درین راستا پشتیبانی مینمائیم.» (عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 651). عبدالوکیل بخاطری از «پشتیانی» خود در زمینه «اعلامیۀ» مورد نظر و اعلام ناشده، به سرمنشی ملل متحد اطمینان میدهد که نه تنها از محتویات آن اطلاع داشت؛ بلکه محتویات این اعلامیه در مشورۀ نزدیک با رهبری جمهوری افغانستان و از جمله با عبدالوکیل وزیر خارجه و همچنان با سایر طرف های داخلی و خارجی دخیل در معضلۀ افغانستان، تهیه گردیده بود.

از توضیحات فوق میتوان نتیجه گرفت که عبدالوکیل اکنون نیز که نمیتواند با برخورد مشخص دیدگاه ها و مواضع مورد بحث ملل متحد (محتوی پلان پنج فقره یی و میکانیزم تطبق آن: شورای بیطرف ماقبل انتقال، لویه جرگه برای توظیف حکومت انتقالی، حکومت انتقالی با مکلفیت های آمادگی ها برای تسوید و تصویب قانوان اساسی و تدویر انتخابات عمومی) را تردید و تثبیت نماید که در اعلامیۀ مذکور این و یا آن مواد و مسئله مطروحه، با منافع ملی افغانستان، به این یا آن دلیل مغایرت داشت، به عام گویی می پردازد و همه میدانیم که عام گویی و پرهیز از طرح مشخص، یکی از اسلوب «پوپولیزم» در سیاست است، که هدفِ جز عوام فریبی ندارد. او نوشته است که:«در اعلامیه، مطالب چنان ظریفانه طرحریزی گردیده بود که زمینۀ سقوط رژیم جمهوری دموکراتیک افغانستان [ جمهوری افغانستان درست استـ ف. ودان] را بصورت تدریجی، بوسیلۀ افزار سیاسی نه نظامی، آماده مینمود.»(عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 656).

این واقعیت اصل پذیرفته شده بوسیلۀ تمام جوانب و از جمله رهبران حزبی و دولتی آن وقت جمهوری افغانستان بود که پلان صلح ملل متحد، می باید نظام دولتی موجود را از طریق شرکت تمام جوانب در پروسۀ تشکیل «اداره ماقبل انتقال»، «لویه جرگۀ توظیف حکومت انتقالی»، «حکومت انتقالی» و «تدویر انتخابات عمومی» برای شکلگیری یک حکومت باثبات مشروع و مبتنی بر آرای مردم، «بصورت تدریجی، بوسیلۀ افزار سیاسی نه نظامی»، تعدیل نماید؛ نه اینکه «سقوط» دهد. در حالیکه این عبدالوکیل و «رفقا و برادران مجاهد» او بودند که در مخالفت و مقابله با پلان ملل متحد، دولت جمهوری افغانستان را «بوسیلۀ افزار نظامی»(بغاوت نظامی و بعد کودتا) و مطابق خواست «اعلامیۀ مشترک اتحادشوروی، روسیۀ فدراتیف و هیئت مجاهدین»، «سقوط» دادند و قدرت را به پدیدۀ قرون وسطایی «حکومت انتقالی اسلامی» تسلیم و بدین طریق حزب وطن و متحدین سیاسی آن، طرفداران محمد ظاهر پادشاه سابق افغانستان و سایر تکنوکرات های افغانی مقیم کشورهای غربی را از حقی محروم ساختند که در پلان صلح ملل متحد به آنان تفویض گردیده بود.

دوم ـ مطابق ادعای عبدالوکیل، «عده یی از اعضای سکرتریت سازمان ملل متحد» یا به افاده دیگر «بعضی از دستیاران سرمنشی»، که تداوم وظایف کوردوویز را در امور افغانستان ـ به گمان این قلم بر بنیاد رقابت ها و مخالفت های درونی بخاطر تضعیف امکان اعطای جایزه صلح نوبل  به او ـ مانع گردیدند، به تائید خود کوردوویز، هم برای سبکدوشی اش و هم برای طرح شان در مورد عدم ضرورت سهمگیری سازمان ملل در پروسۀ صلح افغانستان، دلایل ذیل را ارایه داشته بودند:

الف ـ خواندیم که کوردویز بعضی دستیاران سرمنشی را متهم ساخت، که «اظهارات گلب الدین حکمتیار و تفسیر ربانی در نیویارک را دست آویز قرار دادند» و مدعی شدند که این «دو رهبر بنیادگرا میتوانند طرح پیشنهادی آن را وتو کنند». بر بنیاد چنین استدلال مخالفین کوردوویز، زمینه سبکدوشی او را مساعد ساختند. کوردوویز خود در مورد این «اظهارات گلبدین» و «تفسیر ربانی»؛ چنین مینویسد:

ـ «عکس العمل حکمتیار در مورد درخواست من از ظاهرشاه، همانطوریکه پیشبینی می شد منفی بود. او گفت که ملت افغانستان اعتماد خود را به من [(کوردوویز)] از دست داده است و من باید برکنار شوم» (کوردویز، پشت پردۀ افغانستان، ترجمۀ اسدالله شفایی، صفحه 391)

ـ «وقتی از برهان الدین ربانی رئیس وقت ایتلاف هفتگانه، پرسیده شد که آیا در نظر دارد با من [(کوردویز)] در نیویارک طی اجلاس مجمع عمومی دیدار کند، او فقط گفت:«چیزی وجود ندارد تا در بارۀ طرح های کوردوویز بگوید و بنابرین نیازی به ملاقات او نیست»(کوردویز، همانجا، همان صفحه)

ب ـ همچنان از خود کوردویز خواندیم که: «دستیاران دبیر کل به وضوح این تصور باطل را داشتند که دیدار بین ورنسوف و رهبران مقاومت در طائف عربستان، نشانۀ آغاز مذاکرات به گونه یی بود که طبق انتظارات آنان باید به تشکیل حکومت ایتلافی در افغانستان منجر می شد». افزون بر آن کوروویز باز هم به تکرار نوشته بود که:«دستیاران دبیرکل به گونۀ رفتار کردند که گویا شوروی ها و احزاب پشاور تنها طرفهای بحران هستند.»

