محترم حریف معروف

خودکُشی نبود!

ای مردم شریف!

غلام فاروق یعقوبی و جنرال باقی را کُشتند!

با توجه به اطلاعات نادرستی که اخیراً صفحات مجازی را از جعلیات درباره‌ی «خودکشی» غلام فاروق یعقوبی و جنرال باقی (رئیس عمومی ریاست پنجم وزارت امنیت دولتی آن زمان) پر کرده، مجبور شدم بنویسم.

سه دلیل کوتاه برای اینکه چرا بعد از ۳۵ سال می‌نویسم:

اول:

پخش و نشر معلومات نادرست، اگر حقیقت بازتاب نیابد یا خلاف آن گفته نشود، به مرور زمان در تاریخ جا خوش می‌کند، و نسل‌های بعد مانند ما خواهند پذیرفت که مثلاً:

«موی مبارک و معطر سخی شاه اولیا، واقعاً ۱۴۰۰ سال قبل، دو و نیم هزار کیلومتر از کوفه و نجف، با DHL و بر شتر به دارالشرف (ولایت بلخ) رسید و ایمیل آن شبانه در خواب به حضرت جامی پیامک شد!»

 

دوم:

آنانی که نمی‌دانند و می‌نویسند، تقصیر ندارند – دقیقاً مانند آنچه در صفحات تاریخ آمده:

«نادرخان، ولی‌خان دروازی، همان شخصیت وطن‌دوست و قایم‌مقام شاه امان‌الله را به‌دلیل خیانت، اعدام نمود!»

و آنانی که می‌دانند و نمی‌نویسند، نزد وجدان خود و مردم ستمدیده، مرتکب جنایت می‌شوند.

 

سوم:

من می‌نویسم، شاید نقد و نظر من باعث شود رگ‌های گردن آن مقاماتی که امروز سکوت کرده‌اند، بجنبد و زبان بگشایند، و رازهای ناگفته را به گور نبرند.

چگونه و چرا جنرال یعقوبی و جنرال باقی را کُشتند؟

ماجرا از این قرار بود:

تقریباً دو ماه قبل از سقوط، جنرال مؤمن (قوماندان بیز حیرتان)، خان‌آقا، رئیس xامنیت مزار، و سه نفر دیگر با مشاوره دو مشاور روسی – همان‌هایی که بعداً با حضور جنرال ملک و سه عضو بیروی سیاسی دیدار کردند – در آپارتمان مکروریان ملاقات داشتند.

گفته شد:

«داکتر نجیب به آرمان‌های حزب خیانت می‌کند.»

(برای صحت این ادعا، به مصاحبه جنرال ملک رجوع کنید.)

در نتیجه، تصمیم گرفته شد که جنرال یعقوبی و جنرال باقی ابتدا فیزیکی از بین بروند.

از مسائل دفتر وزیر خارجه و انتصابات بعد از داکتر نجیب بگذریم…

طبق تمام روایت‌ها، در روز قتل:

  • افراد گلبدین هنوز در چهارآسیاب، چهار کیلومتر دورتر از فرقه ریشخور بودند؛
  • حدود ۸۰۰ نفر از افراد دوستم، با ۱۸ پرواز، از مزارشریف به خواجه‌روَش منتقل شده بودند؛
  • شورای نظار، مخفیانه، در قطعه ۳۱۵ بابه‌جان جا به‌جا شده بودند؛
  • قسیم فهیم نیز هنوز از شکردره به قطعه بابه‌جان انتقال نیافته بود؛
  • هنوز هیچ گروهی وارد شهر کابل نشده بود.

اصل ماجرا:

یعقوبی با راننده‌اش برای اشتراک در جلسه شورای دفاع می‌رود، اما چون زود می‌رسد، به راننده می‌گوید که به وزارت برود.

در وزارت، فقط سکرترش (ژوبین)، دامادش، و معاونش (فرین) حضور داشتند.

یعقوبی، طبق معمول، سیگار دود می‌کرد و وارد دفتر شد. رؤسای ریاست‌های مختلف به تدریج وارد وزارت شدند.

اما ناگهان حدود ۳۰ نفر افراد ناشناس، نقاب‌دار، با لباس پلنگی، چفیه‌پوش، وارد ساختمان شدند و همه را خلع سلاح کردند.

سه تن از رؤسا، از جمله رئیس امنیت کابل، که مقاومت کردند، تهدید شدند:

«از بالا دستور آمده!»

همه با دلهره در اتاق جلسات نشستند.

در این زمان، معاون وزیر وارد شد و گفت:

«به دلیل خستگی وزیر، جلسه را من پیش می‌برم!»

دقایقی بعد، شخصی آمد و چیزی در گوش فرین گفت.

فرین اعلام کرد:

«متأسفانه وزیر صاحب خودکشی کرده است!»

و بس…

سپس فخری، یارمحمد، فروزان و دیگران وارد شدند.

آیا هیأت بررسی از قبل تعیین شده بود.؟

صحنه‌ی مرگ:

دوکتور غلام‌علی یعقوبی (برادر غلام‌فاروق)، که دو هفته قبل به‌عنوان سفیر از اطریش تأیید شده بود و تکت سفر به آلمان داشت، برای شناسایی آمد.

با دیدن صحنه گفت:

«ما و شما همه‌مان علائم خودکشی را می‌شناسیم! این چه وضعیتی‌ست؟»

فخری با خشونت گفت:

«وزیر صاحب با تفنگچه خودش خود را کشته! دیگه چی باشه؟»

شخص (سومی) که در کنار داکتر غلام‌علی ایستاده بود، آرام به او گفت:

«تو هم می‌دانی و من هم… خودت زود خوده بکش!»

و بس…

اسناد:

دو جلد کتابچه یادداشت (یکی کوچک و یکی با جلد ضخیم)، و چند دوسیه محرمانه با پوش پلاستیکی نازک، همراه با وسایل روی میز وزیر، ناپدید شدند.

چه شد؟

کجا رفت؟

چه کسی برداشت؟

بعداً خواهم نوشت!

سپس، همان خان‌آقای معروف با افراد پلنگی‌پوش، به آپارتمان مکروریان (خانه یعقوبی) یورش بردند و آنجا را نیز “لوف” کردند.

مهاجرت:

دوکتور غلام‌علی یعقوبی، پس از خاک‌سپاری، مستقیماً به آلمان پرواز کرد، اما با رسیدنش، وزارت خارجه دستور برکناری‌اش را صادر نمود.

او نیز در روز سوم، بدون نشستن روی چوکی سفارت، از آلمان تقاضای پناهندگی کرد.

نکات پایانی و پرسش‌ها:

۱. افراد شورای نظار چگونه به وزارت امنیت وارد شدند؟ مگر دیسانت شدند؟

۲. چرا فقط جنرال باقی هدف قرار گرفت؟ در کابل بیش از ۲۰ رئیس فعال بودند چرا آنها خود کُشی نه کردند، شاید قطعات رزمی وموثریت نداشتند؟

۳. دفتر چه های یعقوبی حاوی نام‌ها، اسناد و پلان‌های رفقای ناراضی بود.

۴. چرا هیچ‌وقت تفنگ، کالیبر و مرمی تأیید نشد؟

۵. صدای شلیک چطور شنیده نشد؟ فاصله بین دفاتر، به اندازه لوگر تا لغمان نبود!

۶. چطور طی چند دقیقه، تمام نیروها جابه‌جا شدند؟

۷. چرا خان‌آقا دنبال جنرال ببرک سرګرادان میګشت می‌گشت، نکندکه او هم در لست خود کُشی بود؟

۸. در نشست حیرتان و اندراب، قرار بود چه کسانی کشته شوند؟

نتیجه‌گیری:

نظام داکتر نجیب، در هر حال، رو به پایان بود.

اما روس‌ها، به‌جای حمایت، با جهادی‌ها، شورای نظار و مخالفان حزب، مشوره می‌کردند.

پذیرفتنی نیست؟

مصاحبه‌های جنرال ملک، احمدشاه مسعود، و رفت‌و‌آمدهای سید اکرام پیگیر را بخوانید وببینید!

آنچه دردناک است اینکه:

شما که سال‌ها برای آرمان‌های (خلق و زحمتکشان )جنگیده بودید،

چگونه وجدان‌تان اجازه داد، تحت فرمان گلبدین، ربانی، مسعود و انوری، رفقای قدیمی خود را بکشید؟

می‌گذاشتید داکتر نجیب فرار کند و به‌جای شهید وقهرمان، “فراری” نام میګرفت!

می‌گذاشتید یعقوبی اگر خائن بود، محاکمه می‌شد، نه هست وبود وطن غارت میشد!

و در پایان:

بزرگان گفته‌اند:

«سنگی را که زور بلند کردنش را نداری، ببوس و در جایش بگذار.»

یا

«در شطرنج، وقتی نمی‌توانی مات کنی، گرد فیل نشو، میدان را ترک کن!»

بخش دوم (درباره‌ی مداخلات خارجی و بازی‌های بین‌المللی) برای بعد!

با احترام

 

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد