به ادامۀ گذشته، قسمت چهل و پنجم، مؤرخ:  31 مارچ 2018

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت چهل و پنجم

4 ـ دیدگاه ها و مواضع کشورهای خارجی

دخیل در رابطه به طرح صلح سازمان ملل

تدقیق تاریخی پیرامون پیش زمینه های آغاز و ادامۀ جنگ جاری در افغانستان، با صراحت تمام نشان میدهد که علی الرغم پیشبرد آن بوسیلۀ نظامیان و رهبری ظاهری آن بوسیلۀ سیاست مداران دول و احزاب دخیل خارجی و داخلی، در پشت پرده و اصلاً: این دستگاه های استخباراتی کشورهای دخیل اند که از همان آغاز بخاطر ایجاد کانون های افغانی تحریکِ تشنج و جنگ، در افغانستان روی افراد و حلقاتی سرمایه گذاری نموده که آنها را چه بسا در سیمای رهبران سیاسی به جامعۀ عرضه و بعداً پیرامون شان کانون های نظامی ایجاد و این کانون ها را در مواقع مورد نیاز به هدف آغاز، تعمیق و گسترش جنگ، مورد استفاده قرار داده اند و قرار میدهند.

در آغاز و تداوم دهۀ دموکراسی (1343 ـ 1352 خورشیدی) نسبت عدم کفایت سلطنت در امر مدیریت سالم پروسۀ گذار از ضوابط و ساختارهای سلطنت مطلقه به مبانی حقوقی مشروطیت، ایجاد ساختارهای متمم و نهادینه شدن اصول و ارزشهای آن، بی توجه به تشویق، ایجاد و حمایت ساختارهای مستقل ملی نظام مشروطیت (احزاب و سایر نهادهای جامعۀ مدنی)، به استخبارات ابرقدرت های رقیب و اقمار منطقوی آنان امکان داد که ساختارهای سیاسی «راست» و «چپ» مرتبط به خویش را تحت رهبری عمال شان تاسیس و بعداً تحت پوشش این ساختارهای سیاسی و گرایشات ایدولوژیک آنان، گردانهای نظامی مدافع منافع خویش را تشکیل و آنان را پیوسته با تمویل ایدولوژیک و مسلکی، مالی، تخنیکی و لوژستیکی مورد حمایت قرار داده و بدین طریق زمینه های رشد و نفوذ این نهادهای نظامی ـ سیاسی را مساعد سازند. حقایق افشأ شدۀ تاریخی درین زمینه نشان میدهند که از همان آغاز، افزون بر ابرقدرت های اتحادشوروی و ایالات متحدۀ امریکا؛ پاکستان، ایران و عربستان سعودی ـ بمثابه اقمار مؤثر ایالات متحدۀ امریکا در وضعیت افغانستان ـ بیشترین توجه را معطوف داشته و فعال بودند.

سقوط سلطنت و تعویض آن با نظام جمهوی تحت رهبری سردارمحمد داوود، آغاز نخستین جرقه های جنگ در محلات برضد نظام نوتاسیس جمهوریت، کودتای نظامی هفتم ثور 1357 و به قدرت رسیدن ح. د. خ. ا و آغاز موج دیگر جنگ در محلات علیه نظام جدید، لشکر کشی نظامی اتحادشوروی و برانداختن حفیظ الله امین از قدرت و کشتن او در 6 جدی 1358 و عکس العمل های نظامی متقابل و سرانجام تحریک و سازماندهی بغاوت شمال و در نتیجه سقوط جمهوری افغانستان و تخریب پروسۀ صلح ملل متحد در 26 حمل 1371 و انتقال قدرت در 8 ثور همان سال به «حکومت اسلامی انتقالی» و جنگهای بعدی آن تا امروز، همه و همه در نتیجۀ عملیات پشت پردۀ سازمانهای استخباراتی متذکره بوقوع پیوسته اند و اینک هم اکنون نیز در عقب جریان و تداوم این جنگ، همین سازمانها قرار دارند.

تدقیق پیرامون چگونگی برخورد کشورهای دخیل با طرح صلح پنج فقره یی صلح سرمنشی ملل متحد برای حل معضلۀ افغانستان و تلاش ملل متحد جهت تعمیل این طرح، به وضاحت و مستند نشان میدهند که نهادها استخباراتی کشورهای دخیل خارجی و کادر رهبری این نهادها اکثراً در خفا، یا نیمه علنی و حتی علنی، عوامل افغانی شان را به استقامت هایی سوق نمودند که چه بسا با دیدگاه ها و مواضع نهادها و رهبران سیاسی اکثر این کشورها نه تنها منطبق نبود؛ بلکه کاملاً در تقابل با آنان قرار داشتند.

با توجه به خطر ناشی از عملکرد فوق الذکر نهادهای استخباراتی کشورهای دخیل علیه طرح صلح پنج فقره ای سازمان ملل است که پریزدوکوئیار سرمنشی آن سازمان به تاریخ 9 میزان 1370 طی گزارش مفصل ماده وار در رابطه به مسایل افغانستان، به اجلاس عمومی سازمان ملل، دولت های متذکره را مخاطب ساخته، طی مادۀ 55 همین گزارش چنین ابراز خطر مینماید:«...

55 ـ از تمام دولت های مربوط التماس مینمایم تا در راه اتحاد مردم افغانستان جد و جهد نموده و آنها را برای انعطاف و نرمش لازم در جهت حل سیاسی معضله تشویق بدارند. با کمال تأسف دیده می شود که مداخلت در امور داخلی افغانستان از طرف عناصری که هنوز هم بدیل نظامی را تعقیب مینمایند، ادامه دارد. باوجودیکه حکومات مربوطۀ شان ابلاغیۀ 21 می 1991 (31 ثور 1370) اینجانب را حمایت مینمایند. تعقیب انتخاب بدیل نظامی صرف رنج های بیشتر بار آورده و نتایج وخیمی نه تنها برای مردم افغانستان؛ بلکه برای ممالک همجوار نیز در قبال خواهد داشت. بنابرین از مسوولیت عمدۀ دولت مربوط است تا از ادامۀ فعال چنین اهداف جلوگیری نمایند.»(برگرفته از متن گزارش مذکور، دکتر نصری حق شناس، تحولات سیاسی جهاد افغانستان، جلد سوم، صفحه  306، تکیه از: ف. ودان).

برخورد دوگانۀ فوق الذکر که سرمنشی ملل متحد به آن اشاره نمود، یا ناشی از تفاهم دوجانبۀ پشت پرده میان رهبران سیاسی و استخباراتی کشورهای مذکور بخاطر بیشبرد یک بازی مؤثر جهت حفظ و یا بدست آوردن حد اکثر منافع ملی شان بود و یا هم ناشی از وجود دستگاه های استخباراتی بمثابه دولت های پرقدرتی در درون دولت های مربوط، که طی سالیان متمادی، با پشتوانه های بزرگ مالی و در وجود ساختارهای با ثبات، شکل گرفته و محتوی کسب نموده بودند و با اتکأ به چنین قدرت، مستقل از نظر و مقتدرتر از ارادۀ رهبران سیاسی دولت های شان، در حالی و بخاطری عمل مینمودند که این رهبران پیوسته از طریق برگزاری انتخابات، در حال تغییر و تبدیل و یا هم چه بسا که تحت سایه های نامریی این دستگاه ها رشد نموده، بمثابه شخصیت های سیاسی زمینه های تبارز یافته و به جامعه معرفی گردیده بودند.

بنابر اختصاص این قسمت، در ذیل به توضیح چگونگی برخورد رهبری سیاسی و دستگاه های استخباراتی این کشورها با پلان صلح پنج فقره یی سرمنشی سازمان ملل و آن هم بطور اختصار خواهیم پرداخت؛ زیرا تفسیر و مستند سازی مسایل مطروحه درین بحث، موضوع یک بخشی کتابی است که مسودۀ آن تهیه گردیده و قرار است بعد از تکمیل، به شکل کتابی از این قلم به چاپ رسانیده شود.

الف ـ دیدگاه ها و مواضع ایالات متحدۀ امریکا

درقبال طـرح صلح پنج فقره ای سـازمـان مـلل

مقام عبدالوکیل بحیث عضو هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن و بخصوص قرار داشتن او بحیث وزیر خارجۀ دولت جمهوری افغانستان و از چنین جایگاهی بمثابه فرد دخیل در شکلگیری و تعمیل پروسۀ صلح ملل متحد در افغانستان، ایجاب می نمود که او این پروسه را هم در زمانی که مسوولیت مقام وزارت خارجه را بدوش داشت و هم ضمن تحریر یادداشت های سیاسی مورد بحث خویش، می باید توأم با تفکیک آرایش نیروهای موافق و مخالف آن در کشورهای اصلی دخیل (ایالات متحدۀ امریکا، اتحادشوروی، پاکستان، ایران و عربستان سعودی) مورد تدقیق و تحلیل قرار داده و مبتنی بر نتیجه گیری های این تدقیق و تحلیل، در آن وقت سیاست خارجی حکومت را در خط منافع ملی کشور استقامت بخشیده و حین نوشتن خاطرات خود نیز بربنیاد آن ادعا های خویش را مستدلل و مستند می ساخت که چنان نکرده بود و نکرده است. زیرا در آن وقت او به واقعیت های شکل گرفتۀ دخیل در انتظام سیاست خارجی افغانستان از دیدگاه منافع ملی کشور نه نگریسته؛ بلکه عمدتاً چشم به اشارات مسکو دوخته و حین نوشتن یادداشت های مورد بحث خویش نیز، نه تنها با برخوردهای عام و نگرش سطحی و عامیانه، واقعیت های شکل گرفتۀ آرایش نیروها در کشورهای دخیل را نادیده گرفته؛ بلکه به منظور استتارِ نقش خویش در تخریب پروسۀ صلح، تلاش بعمل آورده تا حقایق را تحریف و یا با آمیزه های از حقیقت و دروغ، به طور دلخواه خویش ترسیم نماید.

به ملحوظ فوق است که عبدالوکیل در مورد نقش ایالات متحدۀ امریکا نیز در قبال طرح صلح پنج فقره یی سازمان ملل چنین برخورد نموده و نه تنها بدون توجه به برخورد مشخص و تفکیک نیروهای نامتجانس در دولت امریکا، یکسره نقش این کشور را تخریبی و مورد تردید قرار داده؛ بلکه در مواردی که نجیب الله با در نظرداشت واقعیت های متذکره عمل نموده، عبدالوکیل آن موارد را تلاش او جهت نزدیکی با امریکا عنوان و توأم با کنایه ها، بار بار محکوم نموده است.

 باید تصریح کرد که در تنظیم و تعمیل سیاست های افغانی دولت ایالات متحدۀ امریکا معمولاً دستگاه ریاست جمهوی، وزارت خارجه، کنگرس و سی. آی. ای دخیل بودند که این نهادها باوجود تفاوت های نسبی دیدگاه های فردی اشخاص دخیل، طی مدت زمان حضور نظامی اتحادشوروی در افغانستان، دیدگاه ها و مواضع واحدی ضدشوروی را در سیاست های افغانی رسمی و قبول شده مرعی میداشتند. بعد از خروج قوای شوروی و بخصوص بعد از شکست مجاهدین و حامیان نظامی شان در جنگ جلال آباد و مبتنی بر نتیجه گیری های متفاوت از این شکست، ارگانهای استقامت دهنده و تعمیل کنندۀ سیاست های افغانی امریکا نیز وحدت نظر و عمل شان را حفظ نموده نتوانستند.

پیتر تامسن که در 12 مارچ 1989 (21 حوت 1367) بحیث نمایندۀ رئیس جمهور و سفیر ایالات متحدۀ امریکا نزد «مجاهدین» مقرر گردیده بود، وضعیت شکل گرفته در افغانستان را حین تقرر خود؛ چنین ارزیابی نموده است:«اوضاع در افغانستان بسوی خرابتر شدن می گراید. قسمت اعظم افغانها در داخل و خارج افغانستان حکومت مؤقت [مجاهدین] را که توسط حمیدگل در شورای راولپندی طراحی و ساخته شده، نمی پذیرند. مجاهدین در جلال آباد مغلوب شدند. این فاجعۀ دوگانه، موضع نظامی نجیب را در افغانستان تقویت بخشید. به همین طریق نفوذ امریکا و پاکستان را در مذاکرات در زمینۀ پافشاری بر حل صلح آمیز قضیه ضعیف ساخت. قبل از خروج شوروی، ایالات متحدۀ امریکا در مذاکرات از موقف قوی برخوردار بود. بعد از دایر شدن شورای ناقص راولپندی و بلافاصله شکست مجاهدین در جلال آباد، شوروی این برتری را حاصل کرد»(پیتر تامسن، جنگ های افغانستان، ترجمۀ حکیم سروی، جلد اول، صفحه 316).

افزون بر آن پیترتامسن به استفاده «ماهرانۀ» دوکتور نجیب الله «غرض تقلیل بخشیدن مخالفت ها علیه رژیم خود» در «نبود متعرضین شوروی»، اعتراف نموده و در مورد انکشاف وضعیت جدید که تحت تاثیر اعلام و تعمیل سیاست های جمهوری افغانستان شکل می گرفت؛ چنین نوشته است:

[«هزاران مجاهد به خانه ها و اوطان خود روان شدند تا از خانۀ های خود رسیدگی نمایند و به زندگی عادی خود برگردند. قومندانان هر روز مجاهدین خود را از دست میدادند. حامد گرزی به یک ژورنالیست امریکایی گفت:«آنها به کارهای دیگر میروند، به حیات شخصی خود میگرایند. دلگرمی دیگر وجود ندارد». ملا ملنگ یک قومندان سابق مجاهدین به تاریخ 10 جولای 1989 در کویته بمن گفت:«روحیۀ جهاد در حال از بین رفتن و زوال است. قبلاً مجاهدین دارای روحیۀ معنوی بودند؛ اکنون در حال بدست آوردن مواد مادی شده اند»](پیتر تامسن، جنگ های افغانستان، ترجمۀ حکیم سروری، جلد اول، صفحات 368 و 369).

تداوم و تعمیق وضعیت چاری و جمعبندی آن، ایقان به ناکامی «خط مشی جاری» ایالات متحدۀ امریکا را در میان گردانندگان سیاست های افغانی واشنگتن ایجاد و تقویت مینماید و به همین ملحوظ است که پیتر تامسن باز هم در زمینه؛ چنین اعتراف مینماید:«در سفر سومم در ایالت سرحد در سپتمبر 1989 متیقن شدم که تعقیب خط مشی جاری به ناکامی می انجامد. مجاهدین در حالت درهم و برهم بودند، در حالیکه نجیب به بقای خود ادامه میدهد. او در بیانات خود و پروپاگندهای رژیم، برضد افراطیون در پاکستان می تازد و نزد اکثریت افغانها مورد تائید می باشد. مجاهدین دیگر در میدان محاربه ابتکار عمل ندارند. آن علاقمندی که در دوران اشغال نصیب شان بود دیگر وجود ندارد. دو سوم قومندانان جبهات، جنگ با رژیم کابل را متوقف ساخته اند»(پیتر تامسن، جنگ های افغانستان، ، ترجمۀ حکیم سروری، جلد نخست، صفحه 377)

از یک طرف وضعیت شکل گرفتۀ فوق الذکرِ اعتراف شده بوسیلۀ پیتر تامسن و از طرف دیگر بهبود رو به افزایش روابط میان رهبران اتحادشوروی با ایالات متحدۀ امریکا، باعث گردید که نهادهای رهبری کنندۀ سیاسی امریکا به تدریج از وضعیت فعال در پروسۀ تعهد به حل نظامی معضلۀ افغانستان، خویش را کنار کشیده و به حل سیاسی آن تمایل نشان دهند؛ اما رهبری سی. آی. ای مانند گذشته و در کنار آی. اس. آی، به حل نظامی معضلۀ افغانستان متعهد باقی ماند و به ادامۀ جنگ تا سقوط حاکمیت جمهوری افغانستان مساعدت بعمل آورد.

توضیحات مفصل و مکرر ناظرین سیاسی و افراد دخیل دست اول ـ از جمله پیتر تامسن در جلد دوم «جنگ های افغانستان» ـ مبین جدالی است که میان مسوولین سیاسی دستگاه ریاست جمهوری، وزارت خارجه و کنگرس ایالات متحدۀ امریکا با رهبری سی. آی. ای روی برخورد با معضله افغانستان، جریان داشته است.

پیترتامسن خود در زمینه؛ چنین می نویسد: «بعد از اینکه شوروی افغانستان را ترک گفت سی. آی. ای می بایستی از پالیسی ثابت و همیشگی امریکا که عبارت بود از حل سیاسی قضیه افغانستان، احیای استقلال آن و بالاخره تعیین سرنوشت کشور بدست مردمش می انجامید و از جانب چهار ریاست جمهوری از هردو حزب سیاسی تائید شده بود، پشتیبانی مینمود. برخلاف سی. آی. ای به قول ژورنالیست معتبر امریکایی ستیون کول، همکاری خود را با دستگاه های استخباراتی پاکستان و عربستان سعودی ادامه داده و عمیقاً به راه حل نظامی در افغانستان پابند بود. کول مینویسد آنها معتقد بودند وظیفۀ خود را به انجام رسانند. وظیفه عبارت از کمک با آی. اس. آی برای اجرای حمله به کابل و برانداختن نجیب و تعویض او با حکمتیار بود. سی. آی. ای نه تنها با فارورد پالیسی پاکستان همنوا بود بلکه آن را فعالانه حمایت کرد»(پیتر تامسن، جنگ در افغانستان،ترجمۀ حکیم سروری، جلد اول، صفحه 376، تاکید از: ف. ودان).

 طی پروسۀ آغاز و ادامۀ تغییرات در دیدگاه ها و مواضع رهبری سیاسی ایالات متحدۀ امریکا (نه سی. آی. ای) نسبت به معضلۀ افغانستان، میتوان دو نقطۀ عطف را مشخص نمود. توضیح مشخصات این دو نقظۀ عطف و استقامت های اساسی سیاست های افغانی ایالات متحدۀ امریکا در هریک را طی قسمت بعدی همین سلسله خواهیم خواند.

ادامه دارد