از اظهارات فوق کوردویز بطور دقیق درمی یابیم که «عده یی از اعضای سکرتریت سازمان ملل متحد» که در همان مقطع زمانی (جولای 1988) کاملاً برضد کوردوویز و طرح او قرار داشتند، معتقد بودند که مذاکرات آغاز شدۀ «ورتسوف و رهبران مقاومت در طائف عربستان» به «تشکیل حکومت ایتلافی در افغانستان منجر می شد»، بنابران ضرورت تداوم کار دیه گوکوردوویز و در مجموع مصروفیت ملل متحد را درین زمینه اضافی و غیر لازم میدانستند و مطابق همین دیدگاه آنان، ملل متحد فعالیت خود را درین زمینه متوقف ساخت و بدین طریق کوردوویز نیز از چنین مسوولیتی سبکدوش گردید. عدم دخالت ملل متحد درین زمینه بیشتر از یکسال ادامه یافت، تا سرمنشی برعکس دیدگاه قبلی «عده یی از دستیاران خود»، دوباره به ضرورت ایفای نقش ملل متحد در پروسۀ صلح افغانستان متوجه و به تاریخ 15 مارچ 1990 بنین سیوان را بحیث نمایندۀ خاص خود در امور افغانستان مؤظف ساخت. بنابرین تقرر بنین سیوان در حقیقت برگشت دوبارۀ ملل متحد به فعالیت های کوردوویز بود و به همین ملحوظ تلاش بعدی ملل متحد و بنین سیوان ـ منجمله پلان صلح پنج فقره یی سرمنشی ـ روی اساسی ترین نتیجه گیری هایی اتکأ نمود که بوسیله کوردویز فرمولبندی گردیده بود و به همین ملحوظ این پلان مورد تائید کوروویز بود. بنابرین «عده یی از دستیاران سرمنشی» که به کوردوویز خصومت داشتند، نمیتوانستند در صورت بقای شان در مسوولیت های متذکره، بعدها(21 می 1991 موقع اعلام طرح پنج فقره ای صلح سرمنشی) با این طرح موافق باشند؛ زیرا آنها «شوروی ها و احزاب پشاور» را طرف های بحران میدانستند؛ درست همسان و موافق با موضعگیری عبدالوکیل در حمل 1371 که سهمگیری ملل متحد را در پروسۀ صلح نفی و با سبوتاژ تحقق طرح صلح پنج فقره ای سرمنشی آن سازمان و ایفای نقش در کودتای 26 حمل و در اطاعت از اعلامیۀ مشترک ماه عقرب 1370 شوروی ـ جهادی، زمینه انتقال قدرت را به «حکومت انتقالی اسلامی» مساعد و مراسم انتقال قدرت را نیز در تعمیر وزارت تحت فرمان خود (وزارت خارجه) دایر کرد. پس موضع و دیدگاه آن وقت «عده ای از سکرتر های سرمنشی» با موضع و دیدگاه عبدالوکیل یکسان بوده و به همین علت است که عبدالوکیل پلان صلح پنج فقره ای سازمان ملل را نکوهش نموده است. بادرنظرداشت چنین موضع است که عبدالوکیل با سؤاستفاده از نقل قول کوردویز هم از لحاظ زمانی و هم از لحاظ توجیه کاملاً معکوس آن، بنین سیوان را در جایگاه خود جازده و به منظور فریب ذهنیت های خوانندۀ کتاب خویش؛ چنین مینویسد:[«خود کردوویز در مورد برکنار شدنش در صفحۀ 393 کتاب «پشت پردۀ افغانستان» چنین مینویسد:«آنچه آن موقع درک نکردم، شاید به این دلیل بود که انتظارش را نداشتم، زمینه چینی نوع کودتا علیه من توسط بعضی از دستیاران دبیرکل بود.»

وی به ادامه در صفحه 395 راجع به آنچه بعد از وی توسط بنین سیوان در افغانستان صورت گرفت چنین مینویسد:«وقتی دستیاران دبیرکل چهارچوب را که من و همکاران ام با زحمت درست کرده بودیم خراب کردند، بخش های وسیع جامعۀ افغان که شرکت شان در تشکیل یک حکومت فراگیر ضرور بود، از فرایند سیاسی محروم شدند.» منظورش ح.د. خ. ا و دولت جمهوری افغانستان بود.

درین بیان کوردوویز به صراحت دیده می شود که چگونه وی، به اساس پلان قبلاً تنظیم شدۀ حلقات معین در سکرتریت ملل متحد به همدستی امریکا که طرفدار مجاهدین و مخالف دولت جمهوری افغانستان بودند، به بر کناری کوردویز و نصب سیوان پرداختند»](عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه های 834 و 835).

آیا عبدالوکیل میتواند بگوید که از کدام قسمت نوشته های فوق که از کوردویز نقل کرده است، این نتیجه را بدست آورده که او «بنین سیوان» را در «خراب» کردن «چهارچوب»ی که او و همکارانش «با زحمت درست کرده» بودند و همچنان در «محروم» ساختن «بخشهای وسیع جامعۀ افغان» از شرکت در «تشکیل یک حکومت فراگیر»، دخیل دانسته باشد؟. در حالیکه برعکس ادعای فوق الذکر عبدالوکیل، هم پلان صلح پنچ فقره ای سرمنشی ملل متحد و هم بنین سیوان روی شرکت باحقوق مساوی سه طرف داخلی معضلۀ افغانستان (دولت جمهوری افغانستان، تنظیم های جهادی مقیم پاکستان و ایران و پادشاه سابق و سایر تکنوکرات های افغانی مقیم کشورهای غربی) پافشاری داشتند.

سوم ـ خواندیم که عبدالوکیل «عده یی از اعضای سکرتریت سازمان ملل متحد و بنین سیوان» را عامل «امریکا، متحدین غربی، عربی و پاکستانی آن و همچنان رژیم اسلامی ایران» خوانده و مدعی است که «آنها بنین سیوان را از ابتدأ برای انجام مقاصد خاص بعوض کوردوویز تعیین نموده بودند» و این مقاصد خاص شان را هم مشخص ساخته که «عبارت از فروپاشی دولت جمهوری افغانستان بود»، از طرف دیگر او در حالیکه معتقد است، سرمنشی سازمان ملل پریزدوکوئیار«واقعاً شخص صادق و امین بود و صادقانه برای آوردن صلح، ختم جنگ و خصومتها در افغانستان تلاش میکرد»، ولی این شخصِ «واقعاً صادق و امین»، با وجود سالها تجربه کارسیاسی در عرصۀ بین المللی و در نتیجه قرار گرفتن در مقام سرمنشی سازمان ملل و باوجود عدم «شریک» بودن خویش در «توطئه های عقب پردۀ ترتیب کنندگان اصلی اعلامیه»، به برداشت عبدالوکیل به اندازۀ بی کفایت بود که نتوانست از «اهداف پشت پردۀ» این توطئه گران «آگاهی» کسب نماید و افزار و آلۀ دست این توطئه گران گردید. زیرا توطئه گران «اعلامیه یی را غرض دستیابی به اصطلاح خود شان (صلح) در افغانستان» نوشتند و آن را«از نام سرمنشی سازمان ملل متحد ... صادر نمودند» و این شخص «صادق و امین» که هم در نوشتن این اعلامیه و هم در اعلام آن نقشی نداشت، نه تنها در برابر این عمل آنان عکس العمل نشان نداد، بلکه مسوولیت آن را نیز بحیث سرمنشی سازمان بعهده گرفت. به این ادعای عبدالوکیل درین زمینه؛ توجه نمائید: «بنین سیوان و همکاران وی در سکرتریت ملل متحد، طبق نظریات، خواسته ها و پلان های خویش و اخذ هدایت از حلقاتی که خود میدانستند، در 21 ماه می سال 1991، از نام سرمنشی سازمان ملل متحد اعلامیۀ پنج فقره یی را در مورد حل سیاسی موضوع افغانستان صادر نمودند»(عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 653).

چهارم ـ در مادۀ چهارم طرح پنج فقره ای سرمنشی ملل متحد خواندیم که:«ضرورت یک توافق همه جانبه (که تطبیق آن همزمان با سایر مراحل انتقال صورت گیرد) جهت قطع سلاح به جناحهای درگیر در جنگ افغانستان».

محتویات مادۀ فوق الذکر که در مشوره و تفاهم با جانب جمهوری افغانستان در طرح صلح پنج فقرۀ سرمنشی سازمان ملل کنجانیده شده کاملاً با سیاست مصالحۀ ملی اعلام شدۀ حزب وطن و دولت جمهوری افغانستان و طرح صلحی مطرح مطابقت دارد که از جانب دوکتور نجیب الله ماه ها قبل در نهمین اجلاس رهبران کشورهای جنبش عدم انسلاک در بلگراد (4 ـ 7 سپتمبر 1989)، جهت «حل ابعاد خارجی قضیۀ جمهوری افغانستان» چنین «پیشنهاد» گردیده بود:«یک کنفرانس بین المللی به اشتراک افغانستان، پاکستان، ایران، چین، ایالات متحدۀ امریکا، اتحادشوروی، رئیس جنبش عدم انسلاک و سایر کشورهای ذیعلاقه دایر گردد. این کنفرانس در مرحلۀ نخست بخاطر تقویت آتش بس در افغانستان روی قطع ارسال همه انواع اسلحه به طرفین متخاصم به موافقه خواهند رسید. در قدم بعدی کنفرانس مذکور موقف حقوقی، بیطرفی دایمی و غیر نظامی ساختن افغانستان را که در قانون اساسی جدید تسجیل میگردد، تضمین و حمایت خواهد کرد»(بیانیۀ متذکره، بر گرفته از مجموعۀ: برخی بیانیه های شهید دوکتور نجیب الله در رابطه به مشی مصالحۀ ملی، منتشر شده به مناسبت سومین سالگرد شهادت ایشان، صفحه 112)

عبدالوکیل بخاطر مستور ساختن نقش خود در سقوط حاکمیت جمهوری افغانستان و انداختن برف بام خویش بر اعلامیه صلح ملل متحد، درین زمینه نیز به انکار، جعل و تحریف متوسل شده، چنین مینویسد:«بعد از تدویر کنفرانس 4 جانبه در پاکستان، هدف دیگر ترتیب کنندگان اعلامیۀ 21 می سال 1991 سرمنشی ملل متحد [هدف او همان طرح پنج فقره ای صلح است ـ ودان]، قطع ارسال سلاح از جانب اتحادشوروی به دولت افغانستان بود. زیرا سیوان و همکارانش در سکرتریت ملل متحد، میدانستند که بعد از اعلام قطع سلاح از جانب شوروی برای دولت افغانستان، آنها میتوانند بیشتر رهبری افغانستان را تحت فشار قرار بدهند تا طرح های شان را بپذیرد»(عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 668).

در نقل قول فوق دیده می شود که عبدالوکیل بادرنظرداشت مقامش بحیث وزیر خارجۀ جمهوری افغانستان، نه تنها از دیدگاه قبلی جمهوری افغانستان در رابطه به «قطع ارسال همه انواع اسلحه به طرفین متخاصم»، منجمله طرح آن در بلگراد انکار مینماید؛ بلکه مضمون و محتویات مادۀ چهارم طرح صلح پنج فقره ای ملل متحد را نیز که خواهان «قطع سلاح به جناحهای درگیر در جنگ افغانستان» است، تحریف نموده آن را بطور یکجانبه به «قطع سلاح از جانب شوروی برای دولت افغانستان» وانمود می سازد. این در حالیست که خودش برخلاف نقل قول فوق الذکر خویش، در صفحۀ بعدی متن مکمل «بند چهارم این اعلامیه» را نقل و به تعقیب آن مینویسد که:«در میان رهبری دولت شوروی در زمان گرباچوف در ارتباط به بند چهارم اعلامیۀ سرمنشی، دو گرایش موجود بود. عده یی بشمول وزیر دفاع، رئیس ک. گ. ب، وزیر خارجۀ شوروی و جنرالان نظامی و ستاد ارتش وزارت دفاع، که طرفدار ادامۀ ارسال تسلحات نظامی به افغانستان بودند و آن را در مطابقت به قرادادهای بین المللی و دولتین میدانستند. عده یی دیگر به رهبری گارباچف، ایلسن رئیس جمهور روسیه و وزیرخارجۀ روسیۀ فدراتیف کوزیروف، که طرفدار قطع تسلیحات از جانب شوروی به افغانستان بودند. تمایل گروپ دومی تا کودتای اگست 1991 مسلط نبود و ارسال سلاح به جمهوری افغانستان جریان داشت؛ ولی بعد از شکست کودتای اگست 1991 که مخالفین گرباچوف زندانی شدند، رهبران اتحادشوروی و روسیه از جمله گارباچوف، ایلسن و کوزیروف تلاش نمودند تا در خصوص قطع ارسال سلاح به جمهوری افغانستان، هرچه زودتر با امریکایی ها به توافق برسند و به پیشنهادات آنها جواب مثبت بدهند.»(عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 669، تأکید از ف. ودان)

به همین علت بود که جمهوری افغانستان از توافق دوجانبه میان اتحادشوروی و امریکا در مورد قطع ارسال اسلحه به جوانب افغانی نه پشتیبانی مطلق؛ بلکه بخاطری «پشتیبانی مشروط» بعمل آورد که آن را قبل از موقع تثبیت شده در طرح صلح سرمنشی ملل متحد (قبل از ایجاد یک دورۀ معتبر انتقالی و تامین دیالوگ بین الافغانی) ناتکمیل و در مغایرت با طرح صلح متذکره دانسته و درین زمینه دوکتور نجیب الله در نامۀ خویش، عنوانی سرمنشی ملل متحد، چنین نوشت:«دولت جمهوری افغانستان عقیده دارد که قطع ارسال و تحویلدهی سلاح صرفاً از جانب امریکا و شوروی به جوانب درگیر افغانی، منتج به ختم جنگ در کشور ما نشده و صلح زمانی در کشورما تامین شده میتواند که مطابق به مواد اعلامیۀ پنج فقره ای جلالتمأب شما به ایجاد یک دورۀ انتقالی و تامین دیالوگ بین الافغانی، ارسال و تحویلدهی سلاح از تمام منابع به جوانب مختلف افغانی قطع شده و به خاطر تحقق این امر، در عمل باید روی ایجاد یک میکانیزم کنترولی مؤثر و عملی در همکاری نزدیک با سازمان ملل متحد، بطور همه جانبه کار مشترک صورت گیرد» (بخش از نامۀ دکتور نجیب الله، برگرفته از: عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه های 671 و 672، تکیه از: ف. ودان) و به تعقیب همین نامه بود که دوکتور نجیب الله طی نامۀ مؤرخ 17 اکتوبر 1991 (15 میزان 1370) خویش عنوانی هاویر پریز دکوئیار سرمنشی ملل متحد «پیشنهادات مشخص» جانب جمهوری افغانستان را «جهت ایجاد میکانیزم کنترولی» برای قطع« تحویلدهی و ارسال تسلیحات از تمام منابع به تمام جوانب درگیر افغانی»، ارایه نمود (رک:متن کامل نامۀ متذکره، مندرج جلد دوم کتاب مورد بحث عبدالوکیل، صفحات 272 و 273)

مطابق به اعترافات خورد عبدالوکیل، تثبیت میگردد که باوجود تذکر «قطع سلاح به جناحهای درگیر در جنگ افغانستان» طی مادۀ چهارم طرح ملل متحد، توافق «هرچه زودتر» آن با «امریکایی ها» عمدتاً تحت تأثیر تغییرات در اتحاد شوروی و «مسلط» شدن «گرباچوف، ایلسن و کوزیروف» بر سرنوشت شوروی، صورت گرفت و حتی «گرباچوف، ایلسن و کوزیروف» به متن این توافق که قطع سلاح را از اول جنوری 1992 توصیه مینمود، نیز پابند نماندند و برعکس تمام قرادادهای رسمی خویش با جمهوری افغانستان، طی مادۀ ششم «اعلامیۀ مشترک» مؤرخ 15 نوامبر 1991 «اتحادشوروی، فدراتیف روسیه و هیئت مجاهدین» که در ختم سفر هیئت مجاهدین تحت رهبری برهان الدین ربانی منتشر نمودند، در زمینه چنین موافقت کرده بودند:«جانب شوروی موافقت میکند که قبل از جنوری 1992 تمام اکمالات نظامی، وسایل حربی و مواد سوخت وسایط جنگی خود را به رژیم کابل قطع نماید...»(رک: فضل الرحمن فاضل، و فیض الرحمن وثیق، مجاهدین در مسکو ـ مذاکرات با روسها ـ صفحات 98 و 99).

جالب اینست که عبدالوکیل به علت نقش خویش در تعمیل اعلامیه مشترک فوق الذکر میان اتحادشوروی، روسیه فدراتیف و هیئت مجاهدین، به این اعلامیه و محتویات مادۀ ششم آن کوچکترین اشاره یی ننموده، با «تجاهل عارفانه» در زمینه چنین مینویسد:«ناگفته نباید گذاشت که بعد از 13 سپتمبر 1991 و امضای موافقتنامۀ قطع ارسال سلاح بین شوروی و امریکا، تا جنوری سال 1992 شوروی ها میتوانستند که به افغانستان سلاح ارسال نمایند؛ اما آنها بازهم در تحویلدهی و ارسال سلاح باوجود موافقتنامه های دوجانبه که میان دو کشور موجود بود، تقاضای مکرر دولت جمهوری افغانستان را نادیده گرفته و از ارسال سلاح خود داری میکردند.»(عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 671)

برداشت های چهارگانۀ سطحی فوق الذکر عبدالوکیل از طرح صلح پنج فقره ای سرمنشی ملل متحد، بعید از تراوش ذهنی یک وزیر خارجه بوده و صرف میتوانند محصول ذهن یک فرد ساده لوح و یا در حال غرق شدن باشد که در حالت دستپاچگی به هر خس و خاشاک دست می اندازد. بدون دفاع از بنین سیوان و همکاران او، همه ما میدانیم که هم طرح پنج فقره یی سرمنشی ملل متحد و هم میکانیزم تحقق آن مورد تائید عام و تام رهبری جمهوری افغانستان و شخص رئیس جمهور نجیب الله قرار داشت و همۀ ما میدانیم که ملل متحد، بنین سیوان و همکاران او، تا آخرین حد امکان، بعد از کودتای خزندۀ 26 حمل 1371 نیز، بارها عقب دروازه های دفاتر رهبران سیاسی و نظامی کودتای متذکره و از جمله عبدالوکیل مراجعه و داد زدند؛ به پروسۀ صلح ملل متحد ـ که خود آن را طی مذاکرات قبول نموده بودید ـ احترام بگذارید، آن را تطبیق کنید و به خروج مصؤن دوکتور نجیب الله از کشور که جزء این پروسه است اجازه بدهید. ولی آنان مطابق موضع و برداشت کنونی منفی عبدالوکیل نسبت به پلان صلح پنج فقره یی مذکور، نه تنها تحقق پلان متذکره را سبوتاژ و همچنان مانع خروج دوکتور نجیب الله از کشور گردیدند؛ بلکه برعکسِ اتهام کنونی عبدالوکیل نسبت به بنین سیوان و همکاران او، خود شان بمثابه عامل و افزار دستگاه های استخباراتی«امریکا، متحدین غربی، عربی و پاکستانی و همچنان رژیم اسلامی ایران» و متحد جدید آنان(فدراتیف روسیه تحت فرمان باریس یلتسین، این میراثخوار اتحادشوروی که تازه از خرابه های آن سربلند نموده بود) به هدف سقوط حاکمیت و تخریب پروسۀ صلح ملل متحد، مورد استفاده قرار گرفتند.

صحت ادعای فوق زمانی بیشتر از پیش برملا می گردد که دیدگاه ها و مواضع جوانب دخیل خارجی  (ایالات متحدۀ امریکا، اتحادشوروی در حال فروپاشی و بعد فدراتیف روسیه، پاکستان، عربستان سعودی و جمهوری اسلامی ایران) و بخصوص دستگاهای استخباراتی این کشورها و همچنان جوانب داخلی (دولت جمهوری افغانستان، تنظیم های جهادی مقیم پاکستان و ایران، شاه سابق و سایر تکنوکرات های افغانی مقیم کشورهای غربی) را در برخورد با پروسۀ صلح سازمان ملل برای افغانستان، مورد تدقیق و بررسی قرار دهیم. بدین ملحوظ ما طی قسمت های بعدی این سلسله، به آن خواهیم پرداخت.

ادامه دارد