محترم حریف معروف

وارث ایزاربند مداری ( خاکیشاه)

روایتی از جنرال جمال ناصر صدیقی؛ مدعی حقیقتِ پنهان

به‌جای مقدمه:

در سرزمینی که جهل، جای دانایی را گرفته و افسانه بر حقیقت سایه افکنده، گاه مردی پیدا می‌شود که با مشتی خاکستر، تظاهر به درمان صد درد می‌کند. او نه عالم است، نه پژوهشگر، نه نویسنده، نه فیلسوف؛ اما چنین وانمود می‌کند که راز هستی در مشت اوست.

او که مدعی افشای اسرار ناشنیده و دانش پنهان است، نه به محفل علمی راهی دارد، نه در هیچ دانشگاهی جایگاهی، و نه حتی یک مقاله در زبان یا رسانه‌ای معتبر ارائه کرده.

بلی ،سخن از جمال ناصر صدیقی‌ست؛

جنرال یک شبه که با گذشته‌ای پر از سایه و پرسش. کسی که روزگاری پس از فراغت از حربی پوهنتون، به جرم اخاذی از برادران هندو باور ما، با دستان جنرال مرحوم چند سیلی آبدار نوش جان کرد و از دفتر نظامی اخراج شد. بعدتر با وساطت کاکای مرحومش در تخار، به دربست کندک و غندقومی مقرر شد و از همان‌جا راهی شوروی گردید تا در رشته تانک تحصیل کند—تحصیلی که هرگز به پایان نرسید، همان‌گونه که هیچ وعده‌اش سرانجام ندارد.

کارنامه‌اش در شرکت‌های ایرانی مقیم روسیه، خود فصلی‌ست جدا، پر از ابهام و فرصت‌طلبی.

یک پاپولیست تمام‌عیار:

جمال صدیقی با ترکیبی از توهم رسالت، خودبزرگ‌بینی افراطی و چرب‌زبانی عوام‌پسند، خود را پیام‌آور دانشی معرفی می‌کند که هیچ پایه‌ای در علم ندارد. «زمین چندلایه»، «خورشید درون زمین»، «تمدن‌های زیرزمینی»، «جعلی بودن جمعیت جهان»، و از همه حیرت‌انگیزتر، «رهبری پنهان اصفهانی‌ها در اعماق زمین»؛ همه‌وهمه قصه‌هایی‌ست که گویی از خواب‌های آشفته‌ی یک مداری کهنه بیرون جهیده‌اند.

او حتی وجود بمب اتم را انکار می‌کند! گویی فیزیک، تاریخ و شواهد جهانی در برابر این مردِ “باخبر” هیچ ارزشی ندارند.( ګور پدر ۲۰۰۰۰۰ آدم که در هیروشیما وناګاساکی سوختن!)

ایزاربند پدری به‌جای مار هفت‌سر:

در حقیقت، آن‌چه او با آب‌وتاب می‌گوید، چیزی جز بازآفرینی نسخه‌ی مدرنی از همان خاکسترهای دروغ مداری خاکیشاه نیست که روزګاری به‌جای سرمه به چشمان مردم فرو می‌مالیدند و وعده شفا می‌دادند. آن مار هفت‌سر، حالا در کوله‌بار جمال، به شکل ایزاربند خانوادگی جلوه کرده که در زرورقِ “رازهای جهانی” پیچیده شده است.

اما چرا مردم گوش می‌سپارند؟

چون در خاکی که جنگ، بحران و فقر فکری جاری‌ست، عطش برای پاسخ‌های ساده و معجزه‌آسا همواره زنده است. مردم، به جای پرسش و پژوهش، در پی کسی می‌گردند که بگوید: «همه چیز را می‌دانم!» و جمال، درست در همین خلأ قد می‌کشد.

در این میدان، کسی که راه صد ساله‌ی دانایی را با یک کلیپ و یک جمله طی می‌کند، بیش از هر اندیشمندی شنونده دارد.

هیاهوی بی‌سند:

جمال ناصر صدیقی هیچ سندی ندارد، هیچ مرجع علمی پشت‌ سرش نیست، و هیچ مرکز پژوهشی او را به رسمیت نمی‌شناسد. تنها برگ برنده‌اش، هیاهوست. فریاد می‌زند: «می‌دانم، معلوم‌دار است!» اما ما می‌گوییم: آنچه معلوم است، بی‌پایگی مدعاهای اوست و بس.

پایان بخش نخست:

توهمات مردی که امروز با ژست افشاگرانه و زبان رمزآلود خود را منجی دانایی می‌پندارد، چیزی جز روایت تکراری یک شیاد نیست که خاک به چشم مردم می‌زند و ریشه خرد را می‌خشکاند.

در بخش دوم خواهیم گفت:

از روزهایی که با علی‌بابا و چهل دزد کرزی، در ساختار نظام جا گرفت؛ از ماجرای آتش‌زدن گدام‌های نفتی در زمان معاونتش در وزارت داخله، با سه میلیون دالر غارت شده وګریز به ترکیه ،و از سایه‌های تاریکی که بر کارنامه‌اش نشسته است…

——————-

یاد مرحوم جبارخیل وصدیق افغان بخیر که فقط از خود تمجید مینمودند، اما این عجوبه بریش ۲۲۵ تن دانمشندان که جایز نوبل فزیک ګرفتند، میخندد،

ګور پدر ګالیله وکوپرنیک!

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد