محترم حریف معروف
نشد!
بر زندگی اعتبار نیست! باید افشا کنم!
چهار مطلب از رازهای سرپوشیده و ناگفته را
باید با شما در میان بگذارم
راز اول :
مقدمهٔ کوتاه:
های مردم شریف! حتماً بسیاری از شما کموبیش با یکی از بزرگترین شاهکارهای زبان فارسی - (بوستان) شیخ مصلحالدین سعدی -آشنا هستید یا دستکم نامش را شنیدهاید. در باب "رازداری، عدل، تدبیر و رأی" چنین سرودهاست:
هر رازی که کاندر دل دانا باشد
باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
کاندر صدف ز نهفتگی گردد دُر
آن قطره که راز دل دریا باشد…
در اساطیر کهن، از افسانههای پتهای، صندلی پریهای کوه قاف و بند دیوها تا شاهنامهٔ فردوسی، نمادها و شخصیتها بازتاب روح، خرد، عدالت و تضادهای انسانیاند. هوشنگ نماد خرد و تمدن، فریدون نماد عدل، پیروزی نیکی بر بدی، گردآفرید و سهراب نماد زیبایی، قدرت عشق، پاکی و گاه فریب و خامی… دیوها و جادوگران حرف میزنند، پهلوانان هفتخوان را میگذرند و غرور و فساد و نمکحرامیها برای ما حکایت میشوند.
در بیت بالای سعدی، عنقا که پرندهای بلندپرواز و دستنیافتنی است، اشاره به راز و نهانبودن دارد. گفتهاند وقتی قطرهٔ باران از آسمان به دریا میرسد، صدفها مانند مجنونِ (نظامی) بر آب دهان میگشایند و آن قطره که در دل صدف قرار گیرد، صدف راز دل آسمان را در قعر دریا میبرد، با گذشت زمان آن قطره زیبا به مروارید تبدیل میشود.و حالا که میخواهم یگان راز و رموز آدمها را افشاء کنم. این ناگفتهها مروارید نیستند؛ ناگفتههای حوادث و وقایعِ بسیار تراژیک و اندوهباری از زمانِ ما هستند که نمیخواهم به گور بروند.
قصهٔ اول
قتل اندوهبار داکتر فیض احمد و مینا کشورکمال (لیلا) و نامردی رفقای قاتل اش.داکتر فیض و مینا همسرش از روشنفکران انگشتشمار وطن ما بودند. داکتر فیض رهبر "گروه انقلابی خلقهای افغانستان" بود که در سال ۱۳۵۲ از سازمان اصلی (سازمان جوانان مترقی) جریان شعله جاوید منشعب شد. او پیرو اندیشهٔ چپِ مارکسیست لنینیست مائوئیستی و انسانی با استعداد رهبری عالی، توانایی ایجاد تشکیلات منظم و استاد رموز مخفیکاری باترویج نظریه در حلقههای مختلف بود. خلاصهٔ کلام، چند سر گردن بالاتر از رفقای همرزمش بود. او بنیانگذار سازمان «رهایی» (۱۳۵۹) شد و نام گروهانقلابی را نیز به «سازمان رهایی» مبدل کرد. جناب ایشان، مانند مرحوم نور احمد نور، از خانوادههای متمول و سرشناس قندهار بود.
از پرداختن به بیوگرافی و تاریخچهٔ مبارزات سیاسی فعلاً میگذرم چون ماجرا طولانی است، اما در پایان، سرنوشت گروه داکتر فیض و همسر دومش مینا، به پاکستان میرسد. داکتر فیض شناخت گستردهای از چپها و راستهای زمانش داشت. با ورود به پاکستان، در پشاور و کویته هستههای فعال سازمانش را بنیان گذاشت. او و اعضای رهبری سازمان رهایی ارتباط بسیار فعالی با کابل، کنر، هلمند، هزارهجات، قندهار و ننگرهار داشتند. مینا که عملاً نفر دوم سازمان بود با دو خواهرش به نامهای زهرا و اسما و یک خواهرخوانده به نام طوبا در یکی از خانههای تیمی جناح رودِ کویته زندگی میکرد.
خلاصه اینکه در آن زمان (جهادِ مسلمانان علیه کُفر) جای خود را داشت ، ضیاءالحق و سایر گروهها نیز با سختگیریها و برخوردهای خود فضای خونینی ایجاد کرده بودند. تقریباً همهٔ استخبارات غرب و چین به هر کس که علیه شوروی فعال بود توجه داشتند. سازمان رهایی با گذشت هر روز فعالتر شد؛ اعضای آن عمدتاً از قشر تحصیلکرده و بروکراتها بودند و تحت پوشش جبههٔ ملی نجات افغانستان و سایر گروههای جهادی، از کشورهای غربی امکانات نظامی و لوژستیکی، پول نقد، اسلحه، تجهیزات، مواد غذایی، دوا و غیره دریافت میکردند. بخشی از این کمکها صرف پروژههای خود سازمان میشد و بخش دیگر به گروههای جهادی فرستاده میشد.
آگاهان محل میدانند که سازمان رهایی در پاکستان چند باب شفاخانه (از جمله ملالی روغتون) و چند مکتب متوسطه و لیسه (از جمله «لیسۀ وطن» در کوادیرود) هم داشت. در بخش نظامی و آموزش سیاسی نیز خانههای تیمی و جبهههای مستقلی در داخل افغانستان داشتند که امکانات رزمی و اعاشهشان توسط سازمان تأمین میشد.
در همان زمان، گروه سخت رادیکال اسلامی تحت رهبری اختر عبدالرحمن و از حلقههای طرفدار ضیاءالحق متوجه شدند که این سازمانِ چپی رابطهای مخفی با خارجیها دارد و همزمان دشمنِ ایدئولوژیکِ حزب اسلامی و جمعیت است.
بخش مهم قصه:
ترورها و کشتار علیه سازمان رهایی آغاز شد و رهایی نیز در مواردی علیه حزب اسلامی و جمعیت دست به عملیات متقابل زد. وقتی باندهای اسلامی چراغ سبز از آیاسآی گرفتند، قضیه شکل دیگری اختیار کرد.
قصه از انجنیر خان محمد سمیع (کادر مهم تشکیلاتی و مسئول جبههٔ نورستان در سازمان رهایی) آغاز شد. بر اساس نشرات سازمان رهایی، گفته میشود که او بعدها با گلبدین حکمتیار رابطه گرفت و برای حزب اسلامی جاسوسی میکرد. لذا به اتهام خیانت، به نام «خان محمد خائن» شناخته شد. (منبع: سایت شعلهٔ جاوید)
خان محمد کسی بنام «قمر» را که او هم از کادرهای سازمان بود، اول خیلی بالا کشید و بعد به طریق مرموزی از میان برداشت، اما در ضمن وانمود کرد از کارش پشیمان است. خان محمد درخواست تحریری داد که اگر سازمان با او انعطاف نشان دهد، در مورد جنایت قتل قمر از خود انتقاد خواهد کرد. سازمان این خواست را نپذیرفت. پس از آن، او پیشنهاد داد که میتواند با وساطت در معاملۀ «ستینگر»، سازمان رهایی را در قسمت حصول آن کمک دهد.
سایر بزرگان سازمان به صحت و حقیقت این گفته هم اعتماد نداشتند، اما داکتر فیض که مدتها در پی خرید «ستینگر» بود، پیشنهاد را پذیرفت. خان محمد با داکتر فیض در یکی از خانههای پشاور قرار ملاقات گذاشت. شش نفر از اعضای سازمان داکتر را بدرقه کردند. نزدیک خانه، تنها داکتر فیض وارد حویلی شد و دیگران بیرون منتظر ماندند. پس از ساعاتی که همراهان نگران شدند، یکییکی وارد حویلی شدند اما زنده برنگشتند. فردای آن شبپولیس پشاور اعلام کرد که: «شش نفر از جمله داکتر فیض احمد کشته شده اند.» (منبع: معلم ناظر عباس، عضو سازمان رهایی)
سازمان رهایی در پی انتقام برآمد اما خان محمد توسط نظامیانِ حزب اسلامی محافظت میشد، تا اینکه پس از هفت سال خان محمد با فضلالحق مجاهد (از رهبران حزب اسلامی) در ۱۳۷۲ در منطقۀ حیات آباد پشاور از جانب اعضای سازمان رهایی به قتل رسیدند. (منبع: وبسایت شعلهٔ جاوید)
داکتر فیض در ۲۱ عقرب ۱۳۶۵ در پشاور کشته شد و در کمتر از سه ماه بعد از آن، همسرش مینا (لیلا) کشورکمال، در ۱۵ دلو ۱۳۶۵ در شهر کویته پاکستان به قتل رسید. در آن زمان داکتر سیما سمر عضو کمیتهٔ مرکزی سازمان و از تمام رازهای درون سازمانی آگاه بود.
قسمی که در بالا گفته شد، مینا و آن سه دختر جوان دیگر، اغلب اوقات در خانهٔ تیمی واقع در جناح رود کویته اقامت داشتند. «یوسف» (با اسم مستعار «وکیل») یکی از کادرهای سازمان، به قول معلم ناظر عباس "مسئول کمیتهٔ او و بادیگارد مینا" بود. یک روز که مینا با دستکول پر از دالر برای سازماندهی امور تشکیلات ماموریت گرفت، در همان خانه توسط وکیل کشته شد؛ جسدش قطعهقطعه در زیر باغچه و گلدانها دفن گردید. (گرچه در آن خانه چند نفر دیگر نیز حضور داشتند، اما به سبب اصول مخفیکاری شدید سازمان، اجازه نداشتند اطراف خود را ببینند یا چیزی بپرسند. به بیان معلم ناظر عباس، هر کسی که از یک خانهٔ تیمی خارج یا وارد میشد، باید سرفه میکرد تا دیگران صورت شان را بپوشانند و در نتیجه همیشه برای همدیگرناشناس بماند.)
قاتل پس از این جنایت به افغانستان گریخت و اعضای اطلاعاتی سازمانرهایی نتوانست مدتی از سرنوشت مینا آگاه شود. آنان سه ماه به دنبال مینا گشتند اما اثری نیافتند. در نتیجه، کمیتهٔ مرکزی در حالت بیسرنوشتی و فروپاشی، طی یک بررسی رسمی اعلام کرد که مینا خیانت کرده و به یکی از کشورهای غربی گریخته است.
در اوج انحطاط و فروپاشی سازمانی که همه اعضا را دستپاچه کرده بود، عارف جویا از راولپندی به داکتر سیما سمر نامه نوشت و تأکید کرد سازمانرهایی در حال فروپاشی است . او پیشنهاد داد امکانات پراکنده را جمعآوری کنند تا تشکیلات مستقل جدیدی بسازند. (منبع: معلم ناظر عباسی)
سیما سمر نامه را دریافت کرد اما چون تقریباً چهار ماه از قتل لیلا گذشته بود. پلیس پاکستان یوسف را که در موترش اسلحه و مواد انفجاری داشت، در مرزِ پاکستان و افغانستان دستگیر کرد. او زیر شکنجه اعتراف کرد که مینا را در خانهٔ تیمی کشته و قطعات جسد را زیر گلدانها دفن کرده است. پلیس خانه را تلاشی کرد و قطعات استخوان و گوشت فاسد جسد را یافت. وقتی سازمان از جریان مطلع شد، فوراً اعلامیه داد و مینا را "قهرمان راه آزادی"خواند و ادعا کرد که او توسط رژیم کابل شهید شده است(کاملأ دروغ).
در چنان شرایط بحرانی، عارف جویا از راولپندی به کویته آمد تا داکتر سیما را متقاعد کند که امکانات سازمان را از همه جا جمعآوری نماید و یکجا با هم انشعاب کنند؛ اما چون جناح دیگر سازمان رهایی اوضاع را ترصد میکرد، اجرا و تطبیق چنان طرح برای آن دو شخص امکان نداشت.
پس از کشتهشدن لیلا رهبران جمعیت انقلابی زنان بر سر رهبری اختلاف پیدا کردند؛ از یک سو سیما سمر خود را شایستهٔ رهبری میدید و از سوی دیگر خانم فریده احمدی از آلمان به کویته آمد تا برای رهبری رقابت کند؛ بیخبر از اینکه "شخصیت کلیدی" سازمان رهایی، خیلی پیشتر از تصامیم اینها کرسی رهبری را قبضه کرده بود و همه روز به روح شهدای سازمان صلوات میفرستاد.
ای مردم شریف!
این روایت گزارشنویسان، حالا شاید با یک مقدار کم یا زیادِ، جریان مختصر تاریخ خونین آن زمان است. مرحوم داکتر فیض بههمراه پنج نفر از فرزندان تحصیلکردهٔ وطنمان در پشاور توسط کسانی که رفیق و هموطن نامیده میشدند، کشته شدند. مینا کشورکمال بهدست رفیق و بادیگاردش ابتدا با طناب بسته شد و سپس قطعهقطعه گردید و زیر گلدانها مدفون گردید. (حدود نیم میلیون دالر از خانهٔ تیمی هم برداشته شد).
بازهم دستها و ماجراهایی در کار بود که برخی کارها را به گردنِ عواملِ دستگاه خاد کابل انداختند، در حالی که خادِ رژیم کمونیستی پس از پاکسازی هستههای مرکزی مارکسیستها از کابل عقبنشینی کرد. در واقع، همین رفقای سازمان رهایی و ساما و اخگر بودند که برای رفیق و اندیوال خود اول چاه عمیق حفر کردند و سپس برای شان "سوگنامه" سرودند.
در بخش آینده دربارهٔ کارواییهای عضو رهبری و کمیتهٔ مرکزی سازمان رهایی، خانم سیما سمر (که بعدها عضو شورای مرکزی حزب وحدت شد)، و قصهٔ زیر زدن دو میلیون دالر دیگر خواهم نوشت. اگر شنیدید که «بعضی از سران یا کادرهای سازمان رهایی پولهای صندوق را گرفتند و در کابل و هامبورگ مغازه باز کردند»، قبول نکنید؛ چون من عین قصههای عشق و عاشقی و فرارشان را مینویسم. مقصدِ ما این است که رازها صرف پیشِ من و شما بماند.
باز یګان آدم نازکبین انتقاد نکند که تو این معلومات را از کجا کردی. اول اینکه ( من ) بودم! دوم نام این شخصتهای محترم را که درمنابع زیر میخوانید ، اکثریت شان از اعضای رهبری یا مقامات عالی سازمان رهایی بودند!
منابع:
مصاحبه حضوری نادرشاه نظری با معلم ناظر عباسی، ۲۰۲۳
مصاحبه حضوری نادرشاه نظری با سرور صالحی، ۲۰۲۳
مصاحبه تلفونی نادرشاه نظری با معلم جان علی رحیمی، ۲۰۲۳
وب سایت سازمان رهایی
وب سایت شعلۀ جاوید
وب سایت همبستگی
انجینر حسین (رفیق ضیا)
شریف گلستانی (امید)
تحقیق و پژوهش: نادرشاه نظری، ۲۶ اپریل
۲۰۲۳
های نامردها!آدم یا انسان نخست زن را، مادر را و در نهایت همیطو مخلوق زیبای خداوند را میکُشد؟