پروفیسورنور محمد غفوری

تحول فرهنگ سیاسی؛ کلید طلایی وحدت و ثبات ملی در افغانستان

بخش دوم

 ۴وضعیت کنونی کلتور سیاسی در افغانستان

در پرتو دیدگاه آلموند و وربا، فرهنگ سیاسی افغانستان هنوز عمدتاً در مرحلهٔ «محدود و تابع» قرار دارد. به این معنا که اکثریت شهروندان آگاهی نظام‌مند از ساختارهای سیاسی، حقوق شهروندی و کارکرد نهادهای حکومتی ندارند و نقش خویش را بیشتر در اطاعت از قدرت، تبعیت از نخبگان، یا وابستگی‌های قومی و سنتی می‌بینند تا در مشارکت فعال در تصمیم‌گیری‌های سیاسی. این وضعیت بازتابی از تاریخ طولانی نظام‌های اقتدارگرا، ضعف آموزش مدنی، گسست میان دولت و جامعه، و تداوم ذهنیت‌های قومی و سنتی در عرصهٔ سیاست است.

گذار از این مرحله به‌سوی فرهنگ سیاسی مشارکتی و مدنی، تنها از رهگذر آموزش سیاسی، تقویت نهادهای دموکراتیک، گسترش گفت‌وگوی ملی، و ترویج ارزش‌های مدارا، قانون‌گرایی و مسئولیت‌پذیری ممکن است. از همین‌رو، تحول فرهنگ سیاسی در افغانستان نه صرفاً یک ضرورت نظری، بلکه نیازی حیاتی برای تحقق وحدت ملی و ثبات پایدار به‌شمار می‌رود.

همان‌گونه که اشاره شد، افغانستان هنوز در مرحلهٔ گذار از فرهنگ سیاسی سنتی و قوم‌محور به‌سوی فرهنگ ملی و مدرن قرار دارد. در جامعهٔ کنونی ما، سه نوع فرهنگ سیاسی به‌صورت هم‌زمان و درهم‌تنیده مشاهده می‌شود:

الف) کلتور سنتی و قوم‌محور

در این نوع فرهنگ، وفاداری به هویت‌های خُرد قومی، قبیله‌ای و خانوادگی بر وفاداری به هویت ملی و ارزش‌های قانونی برتری دارد. قدرت سیاسی در ذهن بسیاری از افراد، میراثی و شخصی تلقی می‌شود، نه امانتی از سوی مردم. مشروعیت قدرت از وابستگی‌های قومی، زبانی یا مذهبی سرچشمه می‌گیرد، نه از رأی و رضایت عمومی. در چنین چارچوبی، سیاست به میدان رقابت‌های قومی و منافع گروهی بدل می‌شود و همکاری‌های ملی جای خود را به رقابت‌های محدود و انحصارگرایانه می‌دهد.

ب) کلتور تابع و انفعالی

در کنار فرهنگ سنتی، نوعی فرهنگ تابع یا موضوعی (Subject Culture) نیز در جامعه وجود دارد. در این فرهنگ، شهروندان خود را تابع قدرت و تصمیم نخبگان سیاسی می‌دانند، نه شریک در آن. مردم یا از سیاست کناره‌گیری می‌کنند، یا با بی‌اعتمادی و ناامیدی به آن می‌نگرند. این ذهنیت، نتیجهٔ ده‌ها سال استبداد، ناامنی، فساد و عدم مشارکت واقعی در تصمیم‌گیری‌های ملی است. پیامد چنین فرهنگی، تضعیف روحیهٔ مسئولیت‌پذیری، کاهش احساس مالکیت ملی و گسترش نوعی بی‌تفاوتی سیاسی است.

ج) کلتور ابزاری و فرصت‌طلبانه

در دهه‌های اخیر، به‌ویژه پس از تحولات سیاسی و جنگ‌های داخلی، نوعی فرهنگ سیاسی ابزاری و فرصت‌طلبانه نیز در افغانستان شکل گرفته است. در این فرهنگ، ارزش‌ها و شعارهای ملی تنها زمانی مطرح می‌شوند که در خدمت منافع شخصی، گروهی یا قومی باشند. بسیاری از رهبران سیاسی از مفاهیمی چون «وحدت»، «عدالت» و «اسلام» بهره‌برداری تبلیغاتی می‌کنند، اما در عمل رفتاری مغایر با همان ارزش‌ها دارند. این دوگانگی میان گفتار و کردار، به بی‌اعتمادی عمومی، ضعف مشروعیت سیاسی و کاهش انسجام ملی انجامیده است.

نتیجهٔ ترکیب این سه وضعیت، پیدایش فرهنگی دوگانه و ناپایدار است؛ فرهنگی که نه کاملاً سنتی مانده و نه به‌درستی مدرن شده است. جامعهٔ افغانستان در گفتار از «ملت»، «قانون» و «عدالت» سخن می‌گوید، اما در عمل، تصمیم‌ها اغلب بر محور «قوم»، «قدرت» و «منفعت» گرفته می‌شود. در چنین شرایطی، اصلاح فرهنگ سیاسی و عبور از ذهنیت‌های قومی و تابعانه، شرط بنیادین برای تحقق ملت‌سازی، وحدت ملی و ثبات پایدار در کشور به‌شمار می‌رود.

 ۵چرا تحول فرهنگ سیاسی در افغانستان ضروری است؟

تحول فرهنگ سیاسی در افغانستان ضرورتی اجتناب‌ناپذیر و حیاتی است؛ زیرا جامعهٔ کشور هنوز با پیامدهای تاریخی جنگ‌ها، حاکمیت ساختارهای اقتدارگرا، سلطهٔ روابط قومی و ضعف نهادهای دولتی و مدنی مواجه است. در چنین فضایی، نگرش‌ها و رفتارهای سیاسی عمدتاً بر محور وابستگی‌های قومی، منطقه‌ای و مذهبی شکل گرفته‌اند و بسیاری از شهروندان نقش فعال و مسئولانهٔ خود را در روندهای سیاسی نمی‌شناسند. این وضعیت موجب شده است که مشارکت سیاسی به جای آن‌که مبتنی بر آگاهی، رقابت سالم و منافع ملی باشد، اغلب رنگ و بوی تبعیض، انحصار و منافع شخصی به خود گیرد.

فقدان فرهنگ سیاسی مشارکتی، زمینه‌ساز رقابت‌های ناسالم، گسترش فساد، سلب اعتماد عمومی و توسل به خشونت در حل اختلاف‌ها شده است. در نتیجه، رابطهٔ میان دولت و ملت شکننده باقی مانده و ساختارهای سیاسی نتوانسته‌اند مشروعیت و پایداری لازم را به‌دست آورند.

تحول فرهنگ سیاسی در افغانستان از این‌رو ضروری است که می‌تواند با ارتقای آگاهی سیاسی، ترویج ارزش‌های مدارا، قانون‌مداری، اعتماد متقابل و مسئولیت‌پذیری اجتماعی، زمینهٔ بازسازی اعتماد عمومی و تقویت مشروعیت نهادهای حکومتی را فراهم سازد. هنگامی که شهروندان نسبت به نظام سیاسی احساس تعلق و مسئولیت کنند، مشارکت فعال آنان در تصمیم‌گیری‌ها افزایش یافته و مسیر دستیابی به وحدت ملی، ثبات پایدار و توسعهٔ همه‌جانبه هموار می‌شود.

ضرورت این تحول را می‌توان از چند منظر تحلیلی و بنیادی توضیح داد:

  1. از منظر تاریخی:

تجربهٔ طولانی جنگ‌ها، استبداد، انحصار قدرت و فروپاشی‌های سیاسی نشان داده است که نبود فرهنگ سیاسی مدنی، عامل اصلی بازتولید بحران‌های قدرت در افغانستان بوده است. هرگاه فرهنگ سیاسی بر اطاعت کورکورانه، قوم‌گرایی و منافع فردی استوار بوده، کشور دچار تفرقه و ناپایداری شده است.

  1. از منظر اجتماعی و فرهنگی:

جامعهٔ افغانستان هنوز در گذار از هویت‌های سنتی به هویت ملی قرار دارد. بدون اصلاح نگرش‌ها و ارزش‌های فرهنگی نسبت به قدرت، قانون و مشارکت، هیچ اصلاح سیاسی نمی‌تواند ریشه‌دار و پایدار شود.

  1. از منظر سیاسی و نهادی:

هیچ نظام سیاسی نمی‌تواند بدون پشتوانهٔ فرهنگی و باور عمومی دوام آورد. اگر شهروندان به عدالت، شفافیت و پاسخ‌گویی نهادهای حکومتی باور نداشته باشند، حتی بهترین قوانین نیز بی‌اثر می‌مانند.

  1. از منظر توسعه و ثبات

توسعهٔ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در گرو ایجاد فرهنگ اعتماد، مشارکت و همکاری میان مردم و حکومت است. فرهنگ سیاسی سالم، پایهٔ مشروعیت و عامل پیوند میان مردم و ساختار قدرت است.

در نهایت، می‌توان گفت که تحول فرهنگ سیاسی پیش‌شرط هرگونه اصلاح، ثبات و ملت‌سازی در افغانستان است. بدون تغییر در طرز فکر، احساس و رفتار سیاسی شهروندان، هیچ برنامهٔ اصلاحی و هیچ ساختار دموکراتیکی دوام نخواهد یافت. از همین‌رو، بازسازی فرهنگ سیاسی باید در اولویت برنامه‌های ملی و راهبردی کشور قرار گیرد تا زمینهٔ عبور از چرخهٔ بحران‌ها و ورود به مرحلهٔ ثبات و همزیستی پایدار فراهم شود.

(باقی دارد)

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد