کاندید اکادمیسین اعظم سیستانی

داستان عشقی «رودابه و زال» درشاهنامه

جشن عروسى رودابه در کاخ زرنگار

بخش پایانی

سيندخت ازنزد سام با خرمی بازگشت و مهراب را مژده داد که سام نيرم به زودى به بجاى آنکه به کين برآيد به مهر مهمان شاه کابل گردد. 

از آنسوى پيک تند رو از جانب زال رسيد که منوچهر شاه به پيمان دوستى با خانواده مهراب موافقت کرده و بزودى زال مهمان کابل ميگردد.از اين مژده دلهاى مهراب و سيندخت و رودابه چون بهشت خرم شدند:

چنان شاد شـد شاه کابـلـستان

ز پيـونـد خـورشـيد زابلسـتـان

که بي جان شده بـاز يـابـد روان

و يـا پيـر  سـر مـرد گردد جوان

چـوبشنيد سيـندخت ازاو بازگشت          بــر دخــتـر آمـد سرا يـنــده راز

بدو گفت رودابـه کاى شـاه زن         سـزاى ستـايـش بهـر انـجـمـن

من از خاک پاى تـو باليـن کنم          بـفـرمانـت آرايـش ديـن کـنـم

ز تــوچشم اهـريـمنان دور باد

دل و جـان تــو خـانـۀ سور باد

سيندخت به آرايش کاخ پرداخت تا ازشاه داماد زابلستانى پذيرائى کند. کاخ شاه کابل چون بهشت خرم و آراسته گرديد و تخت زرين برنهادند. رودابه در خانه زرنگار بخود پرداخت، کابل پر از رنگ و بوى و پر از خواسته شد. پيلان را بياراستند و زمين را بديباى رومى بيارستند. رامشگران گرد آمدند. کابل زمين کران تا کران بصورت بهشت برين شد. آئين نياکان را کار بستند. شاه و ماه را به يک تخت بر نشاندند و زر و گوهر برافشاندند. برسر شاه افسر زرنگار و بر تارک ماه گوهر شاهوار درخشيد. وقتى شاهدخت کابل جفت فرزند شاه زابل گرديد، مهرو دوستى قصه شان را بروز گارسپرد. تا آنرا به ما برساند. دقيقى چه زيبا اين صحنه ها را به تصوير کشيده که جاى آنست آنرا از زبان دقيقى نيزبشنويم :

بياراست ايوان چــو خرم بهشت           گلاب ومى ومــشک وعنـبرسرشت

بـساطـى بيـفـکـــنـد پــيـکر بـزر          زبــرجـد درو بـافـته سـر بـــسر

دگـرپيکرش گـوهــر آکـنـده بـود          ميـان گهـر نقـش ها کـنـده بـود

ز ياقـوت مـرتخت را پـايــه بود

کـه تخـت کيان بـودوپرمايه بود

بياراست رودابـه راچـون بهـشت           برو بـربسى جـادوئي هـا نوشـت

نشانــدش بر آن خانـهٔ  زرنگـار

 کسـى را بــر او نــدادنــــد بـــار

همـه کابلــستـان شـــد آراسـتـه

پر از رنگ و بـوى و پـرازخـواسـته

هـمـه پشـت پــيـلان بـيـاراستـنـد          به ديـبــاى رومـى بـپــيـراستـــنـد

نشستـند بـر پـيـل رامشـــگــران          نـهــادنـد بـــرسـر ز زر افسـران

فشاندند برسـرهمـى مشک و زر         

شدش از گـــلاب و ز مى خـاک تر

کابل براى برگزاری جشن عروسى آماده گى ميگرفت که ناگه فرستادۀ ديگرى از سوى سام رسيد و پيغام داد که سام و زال در راه ورود به کابل استند.

بــزد ناى روئـيـن و بربست کـوس        بياراست لشکر چـو چشم خــروس

ابـا ژنــده پــيـــلان و رامشـگــران         زمين شـد بهـشـت ازکران تا کران

زبس گـونه گـون ـپرنيانى درفــش        چه سرخ وچه سبـزوچه زردوبنفش

تـو گـفتى مگرروز انجـامش اسـت         يکى رستخـيزاست يا رامـش است

هـمىرفـت زينگـونه تا پـيـش سام         فـرود آمـد از اسـپ و بگـذارد گـام

گـرفتــش جـهـان پـهـلوان در کـنار        بـپـرسـيـدش ازگــــردش روزگــار

شـهً کـابـلـستـان گـرفــت آفــريـن         چـه بـرسـام و برزال زر همچنـيـن

نــهـــــاد از بـــــر تــــارک زال زر        يـکـى تــاج زريــن نگـارش گــهـر

همه پشت پـيلان پرازکـوس ونـاى         درو دشـت پـربـانگ نـغـمه سراى

برون رفــت سينــدخت با بنـدگــان         مـيــان بسته سيــصـد پـرستنـدگان

مــرآن هــريـکى را يـکى جـام زر         بـدست انـدرون پر زمشک و گهـر

هـــمه سام را آفــرين خـوانــدنـد         وزان جامها گـــوهــر افـشانــدنـد

بخنـديد وسيندخـت را سـام گفــت        که رودابـه راچـند خواهى نهـفــت؟

بـرفـتــنـد زى خــانـــۀ زرنـــگــار        کـجـا انــدرون بـــود خــرم بــهــار

نگـاه کـرد سـام انـدران ماهـــروى         يکا يک شگـفـتى بـمـانـد انـدر وى

بـفــرمـود تــا مهـراب رفــت پيش         بـبستـند عـهــدى بآئــيــن و کــيش

بيک تخـت شـان شـاد بـنشانــدنــد         عقـيـق و زبــرجــد بـر افـشـانـدنــد

ســـر شــاه بـا  افـــسر زرنـــگــار        سـر مـاه  بــا گـــوهـــر شـــاهــوار

بـيــاورد پــس دفــتـر خـواســتــه        هـمـان نســـخـۀ گـــنـــج آراســتـه

برو خوانــد از گـنجها هـرچـه بـود        کـه گـوشان نيـارست گفـتـن شـنود

بـبودند يک هفــته با نـاى و رود

ابا سـور جشـن وخـرام و سـرود

بدینسان جشن عروسى رودابه در کاخ زرنگار برگزار و کابل زمين کران تا کران بصورت بهشت برين شد. پيلان را بياراستند و زمين را بديباى رومى بپيراستند. رامشگران گرد آمدند. آئين نياکان را کار بستند. شاه و ماه را در يک تخت بر نشاندند و درقدم هایشان زر و گوهر برافشاندند. برسر شاه افسر زرنگار و بر تارک ماه گوهر شاهوار درخشيدن گرفت و شاهدخت کابل جفت فرزند شاه زابل گرديد.

سام چند گاهی درکابلستان بماند وچون قصدبازگشت نمود،سپاه راخبرداد تا آماده سفرشوند.هفته بعد زال زر نیزآهنگ سیستان نمود وفرمود تا کجاوه ای آماده کنند وچون کجاوه بزیبائی تختی آراسته شد، رودابه را درآن جابجا نمود وآهنگ سیستان کرد.سیندخت ومهراب شاه نیز شاهدخت را همراهی کردند وچون به سیستان رسیدند، سام در نیمروز دگرباره جشن اراست.آنگاه زال را فرا خواند وگفت:«خدا را سپاس میگویم که تو سرانجام به آرزویت رسیدی. اکنون هنگام آن فرارسیده است که من سپاه بردارم وراهی گرگساران ومازندران شوم تا آشوبگران را گوشمال دهم. تو را برجایگاه خویش به سروری نیمروز می نشانم تا از کشور نیمروزپاسداری کنی وبه ابادی و دادگری در نیمروز بپردازی ودل مردمان شادکنی!

سـرمـاه سـام نـريـمـان بــرفـت         سـوى سيستان روى بنـهاد تفـت

برفـتند شـادان دل وخــوش منش        پــر ازآفـريـن لب زنـيکى دهــش

رسـيـدنـد پـــيـروز در نـيــمــروز        همه شــاد و خندان و گيتى فـروز

يــکى بــزم سـام آنگـهى سازکـرد        ســه روز اندران ساز بگماز کـرد

بشد سام يک زخـم و بنشست زال         مى و مـجـلس آراســت فرخ همال

چــو رودابــه بــنشست با زال زر

بـسر بــرنـهــادش يــکى تــاج زر

در اين داستان نکته برجسته وجالب آزادى زن در انتخاب همسراست، رودابه وقتى اوصاف زال را از زبان پدر ميشنود، و پرستندگان هنر و کمال زال را به او بازميرسانند ، تصميم به ملاقات با زال را ميگيرد و او را به کاخ خود مهمان ميکند وشبى را بااو به صبح مى آورد.

پایان۳۰/ ۵/ ۲۰۲۵

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد